سلامت نیوز: خشونت علیه زنان به درازی تاریخ در جهان بوده و خواهد بود؛ اما اینکه شکل و فرم خشونت نسبت به طبقات اجتماعی و سیر تکوین جوامع توسعه یافته و نیافته تمایز دارد در علوم جامعه شناسی، روانشناسی و حقوقی به تفصیل به آن پرداخته شده است که متاسفانه این متدهای علمی هنوز نتوانسته است در رأی قضات در پرونده دادگاه خانواده بازنموده شود.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از آرمان ،در این گفتوگو که با «ناصر یزدانی» روانشناس و مشاور خانواده دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی تهران انجام شده، انواع خشونت علیه زنان از بعد فیزیکی و روانی در استانهای غربی کشور بررسی شده است. این پژوهشگر پروندههای بی شمار در زمینه مسائل خانواده بیشتر با رویکرد خشونت بررسی کرده است که رهیافتهای این پژوهشها، مشاهدات عینی و مصاحبه با خشونتدیدگان در فرآیند مشاوره در این گفتوگو مشهود است.
یزدانی در کارگاههای متعدد راههای کاهش خشونتهای خانگی و حمایت اجتماعی از زنان آسیبپذیر را فریاد زده که به گفته او فریاد کارگاهها شنیده نشده است اما او امیدوار است که این مصاحبه عمقی با شگردهای سوالات قیفی که از منظر مخاطبان «آرمان» میگذرد،دیده شود.
خشونت علیه زنان فقط به کتک زدن و تنبیههای جسمی گفته نمیشود. کلمات توهینآمیز، شک، بدبینی که در جماعت مردانه آن را خوشغیرتی میدانند همان خشونتی است که بر زنان اعمال میشود و هیچگاه هیچکس نمیفهمد این زن از چه درد میکشد و چه میخواهد و چه رویاهایی در سر دارد. بخش اعظم جامعه را زنانی تشکیل دادهاند که هیچ از خود و حقوقشان نمیدانند و زن خوب بودن را در کدبانو بودن، شستن، رفتن، پختن و بچهداری میدانند و دلشان خوش است چه موجودات از خود گذشته پاکی هستند و بهشت زیر پای آنهاست. به نظر شما آیا خشونت علیه زنان در استانهای غربی کشور به نسبت دیگر استانها متفاوت است یا خشونت در ایران یک رنگ است؟
ابتدا باید واژه خشم را به عنوان یك احساس كه در تمام افراد بشر و حتی حیوانات فارغ از جنسیت وجود دارد از پرخاشگری جدا كرد چرا كه نمود عملی خشم پرخاشگری است و هر گاه انسان در مقابل مسالهای دچار خشم میشود میتواند راههای متعددی برای بروز آن برگزیند كه متداولترین آن پرخاشگری است و بسته به موقعیت ممكن است این پرخاشگری متوجه دیگری یا متوجه خود فرد شود كه در صورتی بروز آن متوجه فرد دیگری شود ما از دیگری قربانی میسازیم و اگر متوجه خود ما شود ما از خودمان قربانی میسازیم، پس آنچه بیشتر در خشونتهای خانگی و خشونت علیه زنان دیده میشود این است مردانی كه سعی میكنند خشم خود را با اعمال پرخاشگرانه بر سر همسر خود یا فرزندان خود خالی كنند قربانیسازی از دیگری است، و این احساس قربانی بودن تا مدتها در ذهن شخص آسیب دیده میماند و وقتی به این مساله فكر میكند نمیتواند از آسیبگر تصویر خوشایندی برای خود خلق كند، البته این اصلا به این معنی نیست كه صدمهدیدگان خشونتهای خانگی با حقوق خود آشنا نیستند ولی گاهی به قول خودشان چارهای جز تحمل این وضعیت ندارند.
نكته دوم بعد از این مقدمه نسبتا طولانی جهان شمول بودن پدیده خشونت خانگی و خشونت در برابر زنان است، فرهنگ شاید به این پدیده رنگ و بوی متفاوتی بدهد ولی در جوامع مختلف خشونت به شیوههای مختلف در ذهن فرد پرخاشگر جریان دارد چرا كه مهارت دیگری به جز ابراز خشم ندارد، جالب است اشاره كنم كه در افرادی كه به خشونت خانگی میپردازند تا چند نسل میتوان این خشونت را رد یابی كرد و امری كاملا پسندیده و روش مقبولی در ذهن آسیبگر تلقی میشود و فكر میكنند كه هماگونه كه با مادران این افراد توسط پدرانشان با این روش برخورد میشد و مادرشان تحمل كرده اكنون زنان و دختران آنها هم باید به این مساله تمكین كنند و بپذیرند كه این روش مناسب است و لب باز نكنند. متغیرهای مثل جنسیت، فرهنگ، سن، تحصیلات و غیره به صورت مستقیم یا غیر مستقیم بر پدیده خشونت تاثیر میگذارند ولی الزاما كنترل كننده نیستند چرا كه در تمام فرهنگها و دارندگان مدارك مختلف تحصیلی هم این پدیده قابل مشاهده است، ولی آگاهی میتواند كنترل كننده باشد و به نظر میرسد فرهنگی كه نسبت به آگاهی باز و پذیرا است میتواند به عنوان پیشبینی كننده خوبی در كاهش این آسیب باشد.
پس میتوان نتیجه گرفت كه در مناطق غرب کشور شهرهایی كه نسبت به آگاهی زنان با روی باز استقبال میشود- ناگفته نماند كه گاهی تصمیم در مورد میزان آگاهی زنان توسط مردان اتخاذ میشود- خشونت مردان توسط خود زنان كنترل میشود ولی در جوامعی كه امكان آگاهسازی ضعیف است شیوههای متعدد خشونت به وفور دیده میشود. بر اساس مشاهدات بالینی بنده در مراكز مشاوره و مراكز مشاوره طلاق بهتر است اینگونه نتیجهگیری كنم كه نوع خشونت در جوامع روستایی و حاشیه شهرها نسبت به جوامع شهری فرق میكند ولی در هر دو جامعه خشونت به میزان قابل توجهی وجود دارد. آنچه در حاشیه شهرها و روستایی دیده میشود خشونت عریان و فیزیكی است و در جوامع شهری خشونتهای عاطفی و روانی بیشتر دیده میشود.
اگر به آمارهای جهانی و منطقهای هم نگاه كنیم براساس آمار سازمان بهداشت جهانی در هر 18ثانیه یك زن مورد حمله یا بدرفتاری قرار میگیرد ولی در آمارهای منطقهای به ندرت میتوان واقعیتهای جامعهای مردانه و متعرض و خشن را دید و اگر گفته میشود در استانهای تهران و اصفهان خشونت آمار بالاتری دارد به علت جراتورزی زنانی است كه در این استانها به اورژانس اجتماعی رجوع میكنند و از خودشان در برابر تعرض مردانه حفاظت میكنند ولی در استانهای دیگر خشونت پنهان مردان و عدم توانایی در ابراز آن كار آمارنویسی را مشكل میكند و آنچه در نهایت اتفاق میافتد تخمین و برآوردی از خشونتهای خانگی است كه نمیتواند صحیح باشد.
زنان در همه دوران زندگی خود ممکن است با خشونت روبهرو شوند. علاوه بر همسر، پدر و برادر و حتی فرزندان پسر نیز میتوانند به زن خشونت کنند. زنان در زندگی خود چهار شكل خشونت شامل فیزیكی، روانی، اقتصادی و جنسی را تجربه میكنند. خشونت فیزیكی، همانطور که از نامش پیدا است، شیوههای آزار و اذیت جسمانی، ضرب و جرح، كشیدن مو، سوزاندن، گرفتن و بستن، زندانی كردن، اخراج از خانه، كتككاری مفصل، محروم كردن از غذا، سیلی، لگد و مشت زدن، كشیدن و هل دادن، محكم كوبیدن در، به هم زدن سفره و میز غذا و شكستن اشیای منزل را شامل میشود كه این نوع خشونت ممكن است برای همه زنان بدون توجه به نوع تحصیلات، نژاد و وضعیت خانوادگی روی دهد از چهار نوع خشونت مورد اشاره زنان استانهای مناطق غربی بیشتر از کدام یک از خشونتهای رایج رنج میبرند و چرا؟
تعریف مناسبی از شیوههای اعمال خشونت فیزیكی بر علیه زنان ارائه دادید، امروزه مثل سابق تصور كلی بر این است كه خانه سرای امنی است كه میتواند امنیت را برای اعضای خانواده در كنار هم فراهم كند ولی فشارهای روانی ناشی از مشكلات اقتصادی، اجتماعی و گاه اخلاقی باعث میشود كه این سرای امن به محل نا امنی برای اعضای آن تبدیل شود و شخصی كه احساس قدرت بیشتری میكند برای كنترل بر دیگران به خشونت متوسل شود.
مشكلات مالی و آسیبهای اجتماعی میتواند دو مساله مهم در وفور پدیده خشونت باشد و با توجه به مساله مالی در مناطق غربی عملا استرسوار توسل به خشونت وجود دارد ولی شیوه ابراز خشونت از مكانی به مكان دیگر و از زمانی به زمان دیگر در حال دگرگونی است، به طور مشخص هر چه از حاشیه شهرها به طرف مركز شهر حركت كنیم شكل خشونت از حالت فیزیكی آن خارج میشود و به شكل خشونت روانی نمود پیدا میكند كه میتواند بسیار خطرناكتر از شكل فیزیكی آن باشد چرا كه اگر قانون در برابر خشونت فیزیكی و آثار ضرب و جرح سكوت نكرده است هنوز در برابر حمایتهای روانی قانون از افراد دچار محرومیتهای روانی دارای خلأ جدی هستیم.
به نظر میرسد هرچه آگاهی افراد از قانون بیشتر باشد دست به خشونتی نمیزنند كه آثار آن متوجه دخالت قانون شود و بیشتر به شیوههای روانی روی میآورند ولی در جوامع كمتر توسعه یافته كه اگاهی افراد از حقوق خود و مسئولیتی كه در برابر حقوق دیگران دارند كم باشد توسل به شیوههای فیزیكی و خشونت عریان بیشتر از توسل به شیوههای پنهان خشونت است. پس تصور كلی ما بر این است كه شیوه ابراز شیوه فیزیكی در مناطق كمتر توسعه یافته استان بیشتر به شكل فیزیكی است كه متاسفانه به دلایلی كه گاهی مشخص هم هست از ابراز آن جلوگیری به عمل میآید و در صدد رفع آثار آن هم بر نمیآیند و گاهی دلیل كبودهای صورت یا بدن خود را به دلایل دیگری عنوان میكند تا ضمن اینكه از آسیبگر حمایت میكنند فرصت التیام زخمهای خود را هم به خود نمیدهند.
خشونتهای روانی و كلامی نوع دیگری از خشونتهایی است كه در خانه علیه زنان اعمال میشود. از جمله میتوان به دشنام و به كار بردن كلمات ركیك، بهانهگیریهای پیدرپی، دادوفریاد و بداخلاقی، بیاحترامی، رفتار آمرانه و تحكمآمیز و دستور دادنهای پیدرپی، تهدید به آزار یا كشتن او، تحقیر زن، قهر و صحبت نكردن و ممنوعیت ملاقات با دوستان اشاره کرد. این نوع خشونت موجب بروز روحیه پوچی یا خودنابودسازی، گریز از مشاركت اجتماعی و اضطراب در زنان میشود شمار زیادی از پروندههای طلاق را اگر بررسی کنیم این نوع خشونت بیشتر به چشم میآید؛ اما به گفته زنان خشونت دیده در فرایند دادگاه، مراکز مشاوه بهزیستی و پزشکی قانونی همیشه حق زن به نفع مرد ضایع میشود چرا نمایندگان مجلس که اقلیتی از آن را زنان تشکیل میدهند نسبت به وضع قوانین حمایت از حقوق زنان تلاش نمیکنند؟
شاید تدوین قانون مردانه برای حمایت از زنان توسط اكثریت نمایندگان مرد هم نوعی از خشونت پنهان باشد چرا كه توسط كسانی برنامه حمایتی تدوین میشود كه خود دارای كلیشههای جنسیتی هستند و ممكن است نتوانند نیم دیگر جامعه را كه زنان هستند به صورت كامل درك كنند. البته ذكر این نكته هم ضروری است كه زنان مراجع كننده به مراكز مشاوره گاهی به خشونتهای پنهانی كه در راهروهای دادگاه و یا نگاه جنسیتی و كالایی به زنان در افكار برخی از مردان میتواند آلام آنها را بیشتر كند، ترس از طلاق بیشتر از پروسه طلاق میتواند مانع از مراجعه به دادگاه باشد. كلیشههای مردانهای از این دست كه پای زن اگر به دادگاه بخورد آبروی مرد میرود و یا اگر من نباشم چه كسی خرج تو را میدهد و یا فكر میكنی میتوانی در كنار خانواده خودت زندگی كنی یعنی تهدید به عواقب طلاق میتواند شكلهای خزندهتر خشونتهای روانی باشد كه استرسآور و تهدیدكنندهتر از خشونتهای فیزیكی است و به نوعی زن را وادار به سكوت میكند.
آخرین مرحله حمایت از زنان آسیبدیده یا در كل هر نوع آسیب اجتماعی تدوین قانون و استفاده از قوه قهریه است قبل از هر كاری زنان باید به میزان مورد نیاز خود آگاهی كسب كنند هر چند كسب آگاهی به تنهایی كفایت نمیكند ولی به عنوان شروع بسیار موثر است، در مرحله دوم سازمانهای مردم نهاد و ایجاد سمنها توسط خود زنان و قربانیان خشونت میتواند انسجام گروهی و احساس موفقیت در زنان به وجود آورد و كسب مهارت شیوههای برخورد با خشونت میتواند راهكار مناسبی برای كنترل شخص آسیبرسان باشد و در نهایت توسل به قانون كه حمایتگر كه بتواند حقوق شخص آسیب دیده را تامین و تضمین كند.
البته حضور حداقلی نمایندههای زن در مجلس میتواند علاوه بر نگاه مردسالارانه به انتخابات از سوی ناظران بر انتخابات به نوع انتخابهای زنان هم بر میشود كه گاهی كلیشه نادرستی در بین زنان حاكم است كه زن نمیتواند قوه تشخیص مناسبی داشته باشد. بنابراین نماینده خوبی هم نیست به همین دلیل انتخاب مردان قدرتمند به نوعی ابراز قدرت از طرف زنان تلقی میشود، برای جبران این مساله وجود احزاب و نمایندگی كردن خواستههای جامعه توسط احزاب میتواند گزینههای مناسبی برای انتخاب در برابر زنان قرار دهد كه متاسفانه هنوز جامعه مدنی ما سازوكار لازم را برای ایفای نقش احزاب به وجود نیاورده است و پذیرش حزب به خواست عمومیتبدیل نشده است.
خشونت دیگری که علیه زنان صورت میگیرد، خشونت اقتصادی است. ندادن خرجی، سوءاستفاده مالی از زن و صدمه زدن به وسایل مورد علاقه او را از جمله موارد خشونت اقتصادی علیه زنان برشمرده میشوند. به طوری كه در برخی موارد زنان حتی حق دخل و تصرف در اموال خود را نیز ندارند. استفاده قهرآمیز بدون رضایت زن، اجبار در روابط زناشویی غیرمتعارف، عدم اجازه استفاده از وسایل پیشگیری از بارداری ناخواسته از نمونههای خشونت جنسی علیه زنان است. زنانی كه از جانب همسرانشان مورد خشونت قرار میگیرند پنج برابر بیشتر از سایر زنان در معرض آسیبهای روانی و شش برابر بیشتر در معرض اختلالات روانی قرار دارند، تحلیل شما چیست؟
این سوال در بر گیرنده دو نوع خشونت شایع یعنی خشونت اقتصادی و جنسی است كه هر كدام تعریف خاص خود را دارد و میتواند دلایل متفاوتی داشته باشد كه سعی میكنم به تفكیك به آنها بپردازم. اگرچه نیمی از جمعیت را زنان تشكیل میدهند ولی هنوز شرایط برابر اشتغال را كسب نکردهاند و حتی بخش اعظمی از فارغ التحصیلان دانشگاهی را زنان تشكیل میدهند ولی شرایط مناسب اشتغال برای آنها فراهم نیست و گاهی ناچارند به شغلهای با درآمد كمتر بپردازند كه خود نوعی خشونت است.
عدم كار مناسب و نبود استقلال مالی نوعی وابستگی اقتصادی ناخواسته به زنان تحمیل میكند كه ناچارند برای جبران به مردان دارای استقلال مالی متكی باشند، تا بتوانند نیازهای اولیه خود را برآورده كنند كه همین امر مرد را به غلط محق میداند تا در ازای برآورده كردن نیازهای مادی هرگونه دوست داشته باشد با زنان برخورد كند و دلیل برخی از سكوتهای زنان در برابر خشونت شاید ترس از دادن این منبع تامین نیازهای اقتصادی باشد.
متاسفانه جامعه مرد سالار قانون گذار سهم كمی را در تصمیمسازی به زنان میدهد به همین دلیل در برخی رشتههای دانشگاهی كه به شغل ختم میشود عملا تفكیك جنسیتی نابرابری دیده میشود و یا در شغلهای به اصطلاح سخت سهم زنان نادیده گرفته میشود در حالی كه شغلهای به اصطلاح ظریفتر هم به مردان واگذار میشود شاید استعاره نانآور خانواده برای مردان این ذهنیت را برای ایجاد تبعیض چند برابر میكند و بر اساس این اصل كه هر كس توان مالی بیشتری دارد اقتدار بیشتری هم دارد عملا راه را برای سوءاستفاده مالی و اقتصادی از زنان بیشتر میكند. بیكاری و كم تحركی یكی از دلایل فشارهای روانی و به تبع آن اختلالات روانی است. پس اگر زمینه گرفتار شدن به اختلالات روانی در زنان بیشتر از مردان است علاوه بر مسائل شخصیتی همین كمتحركی و بیكاری است و اینكه همیشه احساس میكند كسی بهتر و برتر از او وجود دارد و ناامیدانه به آینده خود بدون مردان فكر میكند.
مردان قدرتمند این حق را به خود میدهند كه به مثابه كالایی به زن نگاه كنند و مثل تمام مایملك خود به زن بنگرند كه حق هر گونه دخل و تصرف و استفاده مشروع و نامشروع از آن را دارند به همین خاطر كسی كه مورد درخواستهای مكرر قرار میگیرد زنان هستند و در این درخواستها بیشتر اوقات نیازهای خود زنان نادیده گرفته میشود.درخواست جنسی برای بسیاری از مردان قابل هضم نیست و نوعی پررویی محسوب میشود ولی هر گاه مردان تقاضایی داشته باشند باید حاضر و آماده باشند و این مساله خود نوعی تعرض و تجاوز به حریم زنانه است كه از طرف مردان اتفاق میافتد حتی بیشتر از این موضوع مادری كردن زنان هم به تصمیم مردان بستگی دارد كه كی و در چه سنی حاضرند تصمیم به داشتن فرزند داشته باشند و زنان در بسیاری موارد ناچارند از این حس خود بگذرند. نگاه كالایی به زن نوعی تهاجم پنهان را در مردان تقویت میكند، نگاه آنان به زنانگی خود دارای نوعی شناخت معیوب و آسیب دیده است كه انگار در این رابطه هیچ نقشی ندارند بهجز راضی نگاه داشتن طرف مقابل خود، همین رضایت برای خود زنان كافی است كه القای این نوع تفكر خشونت پنهان و خزندهای است كه خود باعث بسیاری از اختلالات جسمیو روانی خواهد شد.
زنانی که در برابر بدرفتاریهای مرد خود سکوت میکنند گویا دارند فریاد میزنند: «با من مانند یک برده رفتار کن، مرا بزن، خواهش میکنم به من کمی پول بده، من برده تو هستم!» زنانی که با سوءرفتار شدید جسمی شوهر روبهرو هستند و او را ترک نمیکنند، مصداق این جملات هستند. وقتی از آنها میپرسی «چرا او را ترک نمیکنی؟» پاسخ میدهند: «من شوهرم را دوست دارم». این مساله بر میگرددبه احساس نیاز، که در همه دنیا در هر دو روابط مرد و زن دیده میشود. چیزی که در روانشناسی به آن «درماندگی اکتسابی» میگویند. آیا این ترس از رهایی و خو کردن به درماندگی اکتسابی ناشی از زندگی دوران کودکی در خانواده و رفتار خشونتگرای پدر به مادر و یا برادر با خواهرانش نیست؟
درماندگی آموخته شده كه اولین بار از آزمایشهای مارتین سلیگمن بیرون آمد در واقع پذیرش تقدیر تعیین شده است برای كسی كه هیچ كنترلی برای تغییر اوضاع ندارد. وقتی شخص دچار درماندگی آموخته شده میشود كه در شرایط سخت دست به اقدام برای تغییر موقعیت زده ولی هر بار با شكست مواجه شده است، پس در ذهن خود نتیجه میگیرد كه وقتی نمیتوانم هیچ تغییری به وجود بیارم پس برای اینكه كمتر آسیب ببینم بهتر است هیچ فعالیتی نكنم و خودم را به در و دیوار نكوبم.
بسیاری از زنانی كه در جامعه ما دچار درماندگی آموخته شدهاند و پذیرش خشونت را جزئی از تقدیر خود میدانند این سیكل معیوب را تجربه كردهاند. به این صورت كه در كودكی خود شاهد خشونت از طرف والدین یا برادران خود بودهاند و برای فرار از این وضعیت به راههای متعددی متوسل شدهاند ولی در نهایت در برابر قدرت آنها نتوانستهاند كاری بكنند، وقتی هم به خانه بخت رفتند ابتدا روابط كمی بهتر بوده ولی كمكم كه سایه خشونت روی زندگی آنها میافتد برای نجات راههای مختلفی را آزمایش میكنند مثل قهر، مقابله به مثل، داد و فریاد، تهدید، گریه و... ولی هر بار ناموفق بودند و امیدی به برگشت به خانه پدری هم ندارند چرا كه هم دلبستگیهایی به زندگی خود دارند هم اینكه آنجا هم خشونت پنهانی در انتظار آنهاست كه مثلا از داشتن زن بیوهای در منزل خود بیشتر نگرانند تا از داشتن دختر آسیب دیدهای كه در خانه شوهرش زندگی میكند، تمامی این اتفاقات بالاخره زنان را مجبور به پذیرش موقعیتی میكند كه هیچ كنترلی بر آن ندارند و دیگری تصمیم گیرنده است، لاجرم برای ماندن در چنین وضعیتی باید دلایل كافی و ساختگی هم داشته باشند كه كم كم شروع میكنند به دلیل تراشی و توجیه عمل خود ولی آنچه بر اساس این نظریه مهم است این است كه كسانی كه دچار درماندگی آموخته شده میشوند به سبك تبیین بدبینانه نسبت به مسایل و اتفاقات روزمره دچار میشوند، و نمیتوانند با اعتماد و خوشبینانه به خود و اطرافیان خود بنگرند، البته این میتواند پیش آگهی خطرناكی باشد برای افسردگی.
آقای یزدانی یکی از واژههایی که ما به کرات در ادبیات و گفتمان غالب جمع دوستانه مردانه میشنویم واژه زن ذلیلی است این واژه شاید به نوعی شوخی و طنز ادبیات گفتمانی تلقی شود اما در ذات واژه بار معنایی غال و مغلوبیت مردانگی و زنانگی دیده میشود.همانطور كه اشاره كردم ما با طرح وارههایمان زندگی میكنم و استعارههایی كه در میان مردم جریان دارد میتواند بر سبك زندگی مردم بسیار موثر باشد و افراد برای رهایی از تنبیهها و سرزنشهایی كه از همین استعارات بر او روا میدارند ممكن است ناچار شود خود را در قالب استعارهها باز تعریف كند.
بیگمان واژه زن ذلیل ساخته ذهن مردانی است كه نمیتوانند از جایگاه قدرت خود پایین بیایند و نگران از دست دادن اقتدار خود هستند پس به خلق زن ذلیل اقدام كردهاند تا ضمن اینكه كار كسانی را به زنان احترام میگذارند تقبیح كرده به نوعی خشونتهای خود را هم توجیه میكنند. البته در استعاره زن ذلیل علاوه بر بار معنایی جای آسیبگر و آسیب دیده خودبهخود عوض میشود و ممكن است كه تصور آسیب از طرف زنان متوجه مردانی كه با این صفت تعریف میشوند، بشود. البته این امكان هم وجود دارد كه مردان موردآزار روحی از طرف زنان قرار گیرند چرا كه در سوال اول اشاره شد كه خشم احساسی جهانی است و در تمامیانسانها و حیوانات وجود دارد و با توجه به اینكه زنان هم انسان هستند دچار خشم میشوند، آنچه كه مشخص است شخصی كه مستوجب عذاب دیگری میشود شخص ترسویی است كه توان مدیریت كردن خود را ندارد پس ناچار است از دیگران برای آرامش خود استفاده كند، قربانی كردن دیگران برای مدت كوتاهی اگر چه او را آرام میكند، ولی هنگاهی كه به خود میآید میبیند خیلی چیزها را از دست داده است، مخصوصا یك رابطه گرم و محبتآمیز كه با توجه به موضوع قبلی دیگری بدبینانه به این رابطه نگاه میكند یا ممكن است در جای دیگری آن را جستوجو كند.
پس زن ذلیلی ساخته جامعه حاكم و قدرتمند در ساخت اجتماع است تا سرپوشی بر نگاه از بالای خود بگذارند ولی مسالهای كه جای نگرانی است استفاده این واژه از طرف خود زنانی است كه دچار درماندگی آموخته شده، شدهاند برای مردانی كه نمیخواهند در مقابل زنان خود خشونت به خرج دهند و این ممكن است تایید خشونت مردانه از طرف زنانی باشد كه ناآگاهانه به ترویج خشونت بر زنان دامن میزند.
افزون بر خشونت علیه زنان از سوی دنیای مردسالارانه، پدیدهای دیگر به نام خشونت زنان علیه زنان در جامعه پدیدار است. در این زمینه توضیح دهید؟
خشونت زنان علیه زنان را از دیدگاههای متفاوتی میتوان بررسی كرد ولی قبل از پرداختن به اصل موضوع باید این پیش فرض را پذیرفت كه خشم احساس تمام انسانهاست و زنان هم حق دارند كه عصبانی شوند. خشونت زنانه به دو شیوه زنان را درگیر كرده است از نگاه اول توسط زنانی كه آگاهی كمینسبت به خشونت علیه زنان دارند و به نوعی این خشونت را حق زنان میدانند برای حفظ زندگی و یا مادرانی كه برای كنترل و پیشگیری از آسیب دختران خود به خشونت نسبت به دختران خود سكوت میكنند و واكنشی مناسب نشان نمیدهند، چرا كه معتقدند پدر یا برادر حق دارد دختر و یا خواهر خود را به شیوههای پرخاشگرانه و سخت كنترل كندو از نگاه دوم زنان روشنفكری هستند كه همنوعان و همجنسان خود را با شیوههای پرخاشگرانه مورد خطاب قرار میدهند كه چرا در مقابل خشونت سكوت میكنند و هیچ كاری نمیكنند. در این نگاه اگرچه ما با خشونت علیه زنان موافق نیستیم ولی نگاه سرزنشگرانه و گناهكارانه به كسانی كه خود قربانی هستند و كاری از دستشان بر نمیآید به نوعی اعمال خشونت است.
در هر دو شیوه مناسبترین شكل برخورد در قدم اول درك همدلانه از موقعیت زنان آسیب دیده است به شیوهای كه بتوانند احساسات منفی و مثبت خود را دوباره بشناسند و درك صحیحی از احساسات خود داشته باشند و در قدم بعدی به جای بازسازی موقعیت احساس تجربه شده، باید آگاهی آنان را بالا برد نسبت به انواع خشونت و در نهایت لازم است از طریق مراجع ذیصلاح سازمانهای مردم نهاد به زنان مهارتهای لازم را آموزش داد به عنوان نمونه میتوان به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامیاشاره كرد كه با حمایت از ناشران در چاپ و نشر كتابهای مهارتآموزی در كاهش خشونت خانگی، این كتابها را در میان زنان آسیبدیده و یا در استانهای دارای فراوانی بالا به صورت رایگان در میان زنان توزیع كند. در پایان اگرچه بالا بردن آگاهی ممكن است برخی از مردان را تهدید كند و به زعم خودشان جایگاه قدرتمند آنان را به خطر اندازند ولی در نهایت به بهداشت روانی بهتر و بهزیستی مناسب زنان جامعه و کشور منجر خواهد شد.
نظر شما