سلامت نیوز: از عمده وجوه مشکلات متعدد اقتصادی، یکی از میان رفتن امید، انگیزه، میل به تلاش و نا امیدی از آینده است؛ تجربهای که آشکارا نشان از دیرپایی آن در روحیات و خلق و خوی جامعه در گذر زمان دارد.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه همدلی ،به راستی آنچه امروز بر جامعه میگذرد بناست تا به کی، حس تلخ ناکامی را طی نسلها میان ما و فرزندانمان بر جای گذارد؟ دکتر امانالله قرایی مقدم، جامعهشناس در گفتوگو با همدلی از منظر اجتماعی به طرح مشکلات مبتلابه ملهم از معضلات اقتصادی میپردازد.
به باور شما رفتارهای اقتصادی مردم تا چه اندازه در نابسامانیهای اقتصادی اخیر کشور موثر است؟
مهمترین تاثیر این دست برخوردها، ایجاد هراس، نگرانی و پاشیدن بذر نا امیدی به آینده در میان آحاد جامعه است. در جامعهای که هراس ایجاد شد اقتصاد امکان شکوفایی ندارد، چون اقتصاد تنها در سایه آرامش رونق مییابد.
لذا صف کشیدن مردم مقابل فروشگاهها پیامرسان نابسامانیهای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی است. وقتی مردم برای خرید کالا صف میکشند، چون پیش از این در کشورمان، تجربه کوپنی بودن برخی کالاها در زمان جنگ وجود داشت مردم جامعه بیشتر نگران میشوند که نکند اتفاق یا واقعهای در شرف وقوع است، پس ایجاد هراس، دلهره و بدبینی میکند. بدبینی، بیاعتمادی مردم را نسبت به حکومت افزایش میدهد و خاطرات بد دوران اقتصادی زمان جنگ را در اذهان مردم زنده میکند و این بسیار مضر است.
تا چه اندازه به مردم برای صف کشیدن مقابل فروشگاهها یا هجوم به وبسایتهای فروش خودرو حق میدهید؟
مردم حق دارند، ولی همین هراس از منظر اقتصادی میتواند در افزایش قیمتها و بالا بردن هزینه زندگی مردم تاثیر بگذارد. خیلیها هستند که نیازی به این حجم از خرید ندارند ولی به خاطر کسب درآمد دست به این خطا میزنند، مثلا در مورد ماشین، اضافه بر نیاز خود خرید میکنند، چون میخواهند ماشین را بخرند تا بعد گرانتر بفروشند.
یکی از مباحث مهم مطرح در حوزه جامعهشناسی، این بحث است که «شایعات نادرست گاهی به نتایج درست منجر میشوند»، مثلا شایع میشود که در آیندهای نه چندان دور در فلان منطقه زمین گران میشود، در حالی که زمین گران نیست، ولی چون مردم برای خرید آن هجوم میبرند قیمت بالا میرود، پس یک عقیده نادرست منجر به نتایج درست میشود و یا بالعکس، یعنی همین که شایع میشود ماشین در حال گرانشدن است، در حالی که شاید ماشین واقعا گران نشده باعث افزایش قیمتها میگردد. سو استفاده در همه این موارد وجود دارد.
بر اساس تئوری پیتریم سوروکین، جهان امروز جهان مادیات است، ذهن مردم را مادیات اشغال کرده، همه چیز رنگ مادی به خود گرفته، دوستی، برادری، پیوندهای خانوادگی و نظایر آن، چون ذهنیت جامعه از قرن 17 به بعد ذهنیت مادی شده و دوره معنویات به سر آمده است.
وقتی پای اقتصاد به میان میآید همه چیز بدان سمت حرکت میکند و در اشکال فخر فروشی و تظاهر نمود مییابد و نهایتا نتیجهاش میشود دختر خانمی که در اصفهان با اتومبیل گرانقیمت خود فردی را به قتل میرساند و در نهایت بیشرمی میگوید دیهاش را میدهم، اینها نتیجه مادیاتی است که ذهن جامعه و مردم را اشغال کرده است.
امروزه چه بخواهیم چه نخواهیم پول از همه چیز مهمتر است و مردم به شکل ربات درآمدهاند. پس طبیعی است مردم در شرایطی که خودرو گران شد برای سود بیشتر به سراغ خرید خودرو حتی بیش از نیاز خود بروند، خودرو که هیچ، شما بگویید آجر، سیمان، گران که شد، باز برای خرید آن صف میکشند.
مقصر این رخداد دولت است، تقصیر کارخانجات تولید کننده هم هست، خودشان برای سود بیشتر، خودرو را چند برابر قیمت واقعی آن میفروشند. نوسان شدید نرخ دلار هم به مشکلات کنونی افزوده است. این رخداد از بعد سیاسی نیز حائز اهمیت است چرا که اینطور جلوه میکند که ببینید کشوری که ذخایر فراوان نفت و گاز دارد به چه وضعی افتاده که مردم برای خرید سیب زمینی و پیاز هم صف میکشند.
از منظر جامعهشناسی تاریخی، دوره دیگری هم در تاریخ کشورمان وجود داشته که مردم به واسطه فشارهای اقتصادی، به روحیاتی این چنین رسیده باشند؟
در دوره رضاشاه و قبل از آن، مثلا در بحران قند و شکر، چندین برابر قیمت را پرداخت میکردند، احتکار مواد غذایی هم بر مشکلات میافزود. همانطور که میبینید این دست قضایا مربوط به دیروز و امروز نیست، هرگاه مردم احساس کنند چیزی نایاب است و موجود نیست چون مایحتاج زندگیشان است برای خرید آن هجوم میبرند.
طبق نظریه مازلو، خوراک و پوشاک نیازهای فیزیولوژیک انسان است که هیچ کس نمیتواند از آن بگذرد. البته فراموش نکنید که این ادوار در تمام کشورهای جهان وجود داشته، در آمریکا، انگلستان و بسیاری کشورهای دیگر، جیرهبندی کالاهای اساسی هم همیشه بوده، نمونهاش آلمان و روسیه در دوره جنگ است.
ولی ما در زمان جنگ تحمیلی، با وجود مشکلات مضاعف شاهد این دست موارد نبودیم که مردم چیزی را بیش از نیاز خود بخرند یا دست اندرکاران امور دست به احتکار کنند.
ما در جامعهشناسی مبحثی را داریم تحت عنوان «دوره صمیمیت»، در این دوره که مردم ایثار را بر همه چیز مقدم میدارند، از همه چیز خود گذشته و دار و ندارشان را در طبق اخلاص میگذارند، چون آنجا پای مملکت در میان است و مردم در برابر یک دشمن واحد قرار گرفتهاند که بیرونی است.
آن دوره با شرایط فعلی تفاوتهای بسیاری دارد، در دوران جنگ تحمیلی، مردم خصوصا خانوادههای شهدا که فرزندانشان را در جنگ از دست داده بودند حتی نان شبشان را به جبهههای جنگ میفرستادند.
در آمریکا مجسمه یک فرد آلمانی وجود دارد که در زمان جنگ داخلی این کشور به یک زن آمریکایی کمک کرده بود. دوران صمیمیت اجتماعی، دوره اتحاد و همبستگی با وجود همه اختلافات است.
الان هم که ظاهرا شرایط فرق خاصی نکرده، کشور همان کشور است، دشمن خارجی هم وجود دارد.
نه، دشمن مثل زمان جنگ پایش به سرزمین ما نرسیده، الان که مثل آن دوران خرمشهر اشغال نشده و صدام در هویزه آدم نمیکشد. شما از نگاه جامعهشناسی نمیتوانید امسال را با پارسال مقایسه کنید.
در سال 57، مردم انقلاب کردند و در فکر دفاع از آن بودند، پس ایثار و گذشت میکردند و کم و کاستیها را میبخشیدند، چون انقلاب دسترنج زحمات و تلاشهای خودشان بود، اما امروز که کشور ظاهرا در آرامش است از خود میپرسند که چرا مایی که چهل سال ایثار و گذشت کردیم باید با این وضع زندگی کنیم؟
چرا باید یک عده که هیچ اصل و نصبی ندارند و هیچ کاری برای کشور نکردهاند به مقامات عالی برسند؟ رشوهگیری، رانتخواری و پارتی بازی نارضایتی درونی عمیقی در میان مردم ایجاد کرده است.
با این وجود یادتان باشد هر وقت کشوری به کشور دیگری حمله کرد اتحاد ملی مردم بالا میبرد. در نتیجه همانطور که عرض کردم این دوره با دوره قبل فرق دارد خصوصا از نقطه نظر آمال و آرزوهای مردم، با این تفاوت که مردم نمیدانستند بعد از پایان جنگ، عدهای ارزشها و خواستهایشان را به یاس و نا امیدی تبدیل میکنند.
پس با این اوصاف، شرایط نابسامان اقتصادی، اخلاقیات مردم را به انحطاط کشانده است.
کاملا درست است، ارزشها، باورها، معنویات، هنجارها، اعتقادات و همه و همه چیز تحت تاثیر قرار گرفته و دگرگون شده. امروزه جامعه بیش از هر زمان دیگری دچار آنومی فرهنگی و نابهنجاری فرهنگی و ارزشی شده است، به همین خاطر مشاهده میکنید که میزان جرم، جنایت، دزدی و خودکشی در آن زیاد شده است.
و به نظر میرسد عامل مشکلات اقتصادی چیزی بیش از فضاسازی ذهنی مردم است.
دولت مقصر است، مردم کاری از دستشان بر نمیآید، مردم امت دولت هستند و در مقابل دولت، اراده و حقی ندارند. مردم در واقع رعیت دولتاند، اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی / برآورند غلامان او درخت از بیخ.
وقتی مردم مدام شاهد افرادی با ژن برتر هستند، کسانی که حقوقهای نجومی دریافت میکنند، میبینند برادر رئیسجمهور آنطور است و فرزندان مسئولان طور دیگر، وقتی به عینه پارتیبازی و روابط در کشور را مشاهده میکنند و میبینند نماینده مجلس تنها کاری که نمی کند نمایندگی مردم در مجلس است، دیگر چه کاری از دستشان بر میآید. شما چه از دید سوسیوکراتها، چه از دید مرکانتلیستها، چه از دید کاپیتالیستهایی چون اسمیت و چه از دید فیزیوکراتها به مسائل اخیر نگاه کنید میبینید مقصر دولت است، مردم چه میتوانند بکنند؟
جز اینکه به خاطر بدرفتارهای مسئولان، جور افزایش قیمت دلار را بکشند و ارزش زندگیشان در مقابل چشمشان نصف که هیچ، یک دهم شود؟ مردم بیگناهند، شغل میخواهند، میخواهند دولت خواستههایشان را برآورده کند، دولت کجای زندگی مردم است؟
تولید کجاست؟ هر سال هم یک شعار میدهند، از دست رعیت که کاری بر نمیآید، هر چه هست تماما تقصیر دولت و البته حکومت است، قوه قضاییه به نوعی، نمایندگان مجلس به نوعی دیگر، خود نمایندگان مجلس را ببینید، اینها کجا هستند، اینها نمایندگان مردماند؟ ما را به سادهزیستی دعوت میکنید و خودتان ماشینهای میلیاردی سوار میشوید؟
این مکانیزم فرافکنی است که دولت، مسئولان و سردمداران به وسیله آن، گناه خود را به گردن مردم میاندازند و مردم را بد و خود را خوب میدانند. به قول ابن خلدون، پیرامون آقایان را افرادی با ظاهر خوب و باطنی سرشار از پلیدی احاطه کرده، چه در دوره شاه، چه در این دوره، مطمئن باشید در دورههای بعد هم همین خواهد بود.
تکرار میکنم مردم بیگناه هستند، میدوند و کار میکنند ولی دخل و خرجشان با هم نمیخواند، پس مجبورند دست به دزدی، فساد و رشوهخواری بزنند، گناهی که میدانید به گردن کیست.
معروف هم هست که مردم به بالادستان خود نگاه میکنند.
اینجا بحث خواست و اراده مردم است. چون همبستگی بین مردم ضعیف است، افرادی به عنوان مسئول در راس امور قرار میگیرند، سود خود را میبرند و بعد دیگران با همین ویژگی جایگزینشان میشوند، لذا هر کس میآید عمارت نو میسازد بعد میرود و آن را به دیگری میسپارد.
ظاهرا دیگر در جامعه هم نشانی از جمعگرایی و اتحاد نداریم و بیشتر فردگرایی بر اذهان غلبه کرده است.
بله، اتحاد بسیار کمرنگ شده است. به قول وبر و فوکویاما، زمانی همبستگی میان مردم وجود دارد که اذهان بارور شوند، تفکر کنند، بسنجند و گونهای همبستگی فکری به وجود آید. به قول مارکس بفهمند که دارند استثمار میشوند. مارکس علاوه بر مادیات، خودآگاهی طبقاتی را نیز حائز اهمیت میداند، بدان معنا که هر طبقه بداند طبقات بالاتر چه بر سرش میآورند. به قول او، تاریخ همانا نبرد طبقات است، نبرد زحمتکشان در مقابل ثروتمندان و دولتمردان. باید فکر جمع شود، همه بفهمند که دارند استثمار میشوند، ولی امروز شرایط ما شده، آن کس که نداند که نداند که نداند...
از بین رفتن انسجام اجتماعی ملهم از مشکلات اقتصادی، خطرناک نیست؟ خصوصا در مواقع بحرانهای جدی برای کشور؟
کاملا درست میگویید، وقتی انسجام مکانیکی در جامعه حکمفرما باشد باید از آینده ترسید. ما و جامعه امروز همچون ماشین هستیم، اجزای ماشین و افراد کار میکنند بدون آنکه درکی از اهمیت کار خود و نسبت آن با کار دیگران داشته باشند، خبری از دیگر اعضا ندارند.
اما در انسجام ارگانیک وقتی پایتان درد بگیرد، باقی اعضای بدن هم به آن واکنش نشان میدهند، به آن فکر میکنند و دنبال درمان آن میروند، این حرف اسپنسر، بیولوژیستها و دورکیم است.
جامعه ما مکانیکی است، با هم هستیم اما همدیگر را درک نمیکنیم، میگوییم به من چه، گور پدرش، خواست این کار را نکند. در نتیجه به جایی نمیرسیم، حاکمان هم از همین انسجام مکانیکی و نظام ارباب و رعیتی استفاده میکنند و به استثمار مردم میپردازد، مبلغینشان هم در جامعه کم نیست.
چرا من و شمایی که با معیشت دشوار امروز از ترس گرانتر شدن اجناس، در صف خرید مواد غذایی میایستیم به فضاسازی ذهنی جامعه متهم میشویم؟
وقتی انسجام موجود در جامعه ما مکانیکی است، درد فقیر و گرفتار را احساس نمیکنیم، دولتمان هم همینطور است. ولی وقتی در جامعهای زندگی کنیم که مردم درد و احساس هم را میفهمند و با یکدیگر ارتباط معنادار پیدا میکنند در حد نیاز، مایحتاج خود را خریداری میکنند. از کاسب و کارگر گرفته تا وزیر و کارخانهدار، هیچ کدام در شرایط استانداردی زندگی نمیکنیم، این نظام اجتماعی را در کجا میتوان یافت؟ ژاپن، سوئیس یا آمریکا؟ در جامعه مکانیکی ما قانون وجود ندارد و هر آنچه هست تفسیر به رای میشود.
در جامعهای که سنتی و کاریزماتیک است، بر اساس تئوری وبر، سنتها با تقدس مآبی حاکم میشوند، لذا هر چه در بالا فرمان دهند را باید پذیرفت. در جامعه سنتی چون و چرایی وجود ندارد. آیا شما میتوانید از یک مسئول بپرسید که چرا آن حرف را زده؟ ما امروز فقط کورکورانه، نظمی ناپیدا را دنبال میکنیم.
جامعهشناسی تاریخی ما به روشنی نشان میدهد که اصلاح خلق و خو و روحیات مردم گاهی نسلها به طول میانجامد. مسئولیت این بیاخلاقی که عمده آن برخاسته از دشواریهای اقتصادی است، به عهده کیست؟
این بیاخلاقی نتیجه ندانم کاریهای مسئولان است، من از 25 سال قبل در مقالات گوناگون به این موضوع پرداختهام، «آتشی در نیستان»، «زنگها برای ما به صدا در میآید»، «در افکار خود خانه تکانی کنید»، «خانه از پایبست ویران است»، «بیگانگی با فرهنگ ملی از کودکستانها آغاز میشود» و نظایر آن. اما مسئولان کار خودشان را میکنند.
در همین باب که شما اشاره کردید، شاه سلطان حسین صفوی در مقابل سپاه اندک افغان میگوید تا الان قسمت این بود که ما بر سر کار باشیم، حالا قسمت است محمود افغان تاج بر سر گذارد. ما تسلیم شدیم، میگوییم خدا خواسته، تقدیرگرا شدهایم، به قول خیام: «رو بر سر لوح بین که استاد قضا / اندر ازل آنچه بودنی بود، نوشت»، یعنی سرنوشت ما از قبل مشخص شده، ولی مارکس میگوید این انسانها هستند که تاریخ را مینویسند، گوردون چایلد میگوید انسان خود را میآفریند.
در این میان، حکومتها هم تقدیر میکنند که سرنوشت از قبل برای مردم مشخص شده و همه چیز تقدیر الهی است، لذا مردم را در بیخبری نگاه میدارند. خودشان را هم مسئول بیاخلاقی مردم نمیدانند، چون اصولا به اراده آزاد معتقدند، یعنی این فرد مجرم است چون خودش خواسته، ما که کارهای نیستیم. شما یک سلول هستید، من هم یک سلول هستم که با هم یک بافت را تشکیل میدهیم، ولی اینها چسبیدهاند به روانشناسان.
روانشناس فرد را مطالعه میکند، در حالی که ما لازم است بافت و جامعه را بررسی و مطالعه کنیم. در این شرایط روانشناسی اجتماعی مهم است، تاثیر گروه بر فرد، نه رفتن در پی آنچه بینتیجه است. ما به روانشناسی نیاز نداریم، مددکار یک نفر را خوب کرد، دو نفر را خوب کرد، با دیگران چه میکند؟ بدانید جامعه ویژگیهایی دارد که در تک تک اعضا نیست.
«نرم نرمک گفت شهر تو کجاست / که علاج اهل هر شهری جداست/ و اندر آن شهر از قرابت کیستت / خویشی و پیوستگی با چیستت».
نظر شما