سلامت نیوز:هر افسردگی و هر غمی میتواند علل متعددی داشته باشد. به هر حال كشف علت افسردگی تان كمك میكند راه حل را پیدا كنید.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه آرمان ،واكنش طبیعی نسبت به از دست دادن یك چیز باارزش، افسردگی است. مرگ، جدایی از پدر و مادر، دور شدن از یك دوست، اتمام دوران كودكی، ضعف اعتماد به نفس، بیماری جسمی، بیارزش شدن اهداف(خصوصا پس از یك دوره تلاش)، اختلافات خانوادگی از علل افسردگی جوانان هستند.
ارزشها تعیین میكنند چه چیز مهم است و چه چیز مهم نیست. هر چیزی كه ارزش پیدا میكند از دست دادنش زجرآور است.
پس اگر افسرده هستید ببینید چه چیزی را از دست دادهاید، ارتباط بین ارزش هایتان و چیزی را كه از دست دادهاید را پیدا كنید؛ در صورت امكان، آن چه را از دست رفته جبران كنید؛ به دیگران كمك كنید كه ازدست رفتههایشان را به دست آورند تا آنها هم به شما كمك كنند.
افسردگی واكنش فرد به محیطی است كه هیچ تشویقی در آن نیست. این آدمها از بقیه روز به روز بیشتر فاصله میگیرند و بالطبع حالشان خرابتر میشود.
مدام گله میكنند، تقاضای كمك دارند و بحثهای بچه گانه راه میاندازند. كارهایی میكنند كه دیگران را فراری میدهد و همین طور افسرده میمانند.
افسردگی به تنهایی دیگران را فراری نمیدهد، بعضی رفتارهای سطح پایین افراد افسرده، مثل تقاضای بیش از حد برای همدردی، باعث دور شدن دیگران میشود.
آدم افسرده دایم مشغول گله كردن و غرغر كردن و اشك و آه است. آنها باید یاد بگیرند كه به شكل دیگری رفتار كنند. در محیط زندگی افسردهها مسائل آزاردهنده(مشكلات خانوادگی، مسائل كاری و...) زیاد است و در مقابل مطالب خوشایند(تفریح و...) كم است. بیمار باید تعداد مسائل آزاردهنده را هر روز كم كرده و مطالب خوشایند را افزایش دهد.
ناكامی مداوم موجب ناامیدی و در پی آن افسردگی میشود. بیمار افسرده باید علت وقایع مثبت را درونی، ثابت و فراگیر بداند مثل: من مسئول این قضیه هستم و باز هم میتوانم كاری كنم كه هزاران اتفاق خوب رخ بدهد. و از طرف دیگر وقایع منفی را باید بیرونی، قابل تغییر و محدود تفسیر كند.
آدمهای افسرده وجوه منفی هر چیز را بهتر میبینند و وقتی هر چیز خراب میشود خود را مسئول میدانند. از طرفی هم، فكر روی احساسات و رفتار تأثیر میگذارد، پس یادآوری هر اتفاق بدی هم میتواند افسردگی ایجاد كند.
افكار غیرمنطقی مسبب احساسات شدید و غیرمنطقی انسانها است. مثلا وقتی یك دوست قهر میكند. افكار غیرمنطقی حمله ور میشود (كار خیلی بدی كرد، ازش متنفرم). بعد هم واكنش احساسی افسردگی و عصبانیت است. اما میشد جور دیگری فكر كرد. یك فكر منطقیتر این كه: دوران خوشی داشتیم اما بیمشكل هم نبودیم. متأسفم اما سعی میكنم با دوستان دیگرم درست برخورد كنم.
آدمهای افسرده با كوچكترین درد و تحریك حساسیت نشان میدهند. برای همین است كه بعضی از اینها برای اجتناب از درد و تنش منزوی میشوند و چون در این قضیه دیگران را مقصر نمیدانند خودخوری میكنند.
روانكاوها عقیده دارند كه خشم، نسبت به دیگران پس از مدتی به سمت خود معطوف میشود و وقتی تبدیل به خود بیزاری میشود افسردگی را در پی خواهد داشت.
اكثر مواقع مشكل از پدر و مادرهای عصبی مزاج نشأت میگیرد چون گرما و مهربانی لازم برای رفع نیازهای بچه را ندارند و بچه از این حالت بیزار است، اما زورش به پدر و مادر نمیرسد و به خاطر ترس یا دوست داشتن پدر و مادرش، خشم خود را پنهان میكند.
بچه از ضعفهای خودش و خشونت اطرافیان آگاه است. در نتیجه از خودش متنفر میشود چون خودش را خیلی حقیر میبیند و سرانجام تنفر از دیگران تبدیل به تنفر از خود میشود: من قابل دوست داشتن نیستم.
بیهدف بودن هم افسردگی میآورد. افراد بیهدف انگیزه ندارند و به هیچ چیز هم علاقه مند نیستند. باید این افراد را با احساس مسئولیتپذیری درمان كرد كه البته برای این كار فرد باید هدف داشته باشد.
و در آخر اینكه ممكن نیست همهچیز به میل ما باشد. پایه خوشبختی توان پذیرش بدیهای زندگی است. هر چه رخ داده دلیلی داشته، پس باید پذیرفت و تلاش كرد كه آینده بهتر باشد.
نظر شما