عبارت بالا، مربوط به یكی از مشاوران كلینیكهای بهداشت روانی دولتی است. امروزه از قرن حاضر به عنوان عصر افسردگی نام میبرند كه در این بیماری یك چهارم افراد جهان و حتی ایران را دربر گرفته است. البته ناگفته نماند این آمار مربوط به افسردگی به معنای بالینی است در حالی كه افسردگی تنها رفتارهای بالینی را مدنظر قرار نمیدهد بلكه آمار ناشادمانی و غمگینی را نیز باید جزو نرخ رسمی آمار مبتلایان به این بیماری به حساب آورد. سازمان جهانی بهداشت نیز هشدار داده كه این بیماری روانی بیش از سایر عوامل تهدیدكننده حیات جسمی، روانی انسانها در قرن حاضر و مخصوصا در خاورمیانه است كه هر روزه شاهد جوانتر و جدیتر شدن این بیماری هستیم.
چندی پیش دكتر ابهری، جامعهشناس در رسانهها اعلام كرد كه اختلالات روانی و افسردگی در جامعه ایران دومین رتبه بیماریها را از نظر تحمیل هزینههای بهداشتی، روانی، اجتماعی و اقتصادی دارد كه متاسفانه با توجه به شیوع گسترده آن، مسوولان همچنان برای پیشگیری از این سرماخوردگی روحی، برنامهریزی دقیقی انجام ندادهاند تا آنجا كه افسردگی به سنین نوجوانی كاهش یافته است. در زمینه نشانهشناسی، ریشهشناسی، دیدگاههای مربوط به افسردگی و تئوری شاد زیستن با سیدحسین مجتهدی، دكترای روانشناسی از دانشگاه هامبورگ با تخصص روانشناسی رشد و تحول/ بیماریهای روان- تنی و روان درمانی و مدرس دانشگاه علوم پزشكی شهیدبهشتی گفتوگو كردهایم كه در زیر میخوانید:
نشانهشناسی افسردگی
دكتر مجتهدی معتقد است: «قبل از آنكه بخواهیم به ریشهشناسی و دیدگاههای مربوط به افسردگی بپردازیم لازم است نشانهشناسی افسردگی را مورد توجه قرار دهیم تا با شناختی كه از این نشانهها و علایم دارد بتوانیم زودهنگام و در همان آغاز به پیشگیری اقدام كنیم و این دسته از افراد را به مشاوران و متخصصان در این زمینه ارجاع دهیم.» وی چهار نشانه را برمیشمارد:
1- در سطح شناختی: احساس بیارزشی، كاهش تمركز و حافظه، ناتوانی در تصمیمگیری.
2- در سطح بدنی: نشانههایی مانند افزایش یا كاهش خواب، اشتها، وزن، میل جنسی و نشانههای روان تنی.
3- در سطح هیجانی و عاطفی: احساس بدبختی، خلأ، شرمساری، گناه، عدم عاطفه به دوستان و خانواده در آن شخص بروز میكند.
4- سطح انگیزشی: كاهش تمایل به مشاركت در فعالیتهای زندگی و مرگاندیشی.
در زمینه روانشناسی بعد از شناخت نشانهها باید در درجه دوم به نگاه و رویكردهای ریشهشناسی افسردگی بپردازیم. دكتر مجتهدی در این زمینه از چندین رویكرد نام میبرد:
- نگاه روانكاوانه: این نظریه بر مساله فقدان انگشت میگذارد كه فرد دچار فقدان شده كه شامل از دست دادن نظیر مرگ، جدایی عاطفی تا فقدان آرمانها، ارزشها یا تعلقات روانی است.
- رویكرد تحلیلی: دومین رویكرد، رویكرد تحلیلی است كه براین باور است كه ما در حالت افسردگی، بازگشت پرخاشگری داریم. پرخاشی كه فرد به بیرون از خود نمیتواند بروز دهد و درون خود میریزد و در این رویكرد ما با كاهش لذت مواجه هستیم كه اروپاییان از این رویكرد به نام ضدلذت نام میبرند.
- رویكرد احساس گناه: این رویكرد، سومین رویكردی است كه فرد به علت احساس گناه ناهوشیارانه نیاز به تنبیه خود دارد و نشانههای افسردگی به او كمك میكند تا تاوان گناه را بپردازد از اینرو در پشت این نشانهها یك احساس لذت غیرهوشیارانه نیز میتواند نهفته باشد.
كهننیاز
همچنین مجتهدی سه كهننیاز را از منظر بیرینگ روانشناس معاصر مطرح میكند كه شكاف بین این سه كهننیاز باعث افسردگی میشود: 1- كهننیاز دوست داشته شدن كه در پیوند با هیجانات و عواطف انسانها به دست میآید 2- كهننیاز قوی بودن 3- كهننیاز خوب بودن كه در ارتباط با ساختارهای اخلاقی است. او معتقد است كه شكاف در این كهننیازها موجب بروز افسردگی میشود. فردی كه احساس دوست داشته شدن نكند و با احساس حقارت مواجه شود یا احساس گناه یا اینكه خوب بودن خود را با تردید ببیند آمادگی ابتلا به افسردگی را دارد.
علل افسردگی در جامعه ایران
این مدرس دانشگاه معتقد است كه افزایش این بیماری روانشناختی را باید در یك رشته عوامل اجتماعی جستوجو كرد. نخست جامعه ما، جامعهای كه در حال گذار است نه سنت و نه مدرنیته در آن هیچكدام ریشه و معنا ندارد و برای همین ما با بحران ناشی از شكافهای متعددی چون شكاف سنی، جنسیتی و ارزش مواجهیم و این سردرگمی موجب شده كه افراد نتوانند تعارضهای خود را در یك محیط امن داشته باشند. عدهای از فقدان یك رشته ارزشها و آرمانها در رنجند و عدهای از فقدان امنیت در سطوح اقتصادی، اجتماعی، رفاهی و چارچوبهای خانوادگی.
او میافزاید: «افراد جامعه ما به ویژه نسل جوان خود را بر تغییر شرایط محیطیشان مسلط نمیبینند و امكان سازوكارهای تغییر را در محدوده تواناییشان مشاهده نمیكنند و خواستههایشان نیز از سوی نهادهای اجتماعی به رسمیت شناخته نمیشود. از این رو به یك درماندگی آموختهشده گرفتار میشوند. در سطح كلی اجتماع ما شاهد آن هستیم كه افراد در بحرانهای حقوقی، شغلی، بهداشتی، اقتصادی و نظایر آن بدون داشتن پشتوانهای كه در اصطلاح توده به آن پارتی میگویند، امكان پیگیری حقوق خود، سلامت خود یا دستیابی به جایگاه شغلی و اقتصادی مناسب برایشان فراهم نیست و در چنین شرایطی از سویی افراد میآموزند كه درماندهاند و امكانی برای تغییر وجود ندارد و از دیگر سویی خوددوستداریشان با توجه به شكاف در كهننیاز قوی بودن لطمه میخورد و همچنین در تعارض ساختارهای اخلاقی متفاوت تعریف مناسبی از خوب بودن نمییابند، مثلا مفهوم زرنگ بودن ممكن است از نگاهی كاملا ضداخلاقی باشد اما از نگاهی دیگر یك شیوه حل مساله و استمرار حیات اجتماعی در جامعهای این چنینی است و همچنین این تعارضها برای كسی كه امكان حل آنها را ندارد میتواند به افسردگی منجر شود اما این افسردگی در درازمدت ممكن است به دو مسیر مجزا ختم شود؛ از یكطرف به افسردگیای منجرشودكه هرگونه كنش و بازده را از فرد میگیرد و از طرف دیگر كه فرد به جای سركوب و انباشت خشمها به رفتاری تکانشی دست مییابد و دست به پرخاشگری میزند چراكه تصور افسرده دارد و این تصور، تصور مرگمحور است كه با زندگی و حیات در ستیز است.
شاد زیستن
یكی از مسایلی كه امروزه جوانان و نوجوانان با آن مواجه هستند این است كه در جامعه كنونی ما تعریفی صحیح از تئوری شاد زیستن وجود ندارد. در واقع جوانان ما كه كودكان دیروزند همچنان با زندگی شاد بیگانه هستند. دكتر سیدحسین مجتهدی در اینباره توضیح میدهد: «شاد زیستن در دوران ما دارای سه بعد است: 1- مساله فرهنگی: در گذشته با فرهنگی كه در ایران وجود داشته به عنوان شاد زیستی مواجه بودیم كه حتی در هر ماه، یك روز به عنوان روز جشن در نظر گرفته میشد كه به علت تجربههای تاریخی جراحتزای روانی اجتماعی در طول زمان و همچنین قدرت گرفتن مكتب مجاز در برابر مكتب خراسان كه سرشار از شور و زندگی است از آن جریان به بعد افسردگی به گونهای ارزش قلمداد شد. 2-بعد اجتماعی: به علت مسایل اقتصادی، اجتماعی، رویکردهای كلان مدیریتی برای برنامهریزیهای درست شیوههای زیستی و عدم بهرهمندی نسل جوان از مهارتهای زندگی به مفهوم علمی آنچنانكه شاید و باید این نسل به قدرت پیشگیری از افسردگی مجهز نیست. 3- بعد فردی: عدم شیوه زیستی مناسب، نبود پیشگیری، اهتمام به ورزش، هنر، ادبیات و... .»
منبع: روزنامه شرق
نظر شما