احساس مالكیت در همه افراد جامعه وجود دارد و همه میخواهند چیزها یا كسانی را داشته باشند كه به لحاظ عاطفی به آن فرد یا چیز وابستگی دارند اما زمانی این حس به یك بحران و بیماری تبدیل میشود كه فرد به آن شخص یا چیز نمیرسد و تلاش خودش را برای نابود كردن آن آغاز میكند. این رفتار یك نوع لجبازی است، حال آنكه در بحث ازدواج و انتخاب نباید به هیچوجه جبر و لجبازی داشته باشیم اما این حس در جوانان پرورش پیدا كرده كه اگر چیزی متعلق به من نیست به دیگری هم نباید تعلق داشته باشد و آن چیز را باید حذف كرد.
این حس ناشی از آن است كه ما در دوران مختلف زندگی چه برخوردهایی را دیده باشیم، چقدر حق انتخاب داشته باشیم و چقدر برای حق انتخاب دیگران احترام قایل شویم. فردی كه با لجبازی همیشه چیزی را به دست آورده یا اینكه در دوران كودكی احساس تحقیرشدگی شدیدی داشته، در بزرگسالی با مكانیسم دفاعی ناخودآگاه در حال در انحصار درآوردن همهچیز برای خود است. این حس برای چنین فردی فقط در مورد ازدواج نیست بلكه در همه رفتارهای او نمود دارد. چنین شخصی یاد گرفته است با پرخاشگری و لجاجت هر كاری را پیش ببرد. مساله بعدی، محرومیت، نداشتن، به دست نیاوردن و نرسیدن است؛ برای بعضیها این محرومیتها خیلی ناگوار است و قدرت تحمل آن را ندارند؛ حال آنكه هرچه از بلوغ عاطفی، احساسی و هیجانی بیشتر برخوردار باشیم، در برابر محرومیت درستتر و عاقلانهتر برخورد میكنیم. اگر بلوغ و پختگی را نداشته باشیم، محرومیت و از دست دادن و حس خارج شدن یك چیز از دست، ما را دچار بحران میكند و احساس تحقیر را قوت میبخشد. این درست است كه شكست عشقی باعث ناراحتی میشود اما فرد سالم به طرف مقابل صدمه نمیزند. افرادی كه به دیگران آسیب وارد میكنند، اختلال شخصیت دارند و این آسیب در طول زندگی بر آنها وارد شده است. آنها دچار پدیده صفر و یك هستند، یعنی اگر خودش چیزی را به دست نیاورد، دیگر مهم نیست چه اتفاقی میافتد.
برای حل این مشكل دو راهكار وجود دارد؛ اول راهكاری است كه خانوادهها باید آن را بدانند و به كار ببرند و دوم راهكار آموزشی است كه باید در جامعه استفاده شود. در مورد راهكار اول باید بگویم اولین كسی كه متوجه این مشكلات در یك فرد دچار اختلال میشود، فردی است كه با این بیمار ارتباط دارد. این فرد همسر یا مادر و سایر اعضای خانواده بیمار هستند. متاسفانه گاهی زنان این حس مالكیت را دوست دارند و فكر میكنند این حمایتگری مرد است درحالیكه این یك نوع انحصارطلبی و بدبینی است. زنان این رفتار را میپسندند و این باعث تقویت چنین رفتاری در مرد میشود. اعضای خانواده بهترین كسانی هستند كه میتوانند این آسیب را مدیریت كنند.
مادر یا پدری كه متوجه این حس مالكیت در فرزندش است، باید بلافاصله برای درمان آن اقدام كند. مساله بعدی همانطور كه توضیح داده شد، جامعه است. جامعه ما آموزش لازم را ندارد. ما باید آموزشهای لازم برای ارتباط با جنس مخالف را به جوانان بدهیم، زیرا آموزش مهارت ارتباطی در مراكز آموزشی ما داده نمیشود. متاسفانه به جای اینكه آموزش دهیم، دختران و پسران چطور با هم انسانی برخورد كنند و ارتباط داشته باشند، آنها را كنترل میكنیم. این باعث شده جوانان دچار مشكل شدیدی در رابطه با جنس مخالف شوند. اسیدپاشی یا قتل معشوق نتیجه همین آموزشندادنهاست. وقتی چنین حادثهای رخ میدهد، نشان میدهد عدم آموزش چه آسیبها و هزینههایی را به جامعه وارد میكند. باید به جوانان یاد دهیم افكار و عواطف و رفتار خودشان را مدیریت كنند. این جمله «رفتارم دست خودم نیست» و «نمیتوانم كنترل كنم»، غلط است.
نهادهای متولی روان مردم، رسانهها و سایر سازمانها در این رابطه نقش پررنگی را دارند، اما متاسفانه تعریف كاملی برای روابط زوجهای جوان در سطح خانواده نداریم. منظور ایجاد ارتباط با جنس مخالف نیست، بلكه مدیریت آن است. جنبههای پنهان ارتباطهای دختران و پسران جوان كه ناشی از همین عدم آموزشهاست، بسیار خطرناك است كه چون دیده نمیشود، فكر میكنیم وجود ندارد یا مشكلی را ایجاد نمیكند؛ در حالیكه مثل یك غده سرطانی پنهان در حال رشد است و باعث نابودی یك جامعه میشود. ما سعی میكنیم، كنترل كنیم در حالیكه باید آموزش دهیم. نباید جنسهای مخالف را دور كنیم. باید آموزش دهیم اگر در كنار هم هستند، چطور با هم رفتار كنند و به هم احترام بگذارند و چطور روابطشان را مدیریت كنیم تا از حدود شرعی و عرفی خارج نشوند.
منظور تشویق به ارتباط باز نیست اما باید آگاه بود كه زیادهروی در كنترل روابط و عدم آموزش باعث ایجاد ولع در فرد میشود؛ در این صورت آن جوان با دیدن اولین دختر احساس میكند كه باید تملك آن شخص را به دست آورد و تا پایان هم آن دختر را در خانهاش نگه دارد و مالك آن باشد، چون به خاطر آموزههای اجتماعی حق انتخاب برای آن فرد قایل نیست و مخالفت او را نوعی درشتی و بیاحترامی و تحقیر قلمداد میكند؛ در صورتی كه اگر آموزش لازم داده شود، او میتواند عواطف جریحهدارشده خود را كه به دلیل پاسخ منفی به وجود آمده است، كنترل و مدیریت كند و دوباره به زندگی برگردد.
مریم رامشت/روانشناس و مدرس دانشگاه
منبع: شرق
نظر شما