پشت دو تیله‌ سیاه‌چشم‌های گاو، جز برق تشنگی رد دیگری نیست. گاو سر تكان می‌دهد و دو تا مگس از روی پوزه خشكش می‌پرند توی عمق خاكی و سوزان آب‌انبار.

روایت ساكنان روستای «سلخ» قشم از سه ماه زیستن با بی آبی

سلامت نیوز:پشت دو تیله‌ سیاه‌چشم‌های گاو، جز برق تشنگی رد دیگری نیست. گاو سر تكان می‌دهد و دو تا مگس از روی پوزه خشكش می‌پرند توی عمق خاكی و سوزان آب‌انبار.

به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه اعتماد ،تیله‌ها خیره می‌مانند به مگس‌هایی كه زیر شرجی پرحجم هوا پرپر می‌زنند. گاو از كسالت تنها دمش را تكان می‌دهد و سر برمی‌گرداند به سوی «خاله فاطمه»، زنی كه حالا تار سپید هفتاد سالگی به موهایش گره خورده است، زنی كه دبه آب را از روی سر پایین می‌آورد، كش و قوسی به اندام نحیف و كوچكش می‌دهد، دست می‌كند داخل دبه و آب را می‌گیرد زیر زبان گاو، گاو ماغ می‌كشد و زبان خشكش را می‌برد داخل دستان خاله فاطمه.

جزیره، محصور آب‌های خروشان، برای خاله فاطمه و همسایه‌هایش در «سلخ» و «گامبرون» چیزی جز انتظار همیشگی ندارد، انتظار برای رسیدن تانكر آب، انتظار برای باران و پر شدن آ‌ب‌انبار روستا، انتظار برای تعویض پیچ و مهره‌های مستهلك آن دستگاه آب‌شیرین كن. حالا سه ماه می‌شود كه با رسیدن تانكر، خاله فاطمه تكه‌پارچه‌ای را روی سرش می‌بندد، دبه‌ای زیر بغل می‌زند و چند صدمتری را تا پای آب‌انبار روستای «سلخ» پیش می‌رود.

دبه را پر از آب می‌كند و آن را روی سر تا خانه بازمی‌گرداند، به همان رسمی كه مادرش در سال‌های گذشته برای خانه آب می‌آورد، به همان رسمی كه زنان روستاهای قشم، دبه آب را روی سر می‌گذارند و به خانه بازمی‌گردانند. حالا تصویر چشم‌های خاله فاطمه از پس «بركه» معادل تنش آبی مداوم در روستاهای سلخ و گامبرون است، تنشی كه به گفته سه تن از اهالی روستای «سلخ» ، نخل‌ها را خشكانده، ماهی‌ها را فراری داده و چاه و آب‌انبارها را خالی كرده است.
 
خالو معمار: نخل‌هایی كه سوختند

«آب كجا بود؟ این یه سال اگه دو مرحله آب اومده باشد، كه نیومده.» خانه خالو معمار كنار ساحل است، كنار نخلستان آبا و اجدادی، كنار 200 نخلی كه خشك شدند.

خالو همسایه دستگاه آب‌شیرین كنی است كه حالا سه ماهی می‌شود یه قطره آب را هم شیرین نكرده است، گاهی می‌گویند دستگاه فرسوده شده است، گاهی كسی را از شهر می‌آورند و با پیچ و مهره‌هایش ور می‌روند، گاهی می‌گویند هزینه‌ تعمیر زیاد است، گاهی می‌گویند بودجه خرید نداریم، می‌گویند تعمیر این دستگاه فقط 4 میلیارد تومان لازم دارد، اما همین هزینه هم نیست. كجاست؟ «نمی‌دانیم.»

از روزی كه این دستگاه را كنار ساحل روستای «سلخ» نصب كردند، تمام چاه‌های روستا خشك شدند: «چاه عمیق زدند، 40 متر، 50 متر، به شرق، به غرب، به شمال، به جنوب، كل چاه‌های منطقه خشك شدند، كل نخل‌های ما خشك شدند.»

دستگاه آب‌شیرین كن، مصیبت و نعمت است، خالو معمار مصیبت‌كشیده این دستگاه است. روزی كه این بند و بساط را روی زمین‌های نخلستان برپا كرند، خالو بنچاق 120 ساله‌اش را برد و به هركسی كه دو چشم برای دیدن داشت، نشان داد، اما گفتند كه نمی‌تواند كاری كند. نخواست هم كه كاری بكند، چرا؟ «گفتم اشكال نداره، زمین از من بره، آب شیرین به روستا برسه.»

اما نرسید، «زمین ما را بردند، چاه‌مان را خشك كردند، نخل‌هایمان را خشك كردند، همان آب را هم به ما ندادند.» «حالا آب از كجا می‌آورید؟» «تانكر، می‌خریم، چهار متری 70 یا 80 هزار تومن.» حالا همین تانكر هم پیدایش نیست، تانكری كه از روستاهای دیگر آب می‌آورد و بسته به مسافت طی شده، آب می‌فروخت.

دو هفته روستا هیچ آبی نداشت آنچه بود، بقایای آب باران در آب‌انبار قدیمی مركز روستا بود. صبح‌ها زنان روستا راهی آب‌انبار می‌شدند، اگر بخت با آنها یار بود، پشت موتور شوهرشان می‌نشستند و دبه آب را با موتور به خانه باز می‌گرداندند، اگر نه دبه 20 لیتری جایی جز روی سر زنان جزیره پیدا نمی‌كرد. خالو معمار می‌گوید كه فقط در چند ماه پایانی سال، گذشته برای خانواده شش نفری‌اش، بیش از یك میلیون تومان پول خرید آب داده است، آن هم در شرایطی كه در روستا كاری ندارد.

از روزی كه نخل‌ها خشك شدند، حال كشاورزی و صیادی را با هم بوسیده و كنار گذاشته است، حالا اگر بتواند مسافركشی می‌كند، شغلی كه اقلا بتواند خرج ماهانه 400 تا 600 هزارتومان خرید آب را بدهد. خالو می‌گوید: «بخت با تاجرا یاره، با ما نه، همش زحمته، همش سختی، وقتی برمی‌گردی خونه هم یه آب خنك برای خوردن نداری.»
 
خانم گورانی: آب‌انبار خالی
«هر ماه دو روز آب داشتیم توی لوله‌ها، همون دو روز آب‌انبارو پر می‌كردیم و راضی بودیم. الان سه ماهه هیچی، هیچ آبی نیومده، آب‌انبار ما خالیه.» خانم گورانی مدیر مدرسه ابتدایی روستای «سلخ» است، دو فرزند دارد و صرفه‌جویی یك ناچاری و الزام بزرگ برای مصرف آبی است كه ذره‌ذره آن به سختی و قیمت بالا به آب‌انبار خانه می‌رسد.

همان دو روز در ماهی كه غژغژ حركت آب در لوله‌های خانه‌های روستا طنین می‌انداخت، همه اهالی می‌دانستند كه باید بازهم «منتظر» بمانند، منتظر بمانند كه آب به محله‌هایشان برسد، منتظر بمانند كه آب كفاف مصرف یك ماه‌شان را بدهد، منتظر باشند كه آب‌انبارشان پر شود و دوباره منتظر باشند تا دو ماه دیگر، صدای غژغژ لوله‌ها به گوش برسد.

خانم گورانی مثل «خاله فاطمه» برای آوردن آب به آب‌انبار نمی‌رود، شوهرش متحمل خرید آب است، او اما از زنانی می‌گوید كه در غیاب شوهر، ساعت‌ها به انتظار رسیدن تانكر می‌نشینند، صبر می‌كنند كه نوبت‌شان بشود و اگر فرصت برسد، دبه‌های «چهار متری» را پر از آب می‌كنند و تا خانه روی سر می‌آورند. خانم گورانی می‌گوید كه زنان روستا چندان اطمینانی به آب دستگاه ندارند، آب مزه تلخ می‌دهد، باید حتما جوشانده یا تصفیه شود. برای زنان دو روستا آب باران مانده در آب‌انبار قدیمی مطلوب‌تر است، می‌گویند كه اقلا با فیلترهای خراب تصفیه نشده است.

«گامبرون» و «سلخ» دویست متر بیشتر فاصله ندارند، منبع آب هر دو روستا به همین دستگاه آب شیرین كن و چهار آب‌انبار عمومی در روستای سلخ وابسته است. اما همین آب‌انبارها هم برای پرشدن چشم به راه باران هستند. اگر باران نیاید و تانكر نرسد، آخرین چاره، مراجعه به در خانه یكی از اهالی روستاست، مردی كه صاحب تنها چاه پر آب این روستاست، این مرد آب چاه را متری 10 هزار تومان می‌فروشد، نه آب چاه، نه آب باران در آب‌انبار و نه آب دستگاه آب‌شیرین كن، هیچ‌كدام آب «پاك» نیستند، خانم گورانی می‌گوید: «ما همه را تصفیه می‌كنیم، آب یا شور است یا تلخ، آب یا كدر است یا مانده، اما همین آب را هم با مشقت داریم.»
 
خالو یوسف: دل از دریا كندم
«همه خانه‌ها بلااستثنا آب‌انبار دارند، همه خانه‌ها بلااستثنا آب ندارند، جز چند نورچشمی.» از 4 هزار نفری كه در دو روستای سلخ و گامبرون زندگی می‌كنند، تعداد نورچشمی‌ها به تعداد انگشت‌های دست هم نمی‌رسد، اما در زمان تقسیم آب، لوله خانه آنها زودتر از دیگران صدای پای آب را می‌شنود. «خالو یوسف»، صیاد بازنشسته 50 ساله سلخی، می‌گوید كه سه ماه گذشته هیچ آبی نداشتند، اما همان چند قطره آبی كه در دو سال گذشته داشتند، برایشان به معنای رفاه بود، او می‌گوید:«از وضعیت روستاهای سیستان و بلوچستان كه می‌شنویم می‌فهمیم كه ما اینجا در رفاهیم. » خالو یوسف از چهارده سالگی به دریا زده است، آن روزها در افق ساحل، فقط یكی، دو تا لنج بود، بیست متر جلوتر از ساحل، پارو كه می‌زدی، ماهی‌ها از روی پارو بالا می‌آمدند و می‌ریختند كف كلك. حالا اما خالو یوسف می‌گوید كه فرقی نمی‌كند كه 20 متر، سی متر، صد متر، یك روز، دو روز، ده روز هم به آب بزنید، «یك تور هم نمی‌توانید بگیرید.»

خالو چند سالی می‌شود كه «دلش از دریا رفته است» بازنشسته شده و حالا ماهی می‌خرد و می‌فروشد. شاید این روزها، دیگر مثل بیست- سی سال قبل نیست كه خالو ده روز به آب می‌زد و 4 هزار ماهی ساردین و هوور و كپور صید می‌كرد، اما هنوز مثل همان روزها، مردان روستا دو تا حلب را می‌گذارند دو سر یك چوب، حلب‌ها را از آب پر می‌كنند و چوب را می‌گذارند روی شانه‌هایشان، زنان هم آب باران را به سر می‌گیرند. خالو می‌گوید: «نمی‌صرفد، نه ماهی هست كه بفروشیم، نه پول كه آب بخریم، زندگی دیگر نمی‌صرفد.»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha