شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۰ - ۱۰:۱۱

سلامت نیوز :زمستان، برای خیلی‌ها خاطره‌انگیز است و دوست‌داشتنی و شاید هم عکسی در میان برف‌ها، یادگاری شود در آلبوم‌های خانوادگی. اما این فصل برای عده‌ای ازآدم‌ها که آمار دقیقی هم از تعداد آن‌ها در دست نیست، نه تنها دوست‌داشتنی نیست که نفرت‌انگیز، هراس‌آور و کشنده هم هست؛ کارتن‌خواب‌ها.

مناطق جنوب تهران، پارک‌های زیادی دارد، در مناطق جنوب تهران، فقر، بیشتر خودنمایی می‌کند، معنای اعتیاد، پررنگ‌تر می‌شود و آنجاست که می‌فهمی کارتن‌خواب، به‌معنی واقعی کلمه یعنی چه؟ زیادی تعداد خیابان خواب‌ها همواره ‌این باور را در اذهان تداعی می‌كند که بسیاری از معضلات و آسیب‌های اجتماعی که گاهی مسئولان دولتی منکر وجودشان می‌شوند، می‌توانند وجود داشته باشند!

به گزار ش تهران امروز شهرداری، هلال احمر، کمیته امداد، رسانه ملی، قوه قضائیه، بهزیستی، نیروی انتظامی و در مجموع، یازده نهاد و سازمان، مسئول رسیدگی به‌امور کارتن‌خواب‌ها هستند. بحث جمع‌آوری افراد کارتن‌خواب، غربالگری و ساماندهی آن‌ها مربوط به‌شهرداری است. نیروی انتظامی هم در جمع‌آوری باید به‌شهرداری کمک کند. عده‌ای از کارتن‌خواب‌ها، متکدی و بی‌خانمان هستند. اسکان آن‌ها به‌عهده کمیته امداد

امام خمینی(ره) و در غیر این صورت اگر معلول باشند یا از نظر روحی در شرایط مناسبی نباشند، به‌عهده بهزیستی است. پس از رسیدگی کمیته امداد، سازمان فنی و حرفه‌ای و وزارت رفاه، مسئولیت توانمندسازی افراد را به‌عهده دارند. در شرایط بحرانی مثل سرمای زمستان، هلال احمر هم باید فعال شود.



داستان کارتن‌خوابی، داستان اعتیاد است

در دنیا به‌کسانی که خانه‌ای برای زندگی نداشته باشند در اصطلاح، کارتن‌خواب می‌گویند اما یک سر کارتن‌خوابی در ایران، مستقیم به‌اعتیاد وصل است.

رجبی مدیرموسسه «طلوع بی‌نام و نشان ها»کارتن‌خواب‌ها را کسانی می‌داند که به‌واسطه اعتیاد به‌مواد مخدر، درخیابان می‌خوابند. زنان نیز در این زمینه مستثنا‌ نیستند که یا خود اعتیاد دارند یا پاسوز همسرانشان می‌شوند.

موسسه «طلوع بی‌نام و نشان ها» حدود شش سال است در مکانی که شهرداری منطقه 10 در اختیار آن قرار داده، در امور کارتن‌خواب‌ها مشغول به‌فعالیت است. مدیر این موسسه می‌گوید: شهرداری در زمینه سازماندهی کارتن‌خواب‌ها، فعالیت‌های خوبی داشته. سال 83 در پارک المهدی، میدان بهمن و فتح، چادرهایی برای اسکان کارتن‌خواب‌ها برپا کردند و خاوران هم پس از آن ساخته شد. صباشهر هم پروژه‌ای بود که متاسفانه به‌نتیجه نرسید. اصولا سازمان رفاهی شهرداری تهران برای رسیدگی به‌کارتن‌خواب‌ها بود که شکل گرفت. البته دراین زمینه ضعف‌هایی هم وجود داشته اما واقعیت امر این است که تنها شهرداری است که کار می‌کند.

اکبر رجبی از عملکرد وزارت رفاه، سازمان بهزیستی و وزارت بهداشت و... که رسیدگی به‌کارتن‌خواب‌ها از وظایف اصلی شان است، انتقاد می‌کند چرا که هیچ فعالیتی در این زمینه انجام نمی‌دهند و این در حالی است که این سازمان‌ها در این زمینه خاص، ردیف بودجه دارند. در این میان تنها می‌ماند شهرداری که کاری که می‌تواند انجام دهد جمع‌آوری کارتن‌خواب‌ها از سطح شهر است؛ آن چه که بازگشت دوباره کارتن‌خواب‌ها به‌همان وضع سابق را به‌دنبال دارد.

از نظر او 95 درصد کارتن‌خواب‌ها اعتیاد دارند و تنها حدود پنج درصد در اثر بی‌خانمانی به‌هر دلیلی، کارتن‌خواب شده‌اند که بیشتر، افرادی هستند که حول و حوش میدان راه‌آهن می‌خوابند. می‌ماند دخترانی که از شهرستان‌ها به‌تهران می‌آیند؛ در میدان شوش و راه‌آهن به‌پست افرادی می‌خورند که برای کرایه خانه ارزان آن‌ها را به‌جاهایی مثل دروازه غار می‌برند. به‌آن جا که بروند، خود به‌خود مسیر نابودی را طی خواهند کرد. رجبی معتقد است که باید برای کمک به‌کارتن‌خواب‌ها به‌سراغ آن‌ها رفت و امیدشان را به‌زندگی تقویت کرد. با کار برای کارتن‌خواب‌ها می‌توان به‌معتادان هم کمک کرد. ضمن این که افرادی که خودشان زمانی کارتن‌خواب بوده‌اند، می‌توانند کمک کنند که کارتن‌خواب‌ها به‌بدنه اجتماع برگردند. او دخالت‌های دولتی در امور NGOها را بی‌مورد می‌داند و می‌گوید؛ مسئولان نباید نتیجه گرای صرف باشند. اگر برای خدا و برای دلشان کار کنند، همه کارها جلو می‌رود. داستان کارتن‌خوابی، داستان اعتیاد است و اعتیاد ناشی از فقر است چه مادی چه معنوی، ناشی از طلاق است و می‌تواند ریشه در کوچک‌ترین حقارت‌های دوران کودکی از تمسخر شکل ظاهری افراد تا نام والدین هم داشته باشد.

مدیر موسسه طلوع، یاد دوران کودکی را زنده می‌کند که در مدرسه، کلاس را شلوغ می‌کردیم تا بتوانیم تقلب کنیم؛ قضیه کارتن‌خواب‌ها در پارک هم همین طور است که حضور افراد، بهانه‌ای می‌شود برای برخوردهای ناشایستی که گاهی مامورین، با کارتن‌خواب‌ها می‌کنند؛ اگر ما به‌کارتن‌خواب آزاری نرسانیم، او هیچ آزاری ندارد. او بیمار است. رفتارها و نگاه‌هایی از این دست، ممکن است سبب انتقام گیری‌اش از شهر شود.



انتهای دست و پنجه نرم کردن با مرگ...

کارتن‌خوابی را انتهای دست و پنجه نرم کردن با مرگ می‌داند و کارتن‌خواب‌ها را مثل آدم‌هایی که در بیمارستان به‌بخش آی سی یو منتقل می‌شوند و تنها به‌دعای خداوند نیاز دارند.

هر‌کجا که می‌نشیند، پسوند «یک معتاد» را در معرفی نامش، فراموش نمی‌کند. نمی‌خواهد یادش برود که سه سال و نیم، کارتن‌خوابی کرده. برای افرادی که از خانواده و جامعه بریده‌اند، تنها همان دعا و تلنگر و جرقه‌ای می‌ماند که از طریق هر کسی می‌تواند منتقل شود و نجاتشان دهد. می گوید: فقر در جامعه و مصرف مواد مخدر با هم رابطه مستقیم دارند. شهروندان معمولی با درآمد ناچیز، به‌سختی زندگی می‌کنند. یک کارتن‌خواب ممکن است بتواند درآمد داشته باشد اما در خیابان هم بخوابد. اعتیاد، فقر می‌آورد. از فقر هم جنایت، مواد مخدر،

فساد و بی‌بندوباری و... پیدا می‌شود.

همه انسان‌ها را برابر می‌داند و جایگاه انسان‌ها را در کنار خدا. پس مشکلات انسانی را می‌توان ریشه یابی و ریشه کن کرد. در مقابل کارتن‌خواب‌ها خم می‌شود که احساس کنند کسی در کنارشان هست و اعتمادشان جلب شود. از نظر او، کارتن‌خواب بیماری است که هزینه درمان ندارد ضمن اینکه خانواده او نیز باید مورد حمایت قرار بگیرد.

تمام ثروتش را به‌باد داد. کار می‌کرد که مواد مخدرش را تامین کند. زندگی و همراه او هروئین بود. در پارک بهمن در چادر می‌خوابید. بعد از ترک اعتیاد، با کمک شهرداری یکی از مسئولان رسیدگی به‌کارتن‌خوابها در خوابگاه‌های فتح، خاوران و... شد. عاشق موسیقی است. کلاس دوم دبستان بابت ساخت یک سنتور از پدرش کتک مفصلی می‌خورد اما این عشق هنوز زنده است.



خلأهای زندگی؛ راهی به‌سوی کارتن‌خوابی

به‌خاطر کسی که دوستش داشت، تن به‌هر کاری داد تنها برای این که به‌او برسد اما همسرش او را تنها گذاشت. تنها چیزی که به‌ذهنش می‌رسید خودکشی بود و او از همه مواد مخدر، تنها هروئین مصرف کرد شاید خود را نابود کند.

تجربه‌کارتن خوابی او می‌گوید گاه خلئی در زندگی سبب می‌شود به‌دنبال جایگزین باشیم چیزی مثل اعتیاد، کارتن‌خوابی یا افراط و تفریط در بسیاری از مسائل زندگی. می‌گوید: هشتاد درصد افرادی که در خیابان می‌خوابند خانواده دار هستند که بنا به‌دلایل متفاوت کارتن‌خواب شده‌اند. از این هشتاد درصد، شصت درصدشان، شهرستانی هستند که برای کار به‌تهران می‌آیند اما به‌این دلیل که کاری پیدا نمی‌کنند، کارتن‌خواب می‌شوند. جیبشان را می‌زنند. به‌ناچار وارد جماعتی می‌شوند که مصرف کننده مواد مخدر هستند.



کارتن‌خوابی عاقبت ندارد

«پنج ساله بودم که پدر و مادرم از هم جدا شدند. پدرم زیاد به‌فکربچه‌هایش نبود. نوعی فضای درگیری میان نامادری‌ام، برادرها و بچه‌های نامادری وجود داشت. در مدرسه همیشه دنبال بچه‌های شر بودم و با شاگرد تنبل‌ها می‌پریدم. احساس کمبودی که نسبت به‌سایر بچه‌ها در مدرسه داشتم باعث شد برای این که اعتراض خود را به‌پدرم نشان دهم، چند روز به‌خانه نروم. وقتی برگشتم پدرم گفت پسری که دو شب به‌خانه نیاید دیگر پسر من نیست و آن حرف شروع کارتن‌خوابی من شد.» از 18 سالگی از خانواده‌اش جدا شد. یکی از دوستانش که مصرف مواد مخدر داشت او را به‌خانه خودشان برد و تشویقش کرد به‌مصرف تا آرام شود. می‌گویداحساس خیلی خوبی داشتم. بالا و پایین می‌پریدم.

مدتی گذشت که دوستش او را به‌سوی کاری که خود انجام می‌داد، کشاند؛ او شب‌ها جایی می‌ایستاد و با اشاره دوستش، به‌افراد، مواد می‌فروخت. روزهای اول نمی‌دانست چه چیزی به‌مردم می‌فروشد! یک روز در پارک محل، دستگیر شد. در زندان با مواد سفید(شیشه و کراک) آشنا شد. از زندان که بیرون آمد، به‌خانه یکی دیگر از دوستانش رفت تا اینکه روزی به‌او گفتند که دیگر به‌درد این کار نمی‌خورد. قیافه‌اش تابلو شده. از آنجا کارتن‌خواب شد كه با دروازه غار و مولوی آشنا شد. زندگی او این شده بود که مصرف کند تا زندگی کند و زندگی کند تا مصرف کند.

از نظر او خیلی از بچه‌های کارتن‌خواب یا بچه‌های طلاق‌اند یا اینکه برای کار از شهرستان به‌تهران می‌آیند و ماندگار می‌شوند.

امسال وارد سی سالگی می‌شود. می‌گوید کارتن‌خوابی عاقبت ندارد.



اگر مادربزرگ، مواد نفروشد...

«مادربزرگم، کراک و شیشه می‌فروشد. عمو شیشه اما عمو پاک پاک است. هیچ چیز نمی‌کشد غیر از سیگار.»‌ این‌ها جملات بسیار عادی در زندگی یک دختر 9 ساله کارتن‌خواب است.

عسل یک تابستان و زمستان در خیابان خوابیده، دوستانی هم داشت؛ کیمیا و علی. فکر می‌کند مادر و پدر کیمیا و علی را گرفته باشند. خاله گرگه، تخم‌مرغ گندیده، پر یا پوچ، بازی‌های آن‌ها بود و پدر و مادرهایشان، مواد می‌کشیدند. پدرها هم گاهی می‌رفتند ضایعات جمع می‌کردند. آخر با آن سر و وضع که به‌آن‌ها کار نمی‌دادند. جای خوابشان کنار صندلی‌های پارک بود با مادربزرگش که او هم شیشه مصرف می‌کرد و جای علی و کیمیا زیر هشتی در پارک خواجوی کرمانی.

مادر عسل خیلی وقت است که مرده. می‌گوید مادربزرگ، جوان بود اما حالا پیر شده. عسل تمام دروازه غار را مثل کف دستش می‌شناسد. گاهی هم مادربزرگ را که می‌رفت مواد بفروشد، تعقیب می‌کرد. مادربزرگ، به‌هر کس که مواد می‌خواست، می‌فروخت. کسی به ‌او گفته بود که مادربزرگ، کار بدی می‌کند. جوان‌ها را خراب می‌کند. می‌گوید پس ما از کجا نان درآوریم خاله؟

در حال گوش دادن به‌این حرفها هستم که صدای برخورد سر پسر نوجوانی با موزائیک‌های کف پارک انبار گندم در مغزم می‌پیچد... خمار است یا ... نمی‌دانم! جوانی که باید بمب انرژی و نشاط باشد، با سرنگی شکسته در دست، میان چمن‌های پارک، به‌خواب رفته و دستانش حتی توان باز کردن ظرف غذا را هم ندارند. سرنوشت عسل چه می‌شود؟

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha