پدرش "ویلیام ادوارد شور" یكی از اعضای اشراف زاده دربار به شمارمیرفت و فلورانس كوچك، در یك خانه بزرگ و راحت دوران كودكی خود را گذراند. در نامههای محرمانهای كه از او یافت شده نوشته "از كودكی برای خدمت به بیماران و بیپناهان الهاماتی از سوی خداوند به قلبم میرسید." هرچند در رشته پرستاری تحصیل نكرد اما علاقه زیادی به درمان بیماران داشت. در سال ۱۸۵۳كه جنگ میان تركیه و روسیه آغاز شد فرانسه و انگلیس به یاری تركیه شتافتند و سربازان خود را به جنگ اعزام كردند.
در آن زمان تیتر روزنامههای "تایمز لندن" خبر از جنگ و توصیف اوضاع وخیم بیمارستانهای نظامی انگلیس را میداد. در این گزارشها آمده بود تنها ۲۰پرستار در جبههها فعالیت میكنند، بیمارستانی وجود ندارد و حتی باند برای پانسمان هم نیست.
با انتشار این گزارشهای جنجال برانگیز، فلورانس از وزیر جنگ انگلیس درخواست وسایل و امكانات بهداشتی كرد و سپس با همراهی ۳۴پرستار زن با شجاعت تمام پا به اعماق خاك تركیه گذاشت و به یاری مجروحان شتافت.
شبها با فانوسی كوچك در راهروها و اتاقهای مجروحان آهسته راه میرفت، سربازان با دیدن او احساس آرامش میكردند. برای آنان نامه مینوشت، اخبار جنگ را بیان میكرد و همدم مهربانی برای مجروحان جنگی بود.
فلورانس با چهرهای آرامبخش برای اینكه سربازان دست از میگساری بردارند، اتاقی برای مطالعه و بازیهای سالم آنان راهانداخت.
او بر اثر كار مداوم و همدمی با بیماران دچار تب وحشتناكی شبیه تیفوس یا مالاریا شد كه در آن هنگام قربانیان زیادی را به كام مرگ كشانده بود و فلورانس نیز بر اثر این بیماری بشدت ضعیف شد.
جنگ پایان یافت و او به لندن بازگشت. هرچند میخواست گمنام بماند اما نامش بهعنوان فرشته سر زبانها بود ولی برای اینكه خود را از چشم دیگران دور نگه دارد، بگونهای خود را پنهان كرد كه گویی مرده است.
فلورانس همراه "ویلیام فار" یك پزشك نظامی و فرد نیكوكاری به مدت ۲۰ سال برای بهبود وضعیت بیمارستانها و نظام آموزشی پرستاران تلاش كردند.
این پرستار جنگی كه چندین كتاب درباره مراقبتهای پرستاری نوشت معتقد بود بیمار به هوای سالم، نور، گرما، پاكیزگی، استراحت و غذای خوب نیاز دارد.
نایتینگل، نخستین مدرسه عالی آموزش پرستاری را سال ۱۸۶۰در بیمارستان "سن توماس" لندن راهاندازی و مدیریت كرد.
هرچند سلامت جسمانی او تحلیل رفته بود اما شهرتش از لندن به آمریكا و هند نیز رسید بگونهای كه یك معمار و تاجر لیورپولی بهنام "ویلیام راتبون" در سال ۱۸۶۰مبلغ زیادی در اختیار فلورانس گذاشت تا یك بیمارستان بسازد.
بیمارستانهایی كه او ساخت مطابق استاندارد و الگوی بهداشتی بود و طبقات مختلف آن به بخشهای ویژهای مثل زنان و زایمان، روان، كودكان و جراحی اختصاص داشت.
چند سال كار مداوم و سخت پس از جنگ، توان او را بسیار تضعیف كرد بگونهای كه در آخرین سالهای عمر نابینا شد و نمیتوانست مانند گذشته به وظایف خود عمل كند تا اینكه در ۱۳آگوست ۱۹۱۰در لندن چشم از جهان فرو بست.
همچنین ۱۳سال پیش در چنین روزی "اریك هامبورگر اریكسون" روانكاو آلمانی درگذشت.
یكی از حوزههای تحقیق اریكسون مراحل تكامل انسان بود كه از دوره نوزادی تا پیری را به هشت مرحله تقسیم كرد.
نظریه اریكسون "رشد روانی - اجتماعی در طول عمر" و تاكید بر "من" و تاثیر فرهنگ، جامعه و تاریخ در شكل دهی شخصیت است.
از نظر اریكسون، مراحل هشتگانه رشد روانی - اجتماعی جنبه فطری دارد اما تحقق مراحل توسط محیط تعیین میشود و همچنین عوامل اجتماعی و تاریخی بر شكلدهی هویت "من" و بر شخصیت تاثیر میگذارند.
اریكسون دوران كودكی را برای شكلگیری شخصیت مهم میدانست ولی در عین حال قبول داشت شخصیت پس از سالهای كودكی میتواند رشد كند، تغییر یابد و همچنین بر میانسالی بهعنوان زمان تغییر عمده شخصیت تاكید داشت.
بر خلاف "پیاژه" كه بر رشد شناختی تاكید دارد، اریكسون بر ابعاد عاطفی و اجتماعی رشد تكیه میكند.
شاید بتوان نظریه پیاژه در رشد شناختی و نظریه اریكسون در رشد عاطفی و اجتماعی را مكمل یكدیگر دانست، زیرا هریك از آنها یك جنبه مهم از ابعاد روانشناسی را مورد دقت و بررسی قرار دادهاند.
اریكسون نیز یافتههای خویش را با تحقیقات پیاژه مربوط كرده و گفته، "گویی یك فرش را از دو سوی مختلف بافتهایم".
هرچند اریكسون مانند فروید به روش تحلیل روانی تاكید داشته، اما دیدگاهی بسیار متفاوت دارد.
نظر شما