دانش‌آموزان روستای «سفید برگ» جوانرود چشم انتظار افتتاح مدرسه جدید و مدرنی هستند که برای آنها ساخته شده. به قول خودشان هر روز از پنجره‌های مدرسه به کلاس‌ها نگاه می‌کنند و برای بازی کردن در حیاط نقشه‌ها می‌کشند.

سلامت نیوز:دانش‌آموزان روستای «سفید برگ» جوانرود چشم انتظار افتتاح مدرسه جدید و مدرنی هستند که برای آنها ساخته شده. به قول خودشان هر روز از پنجره‌های مدرسه به کلاس‌ها نگاه می‌کنند و برای بازی کردن در حیاط نقشه‌ها می‌کشند.

به گزارش سلامت نیوز به نقل از ایران ،رؤیاهای گرمی که در سرمای کلاس‌های دود گرفته‌ کانکسی جان می‌گیرد و تحمل زمستان اورامان را راحت‌تر می‌کند. آن‌طور که مسئولان می‌گویند تا قبل از شروع فصل سرما مدرسه افتتاح می‌شود و دانش‌آموزان می‌توانند با خیال راحت و در مدرسه‌ای ایمن و مجهز درس بخوانند.

می‌خواهم پزشک شوم
در راه روستا از جاده‌های پر پیچ و خم کوهستانی پوشیده از بلوط می‌گذرم. از روستاهای محروم در دل طبیعت بکر اورامان تا بین کوه‌های سرسبز و رودخانه‌ای پرآب تا به سفید برگ برسم. روستایی با 500 نفر جمعیت و 140 خانوار که پر است از محلی‌های تحصیلکرده بیکار. مردم روستا با چای و شربت به استقبال می‌آیند و از روند پرسرعت تکمیل مدرسه خوشحالند. مدرسه جدید پایین جاده و در کنار چند خانه روستایی ساخته شده و نمایی آجری دارد. زمین مدرسه را رفعت بابایی یکی از ساکنان محل به مدرسه اهدا کرده است و وقتی از او می‌پرسم چرا این کار را کرده، سرش را پایین می‌اندازد و با لهجه کردی می‌گوید: «برای رضای خدا این کار را کردم تا بچه‌های محل راحت باشند.»

البته پیش از این در همین محل مدرسه قدیمی و ناایمنی وجود داشته که تخریب شده و برای ساخت مدرسه بزرگ و جدید احتیاج به زمین وسیع‌تری بوده. مدرسه‌ای که با بودجه یک میلیاردی بنیادی خیریه در آخرین مراحل ساخت است.
دانش‌آموزان روستا حالا 2 سالی است که در 3 کانکس بالای تپه رو به روی مدرسه جدید درس می‌خوانند و می‌توانند از آن بالا ببینند که روز به روز چطور ساختمان تکمیل می‌شود. از جاده خاکی بالا می‌روم تا به کانکس‌هایی که دوده بخاری نفتی دیوارهایش را سیاه کرده برسم؛ سه کانکس پایین دیواره تپه. اولین کلاسی که به آن وارد می‌شوم کلاس سوم راهنمایی است با چهار دانش‌آموز پسر و یک دختر. بچه‌ها منظم و ساکت مشغول گوش دادن به زبان انگلیسی هستند. آقای معلم از وضعیت گرمایش و سرمایش کلاس و بی‌کیفیت بودن بخاری نفتی می‌نالد و از روزهایی می‌گوید که مجبور شده‌اند دیواره‌ها را با اسکاچ و سیم ظرفشویی بشویند تا شبیه کانکسی سوخته به نظر نرسد. از بچه‌ها می‌پرسم برای مدرسه جدید خوشحال هستید؟ با صدایی هماهنگ داد می‌زنند «بله». آرش احمدی که روی اولین نیمکت کلاس نشسته از خوشحالی‌اش برای مدرسه جدید می‌گوید. آرش دوست دارد رشته تجربی را ادامه دهد و در آینده پزشک شود: «اینجا زمستان‌ها خیلی سرد است و آخرهای بهار خیلی گرم. بخاری هم خیلی بوی بدی می‌دهد و مجبوریم کلی لباس بپوشیم که سرما نخوریم.» شاید روزی که او پزشک شد دیگرهمکلاسی‌ها و هم روستایی‌هایش مجبور نباشند برای سرماخوردگی ساده‌ای تا جوانرود بروند.


زیر دستش کتاب زبان انگلیسی است او برای نشان دادن علاقه‌اش به درس چند جمله انگلیسی بدون غلط و تپق برایم می‌خواند. مریم که تنها دختر کلاس است و پشت نیمکتی انتهای کلاس نشسته دوست دارد وکیل شود و با اعتماد به نفس می‌گوید: «دوست دارم از آنهایی که حق‌شان است دفاع کنم.»
در کانکس‌های بعدی هم درد دل معلم‌ها و دانش‌آموزان سختی درس خواندن در کانکس است و ذوقی پنهان پشت حرف‌ها برای بازگشایی مدرسه جدید. آقای حیدری معلم پایه هشتم هر روز از جوانرود تا مدرسه می‌آید و از سختی‌های رفت و آمد در زمستان می‌گوید. کلاس تقریباً پر است و فاطمه که روی صندلی اول نشسته، نگاهی به کتاب علوم زیر دستش می‌اندازد و می‌گوید دوست دارد در آینده پرستار شود. وقتی از او می‌پرسم پدر و مادرش چه کاره هستند با خنده‌های تلخی به پهنای صورتش می‌گوید: «بیکار، هیچی نداریم. با یارانه زندگی می‌کنیم.» فقر لا به لای درختان بلوط و خانه‌هایی که روی دوش هم در دامنه کوه بالا رفته به خوبی پیداست. از کلاس صدای روخوانی کتاب می‌آید و آقای معلم با لباس کردی، جدی و با دقت مشغول گوش دادن به صداست.


آقای معلم به زبان کردی دانش‌آموزان را معرفی می‌کند و می‌خواهد وضعیت تحصیلی آنها را به گوش مسئولان برسانم. آقای معلم هم مثل دانش‌آموزان از اینکه به مدرسه جدید می‌روند خوشحال است: «واقعاً تفاوت اینجا و مدرسه جدید از زمین تا آسمان است.»
مهسا سهرابی که کلاس هفتم است با لحنی خجالتی و چشم‌هایی که از نیمکت بالاتر نمی‌آید، می‌گوید: «همه خوشحالیم که می‌رویم مدرسه جدید. پسرها برای فوتبال بازی کردن در حیاط خوشحالند و من هم دوست دارم روپوش سفید بپوشم و در آزمایشگاه از نزدیک ببینم که چطوری مواد باهم قاطی می‌شوند.» پسرها بعد از شنیدن حرف‌های مهسا زیرزیرکی می‌خندند و پچ پچ می‌کنند. انگار مهسا حرف دل‌شان را گفته است.
 یکی از پسرها که پیراهن ورزشی راه‌راه سیاه و سفید تیم فوتبال یوونتوس به تن دارد از شوقش به فوتبال می‌گوید، از دویدن در حیاط مدرسه و عشقش به رونالدو: «واقعاً دوست دارم زودتر به مدرسه جدید برویم تا با بچه‌ها فوتبال بازی کنیم. اینجا زمین روبه روی کانکس خاکی و کج و کوله است و نمی‌شود بازی کرد.» البته همین حرف‌ها را با خنده و سقلمه خوردن از بغل دستی‌اش می‌گوید. انگار بچه‌های سفیدبرگ عادت ندارند خواسته‌ها و عشق‌شان را با صدای بلند بگویند.


بچه‌ها یکی یکی بلند می‌شوند و از شغل آینده‌شان می‌گویند. یکی می‌خواهد پلیس شود و دیگری پرستار و آن یکی پزشک... بچه‌هایی که از راه‌های کوهی و سنگلاخی به مدرسه می‌آیند و شاید در راه رسیدن به مدرسه به این فکر می‌کنند که در آینده سنگ‌های بزرگتری را از مسیر زندگی‌شان بردارند. به امید روزی که مثل بیشتر تحصیلکرده‌های این روستا بیکار نمانند. علی ریز میزه با پیراهنی مردانه سفید و چشمان مشکی درشت از وقتی وارد کلاس هفتم شده‌ام مشغول پچ پچ کردن و خندیدن است. ریسه می‌رود و سرش را لای کتاب فرو می‌برد تا دیده نشود. می‌گوید: «راه خانه تا مدرسه ما زیاد است و زمستان‌ها برف سنگینی می‌زند. اما آنقدر مدرسه آمدن را دوست دارم که برف برایم مهم نیست. دلم می‌خواهد بزرگ که شدم مهندس ساختمان شوم.»
 سعدالله رستمی معاون پشتیبانی آموزش و پرورش جوانرود می‌گوید: «یکی از مشکلات شهرستان ما کمبود فضای آموزشی است.

تمام مدارس شهرستان ما دو شیفته هستند. دانش‌آموزان این روستا هم بعد از تخریب مدرسه ناایمن قبلی حالا دو سال است در کانکس درس می‌خوانند. ما امیدواریم تا دو ماه دیگر مدرسه 6 کلاسه جدید بازگشایی شود تا بچه‌ها فصل زمستان را در مدرسه جدید باشند.» سفیدبرگ روستایی است با 30 دانش‌آموز مقطع ابتدایی و 60 دانش‌آموز راهنمایی که در دو شیفت درس می‌خوانند و مانند بیشتر روستاهای محروم کرمانشاه فضای آموزشی امن و مجهزی ندارند. به سمت مدرسه جدید می‌روم و حالا من هم از اینکه این مدرسه ساخته شده خوشحالم؛ مدرسه‌ای که قرار است مجهز و هوشمند باشد تا دانش‌آموزان لااقل یکجا فقر و محرومیت را از یاد ببرند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha