آب‌گزک، یکی از روستاهای محروم بخش بشارت در استان لرستان است‌. برای رسیدن به تمامی روستاهای این منطقه باید مسیر سخت و طاقت‌فرسایی را طی کرد‌.

در انتظار توسعه

سلامت نیوز:آب‌گزک، یکی از روستاهای محروم بخش بشارت در استان لرستان است‌. برای رسیدن به تمامی روستاهای این منطقه باید مسیر سخت و طاقت‌فرسایی را طی کرد‌.

به گزارش سلامت نیوز به نقل از جهان صنعت ،از جاده‌های خاکی با دست‌اندازهای بلند و خطرناک عبور کرد و در برخی مناطق چند ساعتی پیاده‌روی کرد‌. در این مناطق زندگی به صورت کاملا اولیه در گذر است و مردم از ساده‌ترین امکانات برای زندگی محروم هستند‌. از آب لوله‌کشی خبری نیست و برق هم مدت کوتاهی است که در برخی مناطق بخش پایش به خانه‌ها باز شده است‌. مردان عمدتا بیکار هستند و تنها فعالیت آنها چوپانی است‌. زنان و کودکان هم در رنج روزگار می‌گذرانند و صدایشان از این حجم از بی‌عدالتی به گوش کسی نمی‌رسد.


خانه‌ای که روزگاری مدرسه بود
سه کودک 12،11 و7 ساله آخرین محموله کوچ‌نشینی را روی چارپایان سوار کرده به دنبال گله در حال حرکت به سمت روستای آب‌گزک هستند‌. از ماشین پیاده می‌شوم تا برای ادامه مسیر چند سوال از آنها بپرسم‌. کودک 7 ساله که علی صدایش می‌زنند، پیاده راه می‌رود‌. فانوسی در دستش گرفته و گریه‌کنان سرش را پایین انداخته و در انتهای صف کوچ‌نشینان راه می‌رود‌. می‌گوید چون نتوانسته کارهای محوله را درست انجام دهد، اسماعیل برادر بزرگ‌ترش کمی قبل کتکش زده و حالا قسمت دیگری از تنبیه‌ا‌ش پیاده‌روی است‌. علی، پسرک فانوس به دست را داخل ماشین می‌آوریم که تا آب‌گزک راهنمایمان باشد‌. علی و برادرش پیشنهاد ما را قبول می‌کنند اما نمی‌دانم قبول کردن اینکه با گروهی غریبه همراه شود از شجاعت بود یا اعتماد؟ بعد از نیم ساعت ماشین‌سواری در جاده‌ای ناهموار به روستای آب‌گزک در 170 کیلومتری الیگودرز می‌رسیم‌. علی مستقیم ما را به خانه خودشان می‌برد‌. یعقوب پدر خانواده با سه فرزند دیگرش و دو دختر10 و 4 ساله و یک پسر هشت ساله به استقبال ما می‌آیند و عجیب است که هیچ پرسشی از علی نمی‌کند و من ماجرا را برای پدر خانواده تعریف می‌کنم تا در جریان باشد‌.


تک‌خانه‌ای ساده و محقر با دو اتاق کوچک دارند‌. یک لوله آب از سرچشمه‌ای نیمه‌خشک به سختی و قطره‌قطره آب را به خانه یعقوب رسانده تا کمی زندگی در روستای بی آب و برق را در دل کوهستان راحت کند‌. اتاق‌های خانه یعقوب با فاصله‌‌ای 10 متری از هم قرار دارند‌. در اینجا حمام خانه‌ها هیچ شباهتی با چیزی که ما در خانه و شهرهایمان دیده‌ایم ندارد‌. حمام‌ها از گل و سنگ ساخته می‌شوند و بشکه‌ای آب که از طریق هیزم و آتش گرم شده و مستقیما آب را به دوش می‌برد. بر ایوان اتاق گلی 20 متری تعدادی صندلی دسته‌دار توجه‌ام را جلب کرد‌. تاریخ را به یاد آوردم، اواخر مهرماه است و صندلی‌ها باید در مدرسه باشند و سال تحصیلی شروع شده باشد‌. از یعقوب در مورد صندلی‌ها پرسیدم؛ او پاسخ داد: قبلا اینجا مدرسه روستا بوده و حالا صندلی‌ها اینجا مانده‌اند تا معلم بیاید و در خانه‌ای دیگر کلاس درس برپا کند‌. به یاد زنگ اول مهر و جشن شروع مدارس افتادم‌. گویا مهر در روستا‌های محروم دیرتر آغاز می‌شود!


رویای نیمه‌تمام مدرسه
شهناز هم دختر یعقوب است‌. او 10 سال دارد‌. کتاب‌های کلاس چهارمش را از پستوی خانه بیرون می‌آورد و نشان‌مان می‌دهد‌. معلم به روستا آمده، ثبت‌نام کرده و کتاب‌ها توزیع شده‌اند اما ساختمان که نه کلاس و سرپناهی نیست که معلم و مدرسه و دانش‌آموزان در آن تحصیل کنند و نقش‌آفرین باشند‌.


بعد از حدود سه ساعت صدای رسیدن گله به نزدیکی خانه یعقوب به گوش می‌رسد‌. مادر خانواده سراسیمه به استقبال اسماعیل و ابراهیم می‌آید‌. آنها کمک بزرگی به خانواده کرده‌اند؛ گله و سیاه‌چادرها را آوردند و حالا در جواب زحمت و تلاش‌شان آغوش مادر برایشان باز شده است‌. لطافت و حس مادرانه همه جا جاری است حتی در دل کوهستان‌های سخت و روزهایی که به سختی می‌گذرد.حضور یک غریبه برای اهالی روستا عجیب است‌. حسین کرمی 55 ساله که از دور ماشین را دیده به خانه یعقوب می‌آید‌. دلش خوش شده که از شهر معلمی را برای معارفه آورده‌اند‌. حسین دغدغه درس و مشق کودکان را دارد و می‌گوید سال‌هاست تقاضای مدرسه کانکسی را داده‌ایم اما به ما گفتند هنوز نوبت به شما نرسیده است‌. نوبت هلی‌کوپتر هم هنوز به این منطقه نرسیده است‌. از طرفی آوردن مصالح هم در این جاده‌های صعب‌العبور با پیچ‌های زیاد و جاده خاکی تقریبا غیرممکن است‌. اما مردم روستا دست روی دست نگذاشته‌اند و تسلیم شرایط نشده‌اند‌. همین باعث شد حسین دست به کار شود و با بیل و کلنگ و کمک دانش‌آموزان و پدران محلی را خاکبرداری کند تا در میان پراکندگی روستا، مدرسه‌ای از سخاوت طبیعت، با چوب، سنگ و گل بنا کند اما کار خیلی راحت پیش نمی‌رود؛ مردان و کودکان روزها مشغول گله‌داری هستند و شب‌ها خسته به خانه بازمی‌گردند‌. عده‌ای هم اعتقادی به درس و مشق مدرسه ندارند و همین کار را سخت می‌کند‌.


زندگی در سختی ادامه دارد
قرار بر این شده به بقیه خانه‌ها هم سرکشی کنیم. خانواده یعقوب ما را همراهی می‌کند‌. گله بزهای یعقوب رها شده‌اند و اسماعیل به سامان هشت ساله می‌گوید گله را جمع کند‌. سامان که دلش می‌خواهد همراه جمع باشد، با گریه ما را ترک می‌کند تا به گله برسد‌. در اینجا سلسله‌مراتب باید رعایت شود و هیچ کس از حقوق ضعیف‌تر‌ها دفاع نمی‌کند‌.


به اولین خانه می‌رسیم‌. محمد مرادسلیمانی 35 ساله از زندگی در شرایط سخت روستا‌های بدون امکانات گله‌مند است و با ظاهری خسته، به همراه شش فرزندش از سمت کوهستان به جمع ما اضافه می‌شود‌. اولین فرزندش 10 ساله و آخرین فرزندش پسر هشت ماهه زیبایی که بر کول بلقیس مادر خانواده بسته شده است‌. بلقیس امید را در هلی‌کوپتر به دنیا آورد‌. نجات مادران باردار در موسم زایمان توسط اورژانس هوایی برنامه‌ای در راستای نجات بیماران مناطق محروم و سخت گذر است که در سال 1393 فعالیت خود را آغاز کرده است‌. این طرح تاکنون 331 مادر باردار در آستانه زایمان توسط هلی‌کوپتر به مراکز درمانی منتقل و فرزندانی مثل امید را به دنیا آورده‌اند‌. هر چند در مراحل حاد و حوادث به ویژه رفع خطر مرگ از مادران باردار و کودکان این اورژانس هوایی خدمتی مناسب و نجات‌بخش است اما همیشه نمی‌توان به آن امیدوار بود‌. شرایط جوی خود را با زایمان مادران هماهنگ نمی‌کند‌.


آرزوهایی که فقر با خود می‌برد
همه ساکنان روستای آب گزک از نظر شرایط زندگی و نداشتن امکانات تقریبا برابر هستند‌. عائله‌مندی، تعدد ازدواج مردان در سکوت و سازش زنان از پدیده‌های غیرقابل درک در این مناطق است‌. در ادامه بازدید از روستا به خانه سامان کرمی کودک 10 ساله‌ای که بر اثر تشنج فلج شده و توانایی تکلم هم ندارد می‌رویم‌. یک ماه قبل در حین عبور از مسیری با او و مادرش آشنا شدیم‌. مادرش او را در آغوش گرفته و به کنار جاده آورده بود‌. علی رحم کرمی پدر 30 ساله سامان در حال شکستن هیزم‌های خشک برای تامین سوخت زمستان با چهره‌ای افسرده چنان با تبر بر پیکر بی‌جان تنه‌های بلوط می‌کوبد که گویی فرهاد در مقابل بیستون است‌. اما بیستونی سرشار از مشکلات. سامان بر ایوان خاکی خانه ساخته شده از گل نشسته، بی‌صدا و خاموش‌. نمی‌دانم ما را می‌شناسد یا نه‌. اما شک ندارم متوجه حضورمان شده است‌. مادرش 12 روزی می‌شود که به شهر رفته تا بیماری‌اش را مداوا کند و سامان تنها مانده و تنها پرستارش، فرخنده خواهر هشت‌ساله‌اش است‌. او در کنار پرستاری از سامان مترجم سخنان ناگفته او نیز هست‌.

فرخنده‌ای که اهالی می‌گویند استعداد خارق‌العاده‌ای در درس دارد‌. هرچند کلاس درس تعطیل است، اما امتحان زندگی سخت او را می‌آزماید‌.
کودکان در این سرزمین چه قدر زود مادر می‌شوند.‌ای کاش در این روستاها مدرسه، معلم و مسیری وجود داشت که فرخنده و فرخنده‌ها در آن قدرت پیشرفت و طی مسیر داشتند‌. وضعیت در این روستاها به حدی اسفناک است که برخی از ساکنان روستا هنوز شناسنامه ندارند و از ترس جریمه ثبت‌احوال پیگیر موضوع نمی‌شوند و یارانه‌ای هم دریافت نمی‌کنند‌. قصه تلخ توسعه‌نیافتگی روستای آب گزک را با قربانیانش که عمدتا کودکان، زنان و محیط زیست هستند به پایان می‌رسانم تا شاید طبیبی حاذق بخواند و نسخه‌ای تجویز کند تا قربانیان آن کمتر شوند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha