پژوهش جدیدی توسط روانشناسان دانشگاه ایالتی پنسیلوانیا، به تغییر باور مرسوم در خصوص نحوهی یادگیریِ نخستین واژهها توسط کودکان، انجامیده است. طبق نظریهی پیشین، کودکان از طریق جمعآوری و حفظ واژههایی که به مدلولهای محتمل ِ پراکنده در محیط پیرامونشان اشاره دارند، اولین واژگان عمرشان را میآموزند.
آزمایشاتی که به تأیید موقت فرضیهی پیشین انجامیده بود، عموماً با مجموعهای از تصاویر و اشیایی سر و کار داشتهاند که بهصورت جفتی، یا مجموعههای بیشتر، در مقابل یک پسزمینهی خنثی به کودکان نشان داده میشدند (مثل لوحههای دروس پیشدبستانی). اما در جهانِ واقع، این پسزمینهی خنثی، به شمار گستردهای از ملولهای احتمالی بدل میشود که نهتنها ظاهرشان با هم متفاوت است، بلکه در کلیهی شرایطی که یک واژهی واحد بر زبان آورده میشود نیز حضور دائمی ندارند.
گروه کوچکی از روانشناسان و زبانشناسان، از جمله اعضای تیم پژوهشی ِ دانشگاه پنسیلوانیا، مدتهاست مدعیاند که تعداد مقایسههای آماریِ لازم برای آموختن واژهها در آشفتهبازار ِ اشیاء پسزمینه، اصلاً از حدود توانایی ذهن انسان خارج است! حتی مدلهای محاسباتی ِ طراحیشده برای تعیین چنین آمارهایی هم از روشهای میانبر ِ فراوانی استفاده کردهاند و نمیتوانند تضمیکنندهی یادگیریِ بهینهی واژهها با چنین روشی باشند.
پروفسور «جان تروسول» (John Trueswell) از دپارتمان روانشناسی ِ دانشکدهی هنرها و علوم دانشگاه ایالتی ِ پنسلوانیا، میگوید: «این بدینمعنا نیست که ما ناتوان از ردگیریِ این دادههای آماری در جهان واقع هستیم؛ بلکه ما تنها چنین ردگیریهایی را در شرایطی بهثمر میرسانیم که شمار محدودی از مدلولهای مرتبطِ با هر واژه در دسترسمان باشد. وقتیکه بخواهیم واژههای شنیده را با چیدمان بیشمار ِ اشیای جهان پیرامونمان انطباق دهیم، هجوم دیوانهوار این دادههای آماری، آموختن [مدلولهای هر واژه] را عملاً ناممکن میکند. توزیع احتمال در چنین شرایطی فوقالعاده بزرگ است».
گروه، برای اثبات این گفته دست به انجام سه آزمایش ِ متفاوت زد که در همگیشان، از قطعات کوتاه ویدئویی ِ مربوط به ارتباط گفتاریِ والدین و کودکان، استفاده شده بود. سوژههایی که در این سه آزمایش مورد تحقیق قرار میگرفتند و فیلمها را تماشا میکردند نیز هم بزرگسالان و هم کودکان پیشدبستانی را شامل میشدند. صدای این فیلمها، به جز در لحظاتی که یکی از والدین ِ فیلم، واژهای را که سوژههای آزمایش باید آن را حدس میزدند بر زبان میآورد، کاملاً قطع شده بود. در آزمایش اول، این صدا با یک بوق ممتد تعویض شد و در آزمایشات دوم و سوم هم صدای واژههای بیربطی به جایش نشانده شد.
آزمایش اول، برای تعیین بار ِ اطلاعاتی ِ هر صحنه از این فیلمها هنگام برقراری ارتباط مابین واژه و معنا، طرحریزی شده بود. اگر بیش از نیمی از سوژهها بهدرستی قادر به حدس واژهی منظور میشدند، آن تصویر را HI (مخفف High Informative) مینامیدند و اگر کمتر از یک سوم ِ سوژهها موفق به حدس آن واژه میشدند، آن را LI (مخفف Low Informative) مینامیدند. از میان ۲۸۸ تصویر ِ صدادار ِ این فیلمها، ۷درصدشان LI، و بیش از ۹۰درصدشان HI بودند و این نشان میداد که حتی در خصوص تکراریترین کلمات هم تعیین معنایشان از طریق مفاهیم تصویریشان، کار کاملاً دشواریست.
آزمایش دوم، مربوط به نمایش مجموعهتصاویری با هدف حدس چندین واژهی مرتبط به آنها میشد که جای همگیشان را صدای واژههای بیربطی پر کرده بود. پژوهشگران بهدقت، ترتیب تصاویر HI و LI را تعیین میکردند تا نتیجهی رویارویی ِ زودهنگام یا دیرهنگام ِ سوژهها با تصاویری که بیشترین اطلاعاتِ زبانی را درون خود جای دادهاند، مشخص شود. تروسول میگوید:
«در بررسیهای مشابهی که در گذشته صورت میگرفت، پژوهشگران از تصاویر ِ پیشساختهای که اختیار انتساب معانی ِ متعدد و حدس واژههای فراوان را از بیننده میگرفت، استفاده میکردند و تنها به نتیجهی نهایی ِ بررسیشان نگاه میکردند که: شما واژهی منظور را بالاخره میفهمید یا نه. ولی آنچه ما کردیم، تماشای خط سیر ِ آموختن هر واژه از طریق موضوعاتی غیرمصنوعی بود که اساساً انتخابهای بیشماری را برای معنابخشی ِ به هر واژه، در اختیار بیننده مینهادند».
وقتیکه از سوژهها خواسته میشد که حدسشان از واژهی مرتبط با هر تصویر را بیان کنند، پژوهشگران میفهمیدند که فرآیند اِدراک، اشتراکی (طبق فرضایت پیشین ِ دانشمندان) بوده یا طی یک مکاشفه (با حدسیات خودانگیخته) صورت گرفته است. مدارک، حاکی از این بود که احتمالِ دوم (یعنی مکاشفه) صحیح است. لذا شنیدنِ پیدرپی ِ یک واژه به ارتقای درکمان از معنایش نخواهد انجامید و این نشان میدهد که فرضیات پیشین ِ دانشمندان اشتباه است.
بهعلاوه، تنها زمانی سوژهها موفق به ارتقای دقت حدسیاتشان میشدند، که زودتر با یک تصویر HI روبرو میشدند؛ چراکه این تصاویر، بهترین زمینه برای حدس واژهی صحیح را فراهم میکردند. با گذشت زمان، سوژه دلایل تأییدکنندهی بیشتری برای خودش مییابید و این، به استحکام معنای صحیح هر واژه در ذهناش کمک میکرد. اما وقتیکه سوژهها یک تصویر LI را زودتر مشاهده میکردند، حدسیاتشان نادرست از آب درمیآمد و هرچند در طول آزمایش همواره این حدسیات را اصلاح میکردند؛ اما نهایتاً موفق به یافتن واژهی صحیح نمیشدند. این نشان میدهد که سوژهها، هیچ حافظهی ویژهای برای تجمیع ِ حدسیات پیشین خود ندارند تا با رجوع به آنها، رفتهرفته به واژهی صحیح، نزدیک و نزدیکتر شوند.
آزمایش سوم نشان داد که ناتوانی ِ سوژهها از به یاد سپردن حدسیات پیشین، نقش مهمی در آموختن واژهها دارد. پس از یک تأخیر ِ دو روزه، همین سوژهها تصاویر مربوط به واژهی منظور ِ آزمایشاتِ پیشین (که موفق به گفتناش نشده بودند) را تماشا کردند؛ اما دیگر همان حدسیاتِ نادرست گذشته را تکرار نکردند. پروفسور «لیلا گلیتمن» (Lila Gleitman)، از دیگر پژوهشگرانِ این پروژه میگوید: «همهی آن حدسیاتِ نادرست از یادشان رفته بود و این فوقالعاده است! همین ناتوانی ِ حافظه است که ما را از اشتباه کردن در باقی ِ زندگیمان برحذر میدارد».
پژوهشهای آتی ِ این تیم، معطوف به کشف نحوهی پردازش اطلاعات تصویریِ مربوط به محیط، توسط افراد؛ و همچنین کشف وجه تمایز تصاویر HI و LI در نحوهی برقراریِ پیوند واژه و معنا خواهد بود. هر دوی این پژوهشها، به بازنویسی کتب آموزشی و تغییر روشهای تربیتی ِ کودکان کمک خواهد کرد؛ چراکه تعاملات بیشتر با بچهها و صبوری ورزیدن در این راه، مهمتر از کتابهای عکسدار و تلقین تمریناتِ آموزشی است.
منبع: پرتال دانشگاه ایالتی پنسیلوانیا
نظر شما