فریاد زنان، فضا را پر می‌کند، نظم صف به هم می‌خورد و مردها کمی خود را عقب می‌کشند. درهای میدان تره‌بار باز شده و زنان و مردان هجوم می‌آورند تا خود را زودتر به کامیون حاوی گوشت‌ و مرغ‌ برسانند، اما در فاصله کمی از ماشین، جمعیتی به هم گره خورده‌اند و تنها می‌شود صداهای نامفهوم و دست‌هایی را که بی‌هدف در هوا به این‌سو و آن‌سو می‌روند، دید.

به خاطر یک شقه گوشت

سلامت نیوز: فریاد زنان، فضا را پر می‌کند، نظم صف به هم می‌خورد و مردها کمی خود را عقب می‌کشند. درهای میدان تره‌بار باز شده و زنان و مردان هجوم می‌آورند تا خود را زودتر به کامیون حاوی گوشت‌ و مرغ‌ برسانند، اما در فاصله کمی از ماشین، جمعیتی به هم گره خورده‌اند و تنها می‌شود صداهای نامفهوم و دست‌هایی را که بی‌هدف در هوا به این‌سو و آن‌سو می‌روند، دید.

به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه شهروند ،صدای چند زن به گوش می‌رسد که با فریاد سعی دارند به دیگران بفهمانند زودتر از آنها به آن‌جا رسیده‌اند، اما در میان این همه سروصدا، فریادی رساتر از همه به گوش می‌رسد. «نظم را به هم نزنید. اگر ادامه بدهید، مجبورم توزیع نکنم. مرتب بایستید. دعوا نکنید به همه می‌رسد.» کمی خود را جمع ‌وجور می‌کنند، اما هنوز ناسزاها را می‌شود در میان سروصداها شنید.


برگشتن با دست خالی
اینجا به بازار مبل‌هایش معروف است؛ بازار‌هایی لوکس با مبل‌های گرانقیمت که در اسفندماه محل جولان خودرو‌های مدل بالا می‌شود، اما مردمی که در این منطقه زندگی می‌کنند، نه رغبتی به دیدن بازار مبل دارند، نه توان سوار شدن خودرو‌های مدل بالا را؛ بیشتر ساکنان منطقه یافت‌آباد تهران کارگر‌ند یا کارمندانی‌اند که چشم به حقوق آخر ماه‌شان دوخته‌اند، تا لیست دخل‌وخرجشان را تنظیم کنند. آقا مصطفی بازنشسته اتوبوسرانی است و بیشتر عمرش را در این منطقه پشت‌سر گذاشته، او که از هجوم جمعیت نفسش تنگ شده و به‌گوشه‌ای پناه برده، می‌گوید: 

«مردم ناچارند وگرنه چه کسی تحمل این همه سروصدا، صف و ... را دارد؟» مصطفی موهای سفید کم‌پشتش را سعی کرده زیر کلاه مشکی بافتنی‌اش پنهان کند، بار سوم است که می‌آید تره‌بار و با این وضع روبه‌رو می‌شود. «امروز هم ناچارم دست‌خالی برگردم خانه. می‌ترسم بین جمعیت نفسم برود و دیگر برنگردد.»

کمی از آب بطری‌ای که به دست دارد را روی سروصورتش می‌ریزد، تا حالش جا بیاید. سنگینی‌اش را روی عصایش می‌اندازد و راه خروج را در پیش می‌گیرد، می‌رود تا هیاهوی جمعیت را پشت‌سر بگذارد و همان‌طور زیر لب غرولند می‌کند و از زمانه شکایت دارد. بهاره که نایلون‌های گوشت ‌و مرغ را در دست دارد، رگ‌های مچ‌های لاغرش نشان می‌دهد نایلون سنگین است، اما لبخند رضایتی به لب دارد. «ما صبح آمدیم میدان تره‌بار شهرک‌ولیعصر.

خیلی شلوغ بود، برای همین با مادر رفتیم سمت جلال‌آل‌احمد از آن‌جا خرید کردیم و حالا می‌بینید که هنوز در این تره‌بار صف طولانی است و امیدی به خرید نمی‌رود.» مادر بهاره‌ هم نایلون مرغ‌ها را زمین می‌گذارد، تا هم نفسی تازه کند، هم لباسش را مرتب. «تا به حال دوبار آمده‌ام میدان تره‌بار شهرک ولیعصر و هربار همین‌قدر شلوغ بوده، اگر دخترم نبود باز هم بی‌گوشت می‌ماندیم.

ماه دیگر هم می‌روم همان جلال‌آل‌احمد.» صف‌های طولانی، حاشیه‌هایی از تنش‌های لفظی و فیزیکی و حتی گفتن از بی‌کیفیت بودن گوشت‌های توزیعی در هفته‌ها و ماه‌های گذشته نقل تمام محافل رسمی و غیررسمی شده و نتیجه این‌که مردم نگران را به صف‌های طولانی توزیع گوشت و مرغ کشانده است، تا در کنار آن بعد از ٦سال صادرات مرغ ممنوع شود و خود را در میان محصولات وارداتی ببیند، چون مصوبه‌ای توسط هیأت وزیران مصوب شد، تا به موجب آن سود بازرگانی واردات گوشت قرمز صفر شود، مصوبه‌ای که از سوی اسحاق جهانگیری، معاون اول رئیس‌جمهوری لازم‌الاجرا اعلام شد. 


 کاش کوپن‌ها برگردند
«کوپنی کنند حق‌وناحق نمی‌شود و مردم هم از این صف‌های طولانی و بگومگوها راحت می‌شوند.» محمدآقا میانه‌قامت و ریزنقش است. با دستان و صورتی که گویا بیشتر از عمرش زندگی کرده و سختی کشیده‌اند.

کاپشن رنگ‌ورو رفته‌ای به تن دارد و سعی می‌کند خود را از هجوم جمعیت دور کند. «بار سوم است می‌آیم برای گرفتن گوشت. چاره‌ای نیست و شرایط ایجاب می‌کند، باید تحمل کنیم. من بدتر از اینها را دیده‌ام، این دعوا که چیزی نیست.

بار اول که توزیع گوشت داشتند، دماغ آقایی در دعوا شکست.» چند فرزند ریزودرشت دارد و مجبور است از پدر سالمندش هم نگهداری کند. «وضعیت اقتصادی مردم خوب نیست، مخصوصا در مناطقی مثل این‌جا که بیشتر جمعیت جزو قشر کارگرند یا بیکار شده‌اند. من که ماهی یک‌بار می‌آیم می‌گیرم و خانمم سعی می‌کند همان را طی یک‌ماه مصرف کند، تا ماه بعد بتوانم دوباره گوشت بخرم.»

محمدآقا کارش طوری‌ است که تنها بعدازظهرها می‌تواند خودش را به نزدیک‌ترین تره‌بار که در شهرک‌ولیعصر است، برساند. «من آزادگان زندگی می‌کنم و این تره‌بار به محل کارم نزدیک‌تر است.

یک‌بار رفتم تره‌بار آزادگان، مردم از ٢شب در صف ایستاده بودند؛ صفی که آن‌قدر طولانی شده بود که نمی‌شد انتهایش را دید.» مصوبه‌ها به تصویب رسیدند و لازم‌الاجرا شدند، تا از نگرانی مردم برای تامین گوشت و مرغ بکاهند، اما همه اینها زورشان نرسید و در مناطقی همچون ١٨-١٧ و آزادگان و میدان بهمن این همهمه و هجوم جمعیت بود که از نیمه‌های شب خودشان را به مراکز توزیع می‌رساندند، تا شب سفره‌شان خالی از گوشت نباشد و در این میان خبرهایی از اتمام تشریفات گمرگی یک‌میلیون و ۱۵۵‌هزار کیلوگرم از محموله‌های بزرگ گوشت‌های وارداتی در گمرک شهید رجایی، بندر عباس هم راهگشا نبود و این نگرانی وجود داشت که اگر از گوشت تنظیم بازار بی‌بهره بمانند، چطور با قیمت ١٢٠هزارتومانی این کالا کنار بیایند.


سفره‌خالی که این‌ چیزها حالیش نیست
نرده‌های سبز دورتادور میدان میوه‌وتره‌بار را احاطه کرده و از پشت نرده‌ها هم می‌شود صف طولانی را دید. زنانی که خسته شده‌اند و چرخ‌های خریدشان را کنار پایشان گذاشته‌اند و به جدول‌های سکو پناه آورده‌اند، تا نفسی تازه کنند. سعید آقا ریش‌وموهایش یک‌دست سفید شده‌اند.

کت‌وشلواری که عمری را پشت‌سر گذاشته‌، به تن دارد. چشم می‌گرداند تا جایی برای نشستن پیدا کند و از راه رفتنش مشخص است پاهایش تاب تحمل سنگینی‌اش را ندارد. هنوز چندسالی مانده تا ٦٠ساله شود و سابقه کارش می‌گوید که کاشی‌کار حرفه‌ای بوده، اما چهارسالی است که یک هزارتومانی هم درآمد نداشته است.

«مخارج زندگی‌ام را دختر بزرگم می‌دهد و این سخت‌ترین کار دنیاست. خانه‌ای با وام‌ خریده و داده به ما. خدا را شکر اجاره نمی‌دهم، اما چون درآمد ندارم، چرخاندن چرخ زندگی خیلی سخت شده.» خودش را به بلوک‌های کنار خیابان می‌رساند، تا نفسی تازه کند: «پادرد امانم را بریده، اما سفره خالی که این چیزها حالیش نیست. اگر کار داشتم و ماهانه می‌دانستم درآمد دارم، دیگر در این صف‌ها نمی‌ایستادم که تا ماه دیگر پادرد امانم را ببرد.»


 سعیدآقا یکی از کاشی‌کارهای قدیمی است و در این کار مویی سفید کرده است. مدت‌ها در پونک مستاجر بود و حالا که چهارسالی می‌شود، بیکار است، مستاجر دخترش در خیابان ‌هاشمی است.

«من بیشتر خریدهایم را از همین میدان میوه‌تره‌بار ‌هاشمی می‌کنم و برای مرغ و گوشت هم به همین‌جا آمده‌ام، اما گمان نمی‌کنم بتوانم خریدی داشته باشم. انگار دلال‌ها را باید همه‌جا دید. اینها آفریده شده‌اند، شیره‌جان مردم را بمکند. به بازار گوشت هم رحم نمی‌کنند و بیشتر شلوغی‌هایی که می‌گویند زیر سر آنهاست.»

دلال‌ها؛ واژه‌ای که همیشه برای مردم نشان از بی‌نظمی و گرانی داشته و در بیشتر اوقات به آنها بدبین هستند، البته این بدبینی هم خیلی بی‌راه نیست، چون  رئیس اتحادیه گوشت گوسفندی هم از فعالیت سرمایه سرگردان دلالانی که ‌سال گذشته از بازار سود خوبی نصیب‌شان شده را در رشد قیمت‌ها بی‌تاثیر ندانسته و گفته بود: «سود به جای آن‌که به جیب تولیدکننده برود، بیشتر در جیب دلال‌هاست و البته ما با این موضوع موافق نیستیم، چراکه نهایتا قدرت خرید مردم کاهش می‌یابد.»


مسائل صف‌های طولانی
داربست‌های سبز اتاق کوچک آجری را در آغوش کشیده‌اند تا کسی پنجره کوچکش را باز کند و با مطابقت کارت‌ملی با فرد متقاضی فیشش را صادر کند. بعد از نرده‌های سبز نوبت به ایستادن در صف گرفتن گوشت است.

کامیون کوچکی که روبه مغازه‌های میوه‌فروشی درهای پشتی‌اش را باز کرده و با سبدهای کوچک پلاستیکی سبز و مشکی میدان میوه‌وتربار مشخص کرده متقاضیان کجا باید صف بایستند.

سبدها تا سروگردن مردی میانه‌قامت می‌رسند. وارد دالان سبدها که می‌شوید زن‌ومرد در یک دست فیش دارند و در دست دیگر دست کارت‌ عابربانک و چشم‌انتظار کوتاه شدن صف و رسیدن نوبتشان هستند. بسته‌های گوشت‌های یخ‌زده روی ترازو قرار می‌گیرند؛ دو کیلو، سه کیلو البته بعضی اوقات بسته‌ها یک‌کیلویی هم هستند.

گوشت‌ها را که می‌گیرند از دالان بعدی که محل خروج را نشانشان می‌دهد، خارج می‌شوند تا یا راهی خانه شوند یا بیرون از میدان تره‌بار چشم بگردانند تا دلالی با قیمت بالاتر از آنها گوشت را بخرد. 


لهجه کُردی دارد و مرز ٦٠ ‌سالگی را خیلی وقت است که پشت‌سر گذاشته و برای رسیدن به دهه هفتم زندگی‌اش شتاب دارد. شال‌اش را محکم دور سرش بسته تا سرما اذیتش نکند و روی نیمکت لم داده و چرخ خریدش را به پایش تکیه داده تا کمی جان بگیرد و راه آمده را تا خانه برگردد.

«گوشتش خوشمزه‌ است بار قبل که خریدم برای نوه‌هایم کوفته کردی پختم. من یک‌بار خریده‌ام و چندباری از فروشگاه شهروند پایینی خریده‌ام. این‌جا خریده‌ام ٢٨‌ تومان و ٥٠٠ تومان. خب قیمتش خوب است.»

روژین چشمش به گوشی‌اش است تا دخترش تماس بگیرد و ببیند برای پنجشنبه شب نوه‌ها مهمانش می‌شوند یا نه.«دیپلم دارم و خانه دارم. بار اول که آمدم از زندگی بیزار شدم. ساعت ٩آمدم، اسمم را نوشتم و شدم نفر پنجم. کارت شناسایی داشتم. خیلی شلوغ بود. خدایی وقتی رفتم خانه از خودم بیزار بودم از بس خسته بودم.

امروز هم گفتند برو اسمت را بنویس گفتم؛«نمی‌روم آنجا. بروم بعد ٢٠٠نفر نوبت به من می‌رسد. خیلی شلوغ بود، نتوانستم.» یکی از مواردی که در حاشیه توزیع گوشت برای تنظیم بازار به گوش رسید و در فضاهای مجازی دست‌به‌دست شد، درگیری‌هایی بود که در این صف‌ها کم‌وبیش به چشم می‌خورد؛ فیلمی از درگیری دو مرد در مقابل فروشگاه هفت املش که در تمام فضاهای مجازی دست‌به‌دست شد و واکنش‌های زیادی داشت؛ موضوعی که کم و بیش هنوز هم در صف‌های خرید گوشت و مرغ وجود دارد. 


نگرانی مادرانه
کالسکه را کنار پایش گذاشته و کودکش بی‌تابی می‌کند. بی‌تابی کودک به مادر هم سرایت کرده. هم از صف‌ طولانی کلافه است هم از این‌که با کودکی که به آغوش دارد چطور می‌تواند گوشت تهیه کند.«این هم بدبختی جدید ما است. باید با یک بچه کوچک بیاییم و ساعت‌ها در این صف لعنتی بایستیم آیا بتوانیم ٣کیلو گوشت بخریم یا نه.»

همسرش آرایشگر است اما دخل‌وخرجشان بهم نمی‌خورد. روسری‌اش را روی سرش بالا و پایین می‌کشد و نگاهی به ساعتش می‌اندازد.«نگرانم دخترم از مدرسه بیاید و پشت در بماند. ساعت ٦صبح برای اسم نوشتن آمده‌ام و تا ساعت ١١ این‌جا معطل بودم و حالا هم چند ساعتی است که در این صف بلند ایستاده‌ام تا ساعت شروع توزیع گوشت برسد.» او که نگران دختر دبستانی‌اش است می‌گوید:

«زرنگ‌ترها می‌گیرند و آدم‌هایی که پیرتر هستند یا مثل من بچه کوچک دارند دست خالی راهی خانه می‌شوند. ماه پیش که آمدم برای خرید دعوایی شد که بیا و ببین. مردم در این صف‌ها دست‌وپا می‌شکنند.» چشم از گوشی‌اش برنمی‌دارد و گویی هر چنددقیقه که به ساعت گوشی‌اش نگاهی می‌اندازد منتظر اتفاق ناگواری است.

«به خدا اگر خودم تنها بودم هیچ‌وقت در این صف‌های اعصاب خردکن نمی‌ایستادم. خودم گوشت بخورم نخورم فرقی ندارد. به‌خاطر بچه‌هایم است که در این صف‌ها می‌ایستم می‌گویند پروتیین برای آنها لازم است.» سمیه‌ هم یونیفرم سرتاپا سرمه‌ای پوشیده. متاهل است و فرزند ندارد برای خرید گوشت مرغ آمده شهروند و قیمت‌های بالا شوکه‌اش کرده است.

«٦کیلو مرغ یا گوشت می‌دهند. مرغ خریدم ٢٣٠هزار تومان دادم. خواستم سینه بخرم ٩٠٠گرمی باید ٢٩هزار تومان پول بدهم به خاطر همین به من گفتند بیایم این‌جا چون مرغ ارزان‌تر می‌دهند.

اصلا نمی‌دانستم برای خرید گوشت باید کارت ملی داشته باشیم برایم عجیب بود صف ایستادیم و کدملی‌مان ثبت شد تا بتوانیم گوشت بخریم البته این خوب است چون بعضی‌ها نمی‌توانند چندبار بخرند. مثلا یک آقا که صف بود شماره‌اش را زدند به سیستم و مشخص شده دو روز مانده تا یک‌ماه شود برای همین به او فیش خرید ندادند.»


روایت توزیع‌کنندگان گوشت
همه شلوار و کت سرمه‌ای تیره‌ یک‌دستی به تن دارند، البته یونیفرم میدان‌تره‌بار را هم زیر آن پوشیده‌اند. یکی پشت ترازو ایستاده و دیگری لیستی به دست گرفته و هرازگاهی تیکی به آن می‌زند، البته یکی از همکارانشان پشت کامیون ایستاده و بسته‌های گوشت را به ترتیب می‌دهد.

یک نفر هم ناظر است و سعی دارد درحالی‌که نظم صف رعایت می‌شود حواسش به بسته‌های گوشت باشد که چه تعدادشان ٣کیلویی‌اند و چه تعداد ٢کیلویی و یک کیلویی. «خودمان هم نمی‌دانیم چه ساعتی گوشت می‌آید اما بیشتر اوقات ساعت ١١ در این میدان توزیع داریم.درواقع باید توزیع گوشت گرم تمام شود تا ما توزیع گوشت یخ‌زده را شروع کنیم.

بیشتر چیزهایی که در مورد صف‌های گوشت یخ‌زده می‌گویند وجود دارد، البته روزهای اول این حاشیه‌ها و تنش‌ها بیشتر بود اما حالا کمی کمتر شده، البته هربار که دلال‌ها می‌آیند شلوغی و درگیری می‌شود، البته بیشتر اوقات زنگ می‌زنیم کلانتری و این طوری شلوغی تمام می‌شود.»

فردی که لیست را به دست گرفته و هرازگاهی روبه‌روی یکی از گزینه‌ها تیک می‌زند درباره توزیع گوشت می‌گوید: «ساعت ٨ صبح هم این‌جا باشید گوشت گرم به شما نمی‌رسد. من ساعت ٤صبح می‌آیم ٥٠نفر در صف ایستادند تا بتوانند گوشت بخرند.»

گوشت‌هایی که سر از بازار سیاه درمی‌آورند

«امیر»، صورت استخوانی و قد بلندی دارد و کت‌شلوار مرتبی به تن کرده است. مثل خیلی از شهروندان در صف ایستاده اما نگرانی و کنجکاوی خاصی در چشمانش پیداست.

اضطراب دارد و این را می‌شود از دستانش که به هم گره کرده  فهمید. نوبتش می‌رسد تا روبه‌روی پنجره کوچک ثبت نام بایستد. کارت‌ملی‌اش را به متصدی فیش می‌دهد اما همه حواسش به دوروبر است. گویی می‌خواهد کسی را شناسایی کند.

متصدی می‌گوید که به تازگی گوشت خریده و مجاز نیست، بی‌هیچ واکنشی کارت‌ملی‌اش را می‌گیرد تا خود را به یکی از کارکنان تره‌بار برساند. آدرس نزدیک‌ترین فروشگاه زنجیره‌ای را می‌پرسد.«دو ماهی می‌شود کارم این است.

چاره‌ای ندارم. در مغازه نان‌فانتزی کار می‌کردم و بی‌کار شدم. صاحب مغازه برای تعدیل هزینه‌هایش نیروهایش را کم کرد.» با برادرش در اسلام‌شهر زندگی می‌کند و برای تأمین مخارج زندگی‌اش دوماهی است که از بازار تنظیم بازار گوشت می‌خرد و به دلال‌ها می‌فروشد.«بیرون تره‌بارها و فروشگاه‌ها دلال‌ها همیشه هستند.

٢٩هزار تومان می‌خرید و می‌توانید ٥٥‌هزار تومان بفروشید. امروز سه تا گرفتم؛ از بعضی فروشگاه‌ها می‌شود خرید ولی از فروشگاه‌های شهروند و تره‌بار نمی‌شود چون در سیستم ثبت می‌شود. »

او برای استدلال گفته‌هایش می‌گوید:  «وقتی توزیع گوشت تمام شد به راحتی می‌توانید دلال‌ها را ببینید که بیرون از تره‌بار صندوق‌ ماشین‌هایشان را بالا زده‌اند و به هر کسی که در دستش گوشت است پیشنهاد خرید می‌دهند.»

یکی از ایراداتی که به این طرح گرفته می‌شود عدم تشخیص درست جامعه هدف است. تجربه نشان می‌دهد، گوشت‌هایی که به شکل عمده به کشور وارد ‌شده در اغلب موارد به مصرف رستوران‌ها، هتل‌ها، بیمارستان‌ها و...‌رسیده درحالی‌که هدف از آن مصرف خانوارها بوده به‌طوری که در گزارش دنیای اقتصاد هم به آن اشاره شده است؛

درحال حاضر گوشت یخ‌زده وارداتی در ابعادی وسیع در سطح شهرها برای مصارف خانوار عرضه شده است و بخشی از مصرف‌کنندگان به دلیل قیمت پایین این نوع گوشت‌ها در صف‌های طولانی قرار گرفته‌اند، اما از سوی دیگر فعالان اقتصادی معتقدند که همچنان مشتری اصلی گوشت‌های یخ‌زده رستوران‌دارانی هستند که به هر شکل نیاز خود را از طریق واسطه‌ها تأمین می‌کنند. درواقع به همین دلیل در عمل بخش عمده‌ای از گوشت‌های وارداتی در مسیر اشتباه قرار گرفته و به دست مصرف‌کننده واقعی نرسیده‌اند.

از راه رسیدن نوعی سراسیمگی‌

 واکاوی عکس‌العمل شهروندان در صف‌های توزیع بازار یکی از مسائلی است که بعد از گذشت تقریبا سه ‌ماه از اجرایی‌شدن این طرح مورد بررسی و بحث است؛ مسأله‌ای که به ‌نظرم می‌تواند آخرین گزینه باشد؛ چون بعد از مسائلی همچون گرانی و مشکلات اقتصادی که منجر به ایجاد چنین صف‌هایی شده‌ است شهروندان و واکنش‌هایشان در این صف‌ها وجود دارد؛ به‌خصوص شهروندان آسیب‌پذیر و متوسط روبه پایین جامعه.

البته نباید از یاد برد که این واکنش‌ها طبیعی است؛ درواقع از منظر رفتارشناسی باید گفت روان ما رفتارها  و افکار ما باورهایمان را می‌سازند. فشارها و نگرانی از زندگی روزمره که به بقا منجر می‌شود، رفتارهای ما را شکل می‌دهند.

رفتارهای ما زمانی که با آسیب‌های جدی روبه‌رو می‌شود بی‌تردید به سمت رفتارهای غریزی سوق پیدا می‌کند. این مورد را باید با کلمات درشت نوشت و واقعیت غیر قابل کتمان این است که هیچ ‌قانون یا تئوری‌ای نمی‌تواند این رفتارها را تغییر بدهد. ما دارای مغزی هستیم با لایه‌ها و شبکه‌هایی که میلیون‌ها ‌سال برای بقا واکنش‌هایی را دارد و در این زمینه مهارت یافته است.

تحقیقات متعددی در این زمینه در جوامع مختلفی صورت گرفته که نشان از این دارد که در متمدن‌ترین شهرها در مواقع اضطراری، شهروندان واکنش‌های طبیعی و غریزی از خود بروز داده‌اند. رفتار غریزی به این معناست که می‌خواهم زنده بمانم.  در حقیقت ما همچنان سراسیمه‌ایم. در چنین شرایطی ما خیلی قدرت تفکیک چه چیزی نیاز داریم و به چه چیزی نیاز نداریم را نداریم.

سکه بالا می‌رود خانه‌شان را می‌فروشند تا سکه بخرند. واقعیت امر این است که این جزیی از مکانیزم دفاع از حیات است و در همه آدم‌ها وجود دارد. اینکه چرا در این صف‌ها خوب رفتار نمی‌کنیم به این برمی‌گردد که فکر می‌کنیم گوشت تمام می‌شود؛ در جزییات به دنبال احقاق حق‌مان هستیم. یکی از نکاتی که ضروری می‌بینم به آن اشاره کنم، این است که ادامه چنین شرایطی و بی‌توجهی به حاشیه‌های اجتماعی و روانی آن سبب می‌شود در آینده ما شاهد رفتارهای خشن‌تری باشیم.

پیامدهای اخلاقی توزیع گوشت تنظیم بازار

در چنین شرایطی نخستین گزینه‌ای که باید مد نظر قرار داد تأمین معیشت طبقه فرودست جامعه است تا این قشر از جامعه برای تأمین حداقل‌ها دغدغه نداشته باشند و به همین‌منظور باید راهکارهای مناسب با آن را در پیش گرفت؛ راهکارهایی که نشان دهد یارانه‌هایی از این دست بدون هیچ‌مشکل یا مانعی به دست آنها می‌رسد و در این مسیر وارد پروسه قاچاق و بازار سیاه نمی‌شود.

در چنین شرایطی بی‌شک تأمین معاش طبقه ضعیف جامعه از اولویت‌هاست و در این مسیر باید راهکارهایی مناسب با کمترین خطا به کار گرفته شود. ما تجربه‌ای اینچنین را در هشت‌  سال جنگ داشته‌ایم؛ تجربه‌ای موفق اگر چه بعضی از نسل‌ها به‌ خاطر دارند که برخی اصناف با سوءاستفاده از تفاوت نرخ‌های دولتی و بازار آزاد سودهای نامشروع زیادی به‌ دست آوردند.

توزیع گوشت که باعث به‌وجود آمدن صف‌های طولانی شده به نوبه خود مزایا و معایبی را به خود می‌بیند که در ادامه این روند باید با دقت بیشتری بررسی شود.

یکی از احتمالاتی که شاید نادیده گرفته شده این است که بعضی خانوارها به دلیل اطلاعات پایین یا سالخوردگی و از کارافتادگی و حتی معلولیت یا کسانی که ساعات کاریشان اجازه نمی‌دهد در این صف‌ها بایستند، نتوانند گوشت مورد نیازشان را از طریق این بازار تأمین کنند. درواقع این شیوه‌های توزیع شیوه‌ درستی نیست ما باید به شیوه‌های کارآمدتر توزیع بیندیشیم؛ به‌عنوان مثال شیوه توزیع کوپن عادلانه‌تر بود.

واقعیتی که نمی‌توان به راحتی از کنار آن گذشت این است که چنین وضعیتی انبوهی از احساسات منفی را ایجاد می‌کند. احساس تبعیض، توهین، کمبود، عدم‌‌ امنیت غذایی و...

به همین دلیل مجموعه برداشت‌ها و احساسات منفی را ایجاد می‌کند که اینها پیامدهای اخلاقی را در پی دارد؛ پیامدهایی که می‌تواند هم در سطح خرد اتفاق بیفتد و هم به ‌عنوان یک احتمال گاهی می‌تواند تنش‌هایی در حوزه‌ای از یکی از مناطق حاشیه‌ای شود؛ همه این امکانات وجود دارد.

مردم‌نهادها می‌توانند در این توزیع و کاستن پیامدها کمک کنند، البته بهره‌بردن از تخصص متخصصان حوزه رفاه هم می‌تواند، راهگشا باشد. تجربیات دنیا هم وجود دارد، البته نباید پیامدهای اخلاقی را هم نادیده گرفت؛ چون یکی از مواردی که در چنین شرایطی امکان دارد مغفول بماند پیامدهای اخلاقی چنین وضعیتی است و بیشترین توجه را بازتاب‌ها و بازخوردهای اقتصادی به خود جلب می‌کنند.

واقعیت امر این است که به وجود آمدن چنین شرایطی و بهره‌بردن طبقات سودجو سبب می‌شود که جامعه با تشکیل طبقات نوکیسه روبه‌رو شود که رفتارهای فرهنگی نامناسب دارند و هم احساس عدم‌رضایت و تبعیض در اکثریت جامعه به ‌وجود بیاید؛ البته نه خود احساس لزوما بلکه در مواردی باعث عدول از هنجارهای فرهنگی و اخلاقی می‌شود.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha