سلامت نیوز: همواره توصیه شده است که «آینده» را باید ساخت. به تعبیری دیگر آینده همیشه با ایدههای پیشرفت یا رو به جلو حرکت کردن همراه بوده است. بنابراین شاهد آن هستیم که یک فرد یا اینکه یک جامعه و در سطح کلان یک حکومت، شروع به برنامهریزی برای فردای خود میکند.
به گزارش سلامت نیوزبه نقل از روزنامه همدلی ،اما این فردای پیشرو چه کیفیتی باید داشته باشد که بشود نام آن را «آینده» گذاشت؟ این پرسشی بود که آن را با یک جامعهشناس مطرح کردیم. «احمد بخارایی»، جامعهشناس و عضو هیئت علمی دانشگاه، ضمن پاسخ به پرسش مطرح شده از عواقب فقدان «آیندهنگری» میگوید. او معتقد است «آینده» همان چیزی است که میتواند به یک فرد در پاسخ به پرسش «چرا من زنده هستم» کمک کند.اما عدم پاسخ به این پرسش چیزی جز «فروپاشی اجتماعی» به همراه ندارد. شرح گفتوگو در ادامه آمده است.
آقای دکتر، فردا یا فرداها، چه ما بخواهیم یا نخواهیم در حال آمدن هستند، اما این فردا چه کیفیتی باید داشته باشد که بشود نام آن را «آینده» گذاشت؟
بسته به اینکه در چه موضعی قرار داریم. از چهار زاویه میشود به این پرسش که آینده باید چه ویژگیهایی داشته باشد پاسخ داد. من به آنها علتهای چهارگانه میگویم. اگر بخواهیم بر اساس یک نگاه سطحی و صوری به این پرسش پاسخ بدهیم به معنایِ لغویِ آینده نزدیک میشویم. میگوییم آنچه که فراسوی لحظه حال است آینده میشود. به عبارتی در بستر زمان، آینده را نگاه میکنیم.
مثلا یک دقیقه دیگر یا یک روز دیگر آینده است. این تعریف ما را به یک نگاه روزمرهگرایانه سوق میدهد که حاصل آن زندگیهای لحظهای مختص عوام است. بنابراین در یک نگاه سطحی، ما آینده داریم چون «فردا» زندهایم و بسا افراد عادی خدا را هم شکر کنند که زندهاند. نگاه دوم که نگاه جامعهشناسانه است به «گذشته» به عنوان علت فاعلی برای آینده نگاه میکند. اگر از این زاویه نگاه کنیم آینده چیزی است در ادامه روند گذشته، یعنی ظرف زمانی اکنون و حال، کم رمق و گذرا میشود و در عوض دو عنصر اصلی گذشته و آینده مد نظر قرار میگیرد.
در این تعریف از آینده تحلیل گذشته اهمیت پیدا میکند. تحلیل گذشته همان چیزی است که جامعهشناسان تلاش میکنند که آن را انجام دهند، مثلا یک پدیده اجتماعی را در آینده با نگاه به یک سال یا سالهای گذشته مطالعه و تحلیل میکنند. گذشتهای را که به زمان حال ختم شده است، تحلیل میکنند که به یک پیشبینی برای آینده برسند. بر این اساس، آینده در جامعه ما به شدت با پرسش مواجه است چون آمار آسیبها در گذشته، زنگ خطر را به صدا درآورده است.نگاه سوم از منظر علت محتوایی است، که اینجا به مفاهیم فلسفی- روانشناختی نزدیک میشویم.
در اینجا آدمها دوست دارند یک کاری انجام دهند، یک گام رو به جلو بگذارند، میخواهند بهتر شدن را ببینند، بهتر شدن در ظرف زمانی آینده محقق میشود. چرا میگویم علت محتوایی؟ برای اینکه یک معنا و مفهومی برای آدمها در اکنون وجود دارد که یک گام به جلو گذاشتن، آینده را برای آنها معنادار میکند. در جامعه ما و در میان بسیاری از جوانان، بحران معنا و بحران امید به آینده و حتی نومیدی نسبت به وجود یک گام به جلو مشاهده میشود.
نگاه چهارم مبتنی بر «علت غایی» است؛ چیزی که به آن نگاه کارکردگرایانه گفته میشود؛ این معادل همان آیندهنگری است. یعنی در ظرف زمانی آینده امکان بررسی عواقب کارها پس از تدبیر در امروز فراهم میشود. یعنی مثلا یک نفر برنامهریزی کند که فردا 8صبح از خانه خارج شود، 10صبح فلان اداره باشد، 12فلان بانک باشد، به عبارتی دارد برای فردا تدبیر میکند.
چرا تدبیر میکند؟ برای اینکه فرد گمان میکند توان چنین کاری را دارد. نام این نگاه مبتنی بر غایت و فرجام را من یک نوع نگاه سوداگرانه میگذارم. متاسفانه از این زاویه هم امور اقتصادی و اداری چندان قابل پیشبینی و اطمینان نیست و فراز و فرودهای ناگهانی در ساختارها، نومیدی به فرداها را افزون میکند.حالا ما هرچه سوال از آینده داشته باشیم مانند امید به آینده، یا اینکه چه آسیبهایی آینده را تهدید میکند، با توجه به این چهار نگاه میتواند پاسخهای چهارگانه داشته باشد.
با تعاریفی که شما ارائه دادید، حالا نسبت مفهوم آینده با فرد، جامعه و حکومت چگونه است؟
اگر بخواهم سرنوشت آینده را به تفکیک فرد، جامعه و حکومت بررسی کنم و بگویم چه سرنوشتی پیدا میکند، اجازه دهید از جنبه ایجابی آن فاصله بگیرم.
ایجابی یعنی اینکه من بگویم فرد، جامعه و حکومت باید اینگونه باشند، باید این ویژگیها را داشته باشد، انگار که میخواهم تکلیف یک چیز را صددرصد مشخص کنم، در صورتی که برای بررسی مفاهیم چنین کاری ممکن نیست. اما من جنبه سلبی آن را بررسی میکنم. یعنی میگویم یک فرد، یک جامعه یا یک حکومت چه چیزهایی نباید داشته باشد تا بتوانیم به آن بگوییم آیندهنگر هستند.
پس اجازه دهید از «فرد» شروع کنیم، با همین نگاه سلبی که فرمودید فرد آیندهنگر یعنی چه؟ و چه نسبتی با جامعه و حکومت پیدا میکند؟
اگر بخواهم آینده را در خصوص فرد بگویم از تئوری«آلکس اینکلس» استفاده میکنم. وقتی که «اینکلس» درباره «انسان نو» صحبت میکند میگوید اگر در یک جامعه انسان نو شکل بگیرد آن جامعه به سمت توسعه و افقهای روشن حرکت میکند، در غیر اینصورت جامعه توسعهمحور نمیشود، یعنی به تقدم عاملیت نسبت به ساختار قائل است.
با این ایده، او میگوید یکی از ویژگیهای انسان این است که گذشتهگرا نباشد. یعنی ذهن و الگوهای رفتاری یک انسان، همچنین دغدغههای ذهنی انسان خیلی معطوف به گذشته نباشد. اگر در ظرف زمان گذشته درجا بزند از زمان اکنون غافل میشود، نمیتواند الگوهای جدید را به راحتی قبول کند. گذشتهگرا نبودن یکی از ویژگیهای فردی است که آیندهنگر است.
در خصوص جامعه و حکومت هم چنین است؟ آنها برای اینکه موصوف به صفت آیندهنگری شوند به چه چیزی نیاز دارند؟ یا به تعبیر شما با نگاه سلبی چگونه نباید باشند؟
به لحاظ جامعه و حکومت من از اندیشههای «ملوین سیمن» الگو میگیرم.ببینید، جامعهای آیندهنگر هست که احساس بیگانگی از جامعه در بین اعضای آن وجود نداشته باشد. وجود این احساس بیگانگی یعنی اینکه آدمها احساس کنند یک مجمعالجزایر هستند، در واقع فردیت بر جمعیت مقدم است، یعنی در یک جامعه منافع فردی بر منافع جمعی مقدم میشود، به اعتباری با جامعه «اتمیزه» شده سروکار داریم. یعنی انگار آدمها در یک جامعه نسبت به دیگران فقط یک نوع قرابت مکانی دارند، اما از قرابت اندیشهای خبری نیست.
در این شرایط آدمها احساس بیگانگی از جامعه میکنند و هرچقدر این احساس در بین افراد کمتر باشد یا نباشد، آن جامعه آیندهنگرتر میشود.در خصوص حکومت، یعنی حکومت با اعضای خودش بدون استثنا و مرزبندی خودی و غیرخودی به شکلی رفتار کند که همه افراد احساس ناکارآمدی و پوچی نکنند. که اگر اینگونه شود احساس از خودبیگانگی به فرد دست میدهد، در اینجا نقش حکومت بسیار پررنگ است.اگر در یک جامعهای مشاهده شود احساس از خودبیگانگی در آن بالا است، این یعنی اینکه حکومت و نظام سیاسی، کمتر آیندهنگری میکند.
نبود یک نگاه آیندهنگر در هر سه سطحی که شما بررسی کردید، چه آسیبهایی به دنبال دارد؟
شما نگاه کنید، آدمهایی که دچار احساس از خودبیگانگی یا دچار احساس پوچی یا ناکارآمدی یا دچار احساس بیگانگی از جامعه میشوند، در دو شکل واکنش نشان میدهند، یکی بهصورت انزوا و دیگری در نقطه مقابل آن بهصورت طغیان است. در مورد انزوا، فرد وقتی منزوی میشود در یک مورد به شکل خودکشی خودش را نشان میدهد که طبق آمارها حدود 75درصد خودکشیها ریشه در ناامیدی نسبت به آینده دارد.
در ایران هم آمار خودکشیها دو برابر آمارهای جهانی است که البته به دلیل بنیادهای مذهبی و فرهنگی لاپوشانی میشود. یک آسیب دیگر منزوی شدن اعتیاد است که گریبان میلیونها فرد را در ایران گرفته است. آسیب دیگری که میشود نام برد افسردگی یا اختلال شخصیت است که میبینیم در جامعه ما آمار استفاده از مواد شیمیایی ضد افسردگی و آرامشبخش در بین سنین مختلف و زنها و مردها بسیار زیاد است.
اما همانطور که گفتم جدا از انزوا فرد نومید نسبت به آینده میتواند درگیر طغیان هم شود و الگوهای موجود را زیر پا بگذارد. این طغیان ممکن است نسبت به قانون باشد که فوری میگویند فرد مجرم است، اما نمیگویند که جامعه این آدم را به این نقطه رسانده که امید نداشته باشد و انگار چارهای جز این ندارد که طغیان کند. مگر مدتی قبل نگفتند که بیش از 50درصد سارقین برای بار اول سرقت کردهاند؛ این آمار واقعاً فاجعه است، دلیلش برمیگردد به همین طغیان که برای شما گفتم. در واقع اینها مجرم نیستند بلکه این افراد قربانی هستند.
طغیان حتی شکل طلاق هم دارد، وقتی در یک جامعه مانند جامعه ما آن هم با الگوهای فرهنگی مشخص درباره ازدواج، سیر صعودی طلاق اینگونه محسوس و سریع است، این خودش نوعی از طغیان است. در کل خمیرمایه همه این آسیبها برمیگردد به «آینده» و اینکه فرد خودش را در برابر یک پرسش قرار میدهد. آن پرسش هم این است که «چرا من زنده هستم؟» از هر موضع و هر نگاه به آینده که در ابتدا گفتم چهار موضع و چهار زاویه وجود دارد به این پرسش، پاسخهای متفاوت داده میشود.اما بالاخره هرکسی باید پاسخی داشته باشد که خودش را قانع کند. اما به شما میگویم؛ وای از زمانی که پاسخی برای این پرسش وجود نداشته باشد.
پاسخ به پرسشِ «چرا من زنده هستم؟» چگونه به «آینده» گره میخورد؟و ندانستن جوابِ آن چه عواقبی دارد؟
ببینید، اینکه فرد برای این پرسش پاسخی نداشته باشد بحرانآفرین است.به تعبیر «آلبر کامو» آدمها یا باید با یک پرسش در ذهنشان درگیر باشند، مانند یک فیلسوف که سالها با پرسش، ذهن خودش را درگیر میکند، یک فیلسوف آینده خودش را اینگونه تعریف میکند. یا اینکه آدمها باید یک افق نوری را ببینند تا به سمت آن حرکت کنند، بنابراین راه رهایی از پرسشِ «چرا من زنده هستم» یا به حرکت ذهنی مانند فیلسوف نیار دارد، یا به یک حرکت عینی و ملموس نیاز دارد، که این همان نور امید به آینده است. اما وقتیکه هیچ کدام از این دو نباشد فرد معلق میشود و به یک پوچی و ناکارآمدی که پیشتر گفتم میرسد.
آدمها که به این نقطه میرسند همیشه احساس میکنند سایه مرگ و شکنجه بالای سرشان هست و همه بحرانها از همینجا شروع میشود، چراکه به لحاظ عینی و ذهنی فرد به چیزی متصل نیست.
شما سه سطح از آیندهنگری در سطوح فرد، جامعه و حکومت را، و البته آسیبهای عدم وجود آن را، برای ما گفتید، حالا اولویت با کدامیک از آنها است که یک فرد و جامعه بتواند به پرسش «چرا من زنده هستم» پاسخ دهد؟
باز هم از «کامو» وام میگیرم.یک جملهای دارد که میگوید: «پوچی سیاست یعنی اصرار دولتها بر معنابخشی به رنج توجیهناپذیری که بر شهروندان خود تحمیل میکنند.» بنابراین شما نگاه کنید در چنین شرایطی نظام سیاسی بسیار تعیین کننده است. وقتی پوچی از بالا معنا مییابد، تسری پیدا میکند به جامعه و فرد و شما در خروجی به طور مصداقی شاهد خودکشی یا اعتیاد هستید.
این آیندهنگری را در خصوص وضع کنونی جامعه خودمان چگونه بررسی میکنید؟
برای توضیح وضع کنونی جامعه خودمان میخواهم از یک جامعهشناس به نام «هیرشی» ایده بگیرم. شما نگاه کنید اگر فرد و جامعه با یکدیگر پیوند بخورند همه چیز درست است، حالا شما بگویید چه به شیوه سنتی و چه به شیوه مدرن این اتفاق بیفتد، مثلا در یک جامعه مدرن همبستگی ارگانیک وجود دارد و در یک جامعه سنتیِ روستایی همبستگی مکانیکی وجود دارد، بنابراین پیوندی وجود دارد. زمانی جامعه کارکرد ندارد که در پیوند میان فرد و جامعه خلل ایجاد شده باشد.
«هیرشی» میگوید ما برای تحکیم پیوند میان فرد و جامعه چهار عنصر داریم. یک از آنها «وابستگی» است، حالا نشانه وابستگی فرد به جامعه چیست؟ اینکه هنجارها را درونی میکند و میپذیرد. دوم «تعهد» است، وقتی فرد متعهد باشد میترسد که رفتارهای قانونشکنانه از خودش بروز دهد. سوم «درگیری» است، یعنی آدمها مشغول باشند و بیکار نباشند. چهارم «اعتقاد» است، یعنی یک سیستم ارزشی در جامعه وجود داشته باشد که آدمها به آن چنگ بزنند. حالا من معتقدم در جامعه ما هر چهار موردی که گفتم با بحران مواجه هست.
شما نگاه کنید، آیا در جامعه ما هنجارها توسط همه درونی شده است؟ من میگویم نه، هنجارها معلق هستند. آیا ما از رفتارهای قانونشکنانه میترسیم؟ اصلاً جامعه امروز ما برعکس است، امروز آدمها امیدی ندارند که قانونی به نتیجه برسند و عمدتاً به سمت رفتارهای قانونشکنانه سوق پیدا میکنند. برای همین میگویند فساد ساختاری شده است.
در خصوص درگیری و اشتغال بگویم که بیش از 50درصد فارغالتحصیلان ما در مقطع دکتری و ارشد بیکار هستند. و اعتقاد که توضیحش را دادم، چهل سال قبل بر اساس یک سری از ارزشها، انقلابی در کشور رخ داد، اما براساس سیر نزولی که پیدا کرد سبب تشتت شد. حالا وقتی این چهار مورد در جامعه نباشد پیوند فرد و جامعه گسسته میشود و این آغاز انحطاط در یک جامعه است و وقتی همه اینها اتفاق میافتد و فرد به آینده ناامید میشود، من اسمش را گذاشتهام «فروپاشی اجتماعی»، معتقدم در جامعه ما فروپاشی سیاسی اتفاق نیفتاده است، اما فروپاشی اجتماعی اتفاق افتاده است.
آقای دکتر، در پایان گفتوگو سخن پایانی شما چیست؟
در پایان به یک نکته میخواهم اشاره کنم. «فروپاشی اقتصادی» برای صاحبان سرمایه، نقطه پایان است که نظام سرمایهداری از آن خوف دارد. «فروپاشی سیاسی» برای صاحبان قدرت، دردآور است. «فروپاشی فرهنگی» برای صاحبان ایدئولوژی غیر قابل تحمل است، اما «فروپاشی اجتماعی» برای اندیشههایی که درد انسان را دارند و از لطافت در استدلال و کنش برخوردارند غیر قابل پذیرش و غیر قابل تحمل است.
انسان ایرانی که دیروز و امروز و فردا از ظرافت در انسانورزی برخوردار بوده و هست، فروپاشی اجتماعی برای او پایان دردآور خط است. در این میان، صاحبان قدرت در این دیار به دو دسته تقسیم میشوند، یک دسته همچنان فروپاشی سیاسی را پایان خط قلمداد میکنند و بنابراین، همچنان خود را ایستاده فرض میکنند. اما دسته دوم که غایت نظام سیاسی سالم را استحکام اجتماعی میدانستند با مشاهده فروپاشی اجتماعی در خود و نظام اندیشهای و مدیریتی و ساختارهای خود، تشکیک میکنند.
نظر شما