آتش خون می‌مكد، خون سرخ جوانان و سبز درختان هنوز نتوانسته‌اند شعله‌های مهیب آتش را در زاگرس فرو بنشانند. البرز، مختار، یاسین، بلال و حالا محمدجواد.

بلای سرخ زاگرس

سلامت نیوز:آتش خون می‌مكد، خون سرخ جوانان و سبز درختان هنوز نتوانسته‌اند شعله‌های مهیب آتش را در زاگرس فرو بنشانند. البرز، مختار، یاسین، بلال و حالا محمدجواد.

به  گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه اعتماد ،این نام‌ها و جان‌ها در حد فاصل 15 روز خون خود را برای نجات زاگرس داده‌اند با این حال هنوز سریال بی‌پایان آتش‌سوزی در زاگرس ادامه دارد، جان می‌گیرد، می‌سوزاند، به خاك و خاكستر می‌كشد اما فرو نمی‌نشیند. حالا سراغ «محمد جواد مختاری» را نیز باید از بلوط‌های زاگرس گرفت؛ از درختان و مراتع جنگل‌های «فهیلان ممسنی» از آن ارتفاعی كه جهت وزش باد تغییر كرد و جان «محمدجواد» را سوزاند. یك روز پس از حادثه، «بهرام» یكی از اقوام پدری محمدجواد داستان آن روز سوزان را به می‌گوید.


وقتی خانه سوخت

 نامش محمدجواد بود، فرزند دوم خانواده‌ای كه پیش از محمدجواد، سعید، پسر ارشد خانواده را در تصادف از دست داده بود و عزادارش بود. این سرنوشت شوم اما سایه‌اش را از سر پسران مختاری‌ها برنداشت، میلاد 4 سال بیشتر نداشت كه بعد از سقوط یك كامیون روی خود، روی روزهای بهتر زندگی را ندید. بعد از مرگ دردناك سعید و میلاد، «محمدجواد» نورچشمان مادر بود، تنها فرزندی كه از داس دروگر روزگار جان سالم به در برده بود، تنها فرزندی كه زنی اختیار نكرده بود تا كمك‌خرج خانه باشد، در آستانه مزارع بایستد و به وقت درو آستین بالا بزند و خوشه‌ها را از خشم طبیعت نجات دهد، محمدجواد بهار امسال 20 تایی گوسفند خریده بود،

این نخستین‌باری بود كه می‌خواست روی پاهای خود دامداری كند، بار دشوار زیستن خانواده را با توانی بیشتر به دوش بكشد و یك‌تنه جای خالی برادران را در خانه پر كند اما این رویا در ساعت 10صبح شنبه 14 تیرماه  در شعله‌های آتش سوخت و پرپر شد.

«محمدجواد» بی‌آنكه «البرز» و «مختار» را بشناسد با دیدن شعله‌های آتش در فراز كوه‌ها، تمام گوسفندان و زمین و زندگی‌اش را رها كرد به همراه اهالی روستا كه سر زمین نرفته بودند، با دستانی خالی به سمت كوه شتافت. «بهرام» صبح زود رفته بود سراغ زمین، او نیز با دیدن دود، زمین و كارگر و آب را به حال خود رها كرد و به سوی كوه دوید، «چرا دویدید؟»، «وجدان، هر كسی خودش است و وجدانش، در روستا هر كسی كه خیال خودش با وجدانش خودش راحت بود، به سمت آتش دوید.»

این نخستین ‌باری نبود كه «محمدجواد» و «بهرام» به سوی آتش دویده بودند، بهرام می‌گوید كه سال‌های قبل نیز با دیدن هر دودی، محمدجواد با دست خالی یا با دمنده، می‌دوید به سوی آتش:«نه فكر جانش بود، نه مالش، آن روز حتی فكری برای گوسفندانش هم نكرد، خانه كه آتش بگیرد چه باك از سوختن و جان‌ دادن مال...» آن روز اولین نشانه‌های دود از ساعت 9 صبح در آسمان آشكار شده بود، بهرام بارها با منابع طبیعی تماس گرفته بود، یا پاسخی دریافت نمی‌كرد یا خبر می‌گرفت كه «می‌آییم بالاخره».

آمدند اما «چهار، پنج نفر بیشتر نبودند» محمدجواد بالا بود در ارتفاع و در دل آتش، بهرام و نیروهای منابع طبیعی سمت زمین‌های مزرعه، محمدجواد با دست‌های خالی به سمت آتش رفته بود، بارها به او گفته بودند كه جلو نرو  اما  او چگونه می‌توانست تنها  نظاره‌گر سوختن «خانه‌اش» باشد، او با دست‌های خالی به جنگ آتش رفته بود و بعد پیچیده در پتویی، آغشته به خون و خاكستر به كنار زمین‌های كشاورزی بازگردانده شده بود. «اول گفتند كه سوخته اما جزیی است، او را لای پتو پایین آوردند، پتو كنار بود اما با همان نگاه اول مشخص بود كه تا بیمارستان هم نمی‌تواند دوام بیاورد، آتش تمام وجود او را سوزانده بود.»

«محمدجواد» كوه را می‌شناخت، كوه خانه او بود، او كوهنورد نبود، در كوه به دنیا آمده بود و با وجب ‌به وجب خانه‌اش آشنا بود اما تغییر جهت وزش باد در ارتفاعات، لباس‌هایی كه ایمن نبودند، دست‌های خالی و پشتی كه خالی مانده بود، همه با 85 درصد جسم او را سوزاندند. محمدجواد چندان فرصتی برای گریستن برای دردهای زاگرسی كه می‌سوخت پیدا نكرد، او همان شب مادر و پدرش، تیهوها و كبك‌های زاگرس و آن عرصه بكر و پاك را برای همیشه ترك گفت. 


 فرصت عزاداری نداریم

یك روز بعد، بهرام از صبح زود تا ساعت 4 با دمنده به همراه نیروهای مردمی روستا در حال خاموش‌ كردن آتش بود: «ما در صحراییم، حریف آتش نمی‌شویم، بخشی خاموش می‌شود، بعد می‌بینیم كه از آن سوی كوه‌ها دوباره جای دیگری شعله می‌كشد، نمی‌دانیم این آتش از كجا دوباره سردر می‌آورد اما تمامی ندارد.»

ساعت 4 روز یكشنبه بهرام به قول خودش از صحرا باز می‌گردد، فرصت عزاداری نیست، از یك سوی خانه در آتش است و از یك سو خانواده، مراسم تشییع و خاكسپاری مانده است برای صبح روز دوشنبه. در این میان اما مادر «محمدجواد» حال خوبی ندارد، سوگ 3 پسر جوان قلب او را ضعیف‌تر از گذشته كرده است و باتری داخل قلبش حالا ناتوان‌تر از قبل است، بهرام می‌گوید:

«تكلیف این خانواده چیست؟ جوان‌شان جوانی نكرد كه كمك‌حال خانواده باشد، جوان‌شان زندگی نكرد كه كمك‌حال زاگرس باشد، حالا كسی قصد پرسیدن حال این مادر و پدر را دارد؟»  آتش‌سوزی سریالی حالا پشت سرهم جان‌های جوان‌هایی را می‌گیرد كه در قبال سوختن حتی یك درخت نه بهانه آوردند، نه رفع مسوولیت كردند و نه به آمار و ارقام متوسل شدند كه بگویند، سوختن درختان امری طبیعی در طبیعت است.

«البرز زارعی» كوهنورد حرفه‌ای بود و نیروی داوطلب جنگل‌های گچساران كه بی‌درنگ در محل حادثه حاضر شد و با 60 درصد سوختگی بازگشت و در عصر جمعه 30 خرداد در اصفهان جان داد. «مختار خندانی»، «یاسین كریمی» و «بلال امینی» هشتم تیرماه در منطقه حفاظت ‌شده «بوزین و مره‌خیل» در دشت ژاله گرفتار دود و آتش شدند، مختار خندانی سابقه 10 سال اطفای جنگل داشت، نیروی مردمی و مدنی بود، یك‌تنه جای كم‌كاری دیگران را پر می‌كرد و تعلل‌های دیگران را با حضور و فعالیت خود پر می‌كرد.

در كنار نام این پنج تن باید نام «رویا جان‌فزا» را نیز دید، رویا تنها 19 سال داشت كه برای خاموش‌كردن آتش‌های خاییز رفت و هر دو پایش مصدوم شدند، در كنار این نیروهای مردمی، ده‌ها مصدوم دیگر از نیروهای هلال‌احمر، سازمان جنگل‌ها و محیط زیست نیز در روال اطفای آتش‌های زاگرس برجای باقی مانده است.

در كنار تمام خسارات جانی كه به تن انسان‌های شریفی می‌رسد كه جان خود را فدای زاگرس می‌كنند، در كنار تمام 40 هزار هكتار جنگل و مرتعی كه در این دو ماه از بین رفته است، چقدر هزینه دیگر باید برای كشور تراشیده شود تا اطفای آتش‌های زاگرس به مساله ملی بدل شود؟ چقدر جان دیگر باید بسوزند، چند هزار هكتار دیگر باید از بین بروند تا این جان‌ها «جوان‌های احساسی» خوانده نشوند تا سوختن عظیم‌ترین منابع جنگلی و زیست‌محیطی كشورمان «امری طبیعی» تلقی نشود،

هم آتش از طبیعت است و هم مرگ اماپاسخ به آتش‌ها و مرگ‌های پی‌درپی و بی‌پایان را نمی‌توان در طبیعت و «امر طبیعی» جست‌وجو كرد، پاسخ در قصوری است كه گردن گرفته نمی‌شود و برنامه‌ای كه ریخته نمی‌شود و اقدامی كه صورت نمی‌گیرد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha