از دالاهو تا سرپل‌ذهاب، از قصر شیرین تا ثلاث باباجانی، زندگی دوباره به جریان افتاده اما چیزی که در این میان بیش از پیش جای خالی‌اش حس می‌شود ساختمانی با نام مدرسه است.

مشق قاچاق برای دانش‌آموزان زلزله زده

سلامت نیوز:از دالاهو تا سرپل‌ذهاب، از قصر شیرین تا ثلاث باباجانی، زندگی دوباره به جریان افتاده اما چیزی که در این میان بیش از پیش جای خالی‌اش حس می‌شود ساختمانی با نام مدرسه است.


به گزارش سلامت نیوز به نقل از جهان صنعت ،همان شب که زلزله آمد، نیمکت‌ها و میز معلم زیر آوار ماندند‌ مثل آدم‌ها، مثل آرزوهایی که زیر سقف و دیوارهایی که یک روز با هزار امید برای بودن و ماندن خانواده ساخته شدند. خانه‌ها کم و بیش دوباره از نو بنا شد اما مدرسه‌ها شبیه قبل از زلزله نشدند. بیشتر بچه‌ها سال تحصیلی را در کانکس‌ها تمام کردند و دوباره امسال هم در همان کانکس‌هایی که کلاس می‌نامندش ماندگار می‌شوند.


خیلی از بچه‌های مناطق محروم و مرزی کرمانشاه که بعد از زلزله انگار تازه به چشم مردم آمدند، نه در کانکس درس می‌خوانند و نه در مدرسه‌های تعمیری. در اینجا بسیاری از بچه‌ها یا در خانه می‌مانند و می‌شوند عصای دست پیری و همراه همیشگی پدر و مادر بیمارشان یا به خانه شوهر می‌روند و اسم‌شان می‌شود همسر.‌ آنهایی هم که زرنگ‌تر باشند درس را رها می‌کنند و قاچاقچی سوخت می‌شوند. در واقع خیلی‌ها از تحصیل جا مانده و جا می‌مانند.


وعده‌ها پوچ از آب درآمدند
وضعیت تحصیل در مناطق مهجور و محروم غرب ایران خوب نیست. از زمان جنگ، از همان روزهایی که مردمان با‌غیرت کرد برای ایران جنگیدند و زندگی و جوانی شان را تقدیم کردند فقر یار همیشگی و جدا‌نشدنی آنها شد و حالا شرایط آنقدر برایشان سخت و طاقت‌فرسا شده که برای گرفتن کمک، از نان شب تا کیف و کتاب مدرسه برای کودکان‌شان به اداره آموزش‌و‌پرورش مراجعه می‌کنند و کمک‌های کمیته امداد هم کفاف سادگی روزهایشان را هم نمی‌دهد.
نماینده اداره آموزش‌و‌پرورش قصر شیرین می‌گوید: در سال 1355 جمعیت اینجا 102 هزار نفر بود و امروز 97 هزار نفر است. بعد از جنگ از این شهر چیزی باقی نمانده و حتی با گذشت 30 سال از اتمام جنگ ایران و عراق هنوز این شهر به 50 درصد از امکانات قبل از جنگ هم نرسیده و آموزش‌و‌پرورش را کمیته امداد دوم می‌نامند.


از تمام مشکلاتی که مردم این شهر دارند بگذریم و به دانش‌آموزان برسیم. بعد از زلزله و تخریب 80 درصدی این منطقه، جانی برای مدرسه‌ها نمانده و مدرسه‌های تقریبا سالم آن هم به لطف خیرین تعمیر و دو یا سه‌شیفته شده‌اند. در این بین بچه‌های زیادی درس و مدرسه را بوسیدند و کنار گذاشتند. آنها که کوچک‌ترند به خاطر پس‌لرزه‌هایی که هنوز در این مناطق به دفعات رخ می‌دهد از زیر سقف بودن می‌ترسند و عده‌ای دیگر دل و دماغی برایشان نمانده که مدرسه بروند و درس بخوانند. خانواده‌ها هم در این یک سال تا جایی که توانسته‌اند با بچه‌ها کلنجار رفته‌اند و وقتی به نتیجه نرسیده‌اند تسلیم خواسته‌هایشان شده‌اند. تعداد زیادی از بچه‌ها هم به واسطه آواره شدن ترک تحصیل کرده‌اند و کسی نیست تا پرونده تحصیلی آنها را از مدرسه‌ها بگیرد و در آموزش‌و‌پرورش هم دلسوزی وجود ندارد تا پیگیر وضعیت تحصیل بچه‌ها باشد هرچند با گذشت بیش از هشت ماه از زلزله هنوز هم وعده‌های وزیر آموزش‌و‌پرورش در رابطه با اینکه مهرماه امسال بچه‌های مناطق زلزله‌زده می‌توانند به مدرسه بروند محقق نشده و انگار به این زودی‌ها هم هیچ اتفاق مثبتی برای دانش‌آموزان این مناطق رخ نخواهد داد. بر اساس گفته‌های یکی از منابع آگاه، آموزش‌و‌پرورش حتی یک آجر هم برای تعمیر مدارس بخش ثلاث باباجانی هزینه نکرده است.
خواهری از جنس حمایت
نرمین ساکن ثلاث باباجانی است و 30 سال دارد‌ اما اگر به صورتش نگاه کنید متوجه می‌شوید که سختی زندگی و فشارهای کار خانه، مراقبت از پدر پیر و بیمارش و مادری که در جنگ پایش سوخته و برای راه رفتن نیازمند اوست تا چه اندازه شکسته‌اش کرده است. وقتی با نرمین از مدرسه حرف می‌زنم به وضوح حسرت را در چشمانش می‌بینم؛ حسرتی که به گفته خودش از هفت سالگی تا به امروز یک لحظه رهایش نمی‌کند. نرمین شش خواهر دیگر هم دارد و خودش می‌گوید: همیشه پشت آنها ایستاده‌ام. من پشت همه دنیا هم می‌ایستم اما هیچ وقت هیچ کس پشت من نبود.
او می‌گوید: شش ساله بودم که از عراق به ایران آمدیم. در آن زمان شناسنامه و مدارک شناسایی ایرانی نداشتیم و به همین خاطر یک سال از مدرسه عقب افتادم. به خاطر همین کوچ خانواده‌ای از عراق به ایران یکی از مردانی که آن زمان در روستا مسوول ثبت نام مدرسه بود اجازه نداد من درس بخوانم و بعد هم این موضوع تبدیل به لجبازی شد و در آخر من برای همیشه از درس خواندن جا ماندم.


حسرتی که نرمین در تمام این سال‌ها می‌کشد شاید برای ما چیز عجیبی باشد یا به نظر نیاید. او می‌گوید: وقتی کسی سرش در گوشی تلفن است داغ دلم تازه می‌شود و بعضی وقت‌ها گریه می‌کنم چون من نمی‌توانم خودم چیزی بخوانم و همیشه باید از دیگران خواهش کنم تا برایم یک پیام را بخوانند. وقتی برای معالجه به شهر می‌رویم و آدرس می‌پرسم به طعنه می‌گویند کوری یا سواد نداری؟ این لحظه از بدترین لحظه‌هاست.
شرمین یکی دیگر از خواهران نرمین هم تا کلاس دوم بیشتر شانس درس خواندن نداشته و به خاطر شرایط مالی ترک تحصیل کرده است. اقبال دنیا، دختر کوچک‌تر خانواده بهتر از بقیه خواهران بود. او حمایت نرمین و شرمین را هم داشته اما به خاطر دوری مسیر مدرسه ترجیح داده در خانه بماند و به خواهر و مادرش کمک کند. نرمین بارها به او اصرار کرده تا درسش را ادامه دهد و خودش با خیاطی کردن برای دیگران با هر سختی هم که شده پول رفت و برگشت به مدرسه را تهیه می‌کند تا خواهرش در بزرگسالی زجر کم‌سوادی را نکشد اما انگار مرغ دنیا یک پا دارد.


قاچاق سوخت پر‌طرفدارتر از تحصیل
بنا بر گفته‌های بختیار مرادی، معاون رییس کمیته امداد بخش ثلاث باباجانی به «جهان‌صنعت» بعضی از بچه‌ها در روستاهای ثلاث باباجانی قید درس خواندن را زدند و به قاچاق نفت و گازوییل روی آوردند. این کار آنقدر برایشان پرسود است که در 15 یا 16 سالگی توانسته‌اند برای خودشان یکی دو خانه و ماشین بخرند و با همین قاچاق گازوییل تا شبی دو میلیون تومان هم درآمد کسب کنند.
مرادی می‌گوید: قبل از اینکه مرز را باز کنند تعداد دانش‌آموزان یک مدرسه در بخش‌های مرزی تا 70 نفر هم می‌رسیده‌ اما در زمانی که مرز باز شد تعداد دانش‌آموزان به 10 تا 15 نفر در هر مدرسه رسید. همچنین افت تحصیلی هم از قبل بیشتر شد.
حالا چند وقتی می‌شود که مرزبانان دقت و حساسیت خود را روی مرزهای غربی بیشتر کرده‌اند و کار و کاسبی برای این بچه‌ها کساد شده و دیگر خبری از پول‌های چند میلیونی نیست.


قاچاق، کسب‌و‌کار خانوادگی
آرش یکی از آن پسرهایی است که به همین دلیل ترک تحصیل کرده است. او که 18 ساله است و از دو سال پیش درس و مدرسه را بوسیده و کنار گذاشته حالا در بازارچه مرزی سیمان خالی می‌کند و هر روزی که برایش کار باشد 50 تا 60 هزار تومان درآمد دارد. بعد از اینکه مرزبانان نظارت را بیشتر کردند آرش هم دیگر نمی‌تواند خوب کار کند. این اتفاق تنها مختص آرش نیست. تمام دوستانش هم بعد از نظارت‌های سفت و سخت سپاه پاسداران راهی جز کنار گذاشتن قاچاق ندارند.
در میان دوستان و حتی خانواده آرش افراد زیادی هستند که به واسطه قاچاق خرج خانه را می‌دهند و پس‌اندازی هم برای خودشان جمع کرده‌اند. او اما بعد از چند ماه قاچاق کردن به ما می‌گوید: خودم به این نتیجه رسیدم که درس خواندن برایم هیچ سودی ندارد و باید به دنبال پول بروم تا موفق شوم و کسی تشویقم نکرد. البته در خانواده ما قاچاقچی زیاد است. دو تا داماد داریم که هر دو آنها چندین سال قاچاقچی بودند و بارها هم تیر خورده‌اند.


نوجوانی با طعم ترس از کشته شدن حین قاچاق
«شب‌ها از 12 یا 1 نیمه‌شب شروع می‌کردیم و از خاک و جاده مال‌رو حرکت می‌کردیم. وقتی شناسایی می‌شدیم مرزبان‌ها برای اینکه ما را بترسانند، جلوی پایمان تیر می‌زدند. پول خوبی داشت‌ اما بیشتر از پول، ترس داشتم. ترس از اینکه تیر بخورم یا کشته شوم یا اینکه نفت و گازوییل شعله‌ور شود و در آتش بسوزم چون چند نفر به این شکل کشته شدند. یک بار یکی از دوستانم که پشت سر من بود با گلوله کشته شد و از آن به بعد ترسم بیشتر شد. یک بار هم یکی از دوستانم که زن و بچه داشت و تیر خورده بود را روی کولم گذاشتم و بی‌خیال بارها شدم و به روستا برگشتم. تمام قاچاق‌ها با الاغ بود. هر الاغی دو بشکه 50 لیتری با خودش حمل می‌کرد. بیشتر مواقع شش الاغ همراه ما بود.» اینها تجربه‌های آرش از قاچاق بود؛ روزهایی پر از ترس که فقر منطقه به او و بسیاری از هم‌سن و سالانش هدیه داده بود.


ترس‌ها و خطراتی که آرش در این راه با آنها مواجه شده هیچ تاثیری روی برادر کوچک‌ترش ندارد و او هم می‌خواهد مدرسه را رها کند و مثل بقیه بچه‌های روستا رویای ثروتمند شدن از طریق قاچاق سوخت را دنبال کند. آرش اما می‌گوید: اجازه نمی‌دهم او هم پایش به این جریان باز شود و باید درس بخواند، بزرگ شود و زندگی را در شهر ادامه دهد. البته اگر دوباره نظارت‌ها روی مرز کم شود خودش قاچاق می‌کند چون باید خرج خانه را بدهد و برای روزگار پیری‌اش پس‌انداز داشته باشد. او باور دارد با بزرگ شدنش دوره فقر خانواده به سر آمده و وظیفه‌اش تامین نیازهای خانه است تا برادرش تامین باشد و به سمت خلاف کشیده نشود.
اینها فقط بخشی از روایت کودکان مناطق مرزی کرمانشاه است که فقر و درد الفبای روزمره زندگیشان است. بدون دلخوشی، بدون درس خواندن، بدون انگیزه داشتن شغلی بالا با تحصیلات، فقط پول در بیاورند برایشان کافی است...

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha