پنجشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۰ - ۱۰:۰۸
سلامت نیوز: در کلانتری مشهد، پدر رو به دختر فراری‌اش کرد و با لحن سرزنش‌آمیزی گفت:
- اگر می‌گویم با پسرهای نامحرم ارتباط برقرار نکن و سرنوشت خودت را به بازی نگیر، حرف غلطی می‌زنم؟ اگر می‌گویم طوری لباس نپوش و خودت را آرایش نکن که دوستان و آشنایان با انگشت اشاره و لحنی تمسخرآمیز تو را به همدیگر نشان دهند، اشتباه می‌کنم؟ باور می‌کنی در این 6 شبانه‌روز من و مادرت از خواب و خوراک افتاده بودیم و رنج و عذاب زیادی کشیده‌ایم؟ انگار یادت رفته که تو یک دختر هستی و باید مثل گلی زیبا باوقار و عفیف باشی. چرا طلاهای مادرت و سه میلیون و 700 هزار تومان پول بی‌زبان را از داخل خانه برداشتی و فرار کردی؟
این مرد 57 ساله با دست‌هایی چروکیده، اشک‌هایش را پاک کرد و دستی به موهایش که در گرد و غبار سختی‌های زمانه و مشکلات زندگی سفید شده بود کشید و سرش را پایین انداخت.
در این لحظه مادر مرجانه با چشمانی گریان جلو آمد و گفت: دخترم بگو در این 6 شبانه‌روز کجا بوده‌ای و چه بلایی به سرت آمده تا بتوانیم همراه پلیس کمکت کنیم.
دختر 18 ساله که عرق شرم بر پیشانی‌اش نشسته بود و نمی‌توانست به چشمان مادرش نگاه کند به کارشناس مشاوره کلانتری نجفی مشهد گفت: مشکل من از 9 سالگی شروع شد. آن موقع من دختری بازیگوش بودم و در همسایگی ما زن و شوهری زندگی می‌کردند که نوزادی کوچک داشتند.
من هر روز برای بازی با کودک همسایه به خانه آنها می‌رفتم و متأسفانه با غفلت مادرم مورد سوءاستفاده مرد همسایه قرار گرفتم. حدود دو سال از این ماجرا گذشت و مرد همسایه تهدیدم می‌کرد که اگر حرفی به مادر و پدرم بزنم مرا داخل چاه خواهد انداخت.
مرجانه گفت: من که چشم و گوشم باز شده بود، از 11 سالگی با پسری نوجوان ارتباط برقرار کردم و نخستین بار 12 ساله بودم که از جیب پدرم پول برداشتم و با آن آقا پسر به گردش رفتیم، اما پس از گذشت چند ساعت در حال پرسه زدن، توسط پلیس دستگیر شدیم.
پدر و مادرم در آن لحظه برخورد بسیار تندی با من داشتند و چند روزی در خانه زندانی بودم تا اینکه پس از گذشت دو هفته دوباره از داخل کیف مادرم پول برداشتم و از خانه فرار کردم.
من به سراغ همان پسری رفتم که قبلاً با هم دوست بودیم، اما پیدایش نکردم و این بار به دام برادر بزرگترش افتادم و دو روز فراری بودم . پلیس ما را دستگیر کرد و این بار برخورد خانواده‌ام خیلی خشن‌تر از قبل بود. آنها حتی مجبورم کردند ترک تحصیل کنم.
من در آن وضعیت زندگی جدید را آغاز کردم و پس از مدتی مادرم اسم مرا در یک آموزشگاه آرایش و زیبایی نوشت. او هر روز خودش مرا به کلاس می‌رساند و دو ساعت بعد هم دنبالم می‌آمد.
من که از این برخوردها خیلی ناراحت می‌شدم، تصمیم احمقانه‌ای گرفتم و در حالی‌ که مادرم فکر می‌کرد تحت کنترل و نظارت مستقیمش هستم، با راننده آژانسی که هر روز ما را به آموزشگاه می‌برد دوست شدم و مدتی نیز با او در ارتباط بودم. چند سال گذشت و پدر و مادرم همیشه به دیده تحقیر نگاهم می‌کردند. بارها از زبان آنها شنیدم که پشت سرم می‌گفتند این دختر دیوانه است و باید در بیمارستان روانی بستری شود.
من مدتی قبل با جوانی که در پیک موتوری کار می‌کند، آشنا شدم. ما با هم قرار ازدواج گذاشتیم و او تشویقم کرد مقداری پول جور کنم تا بتوانیم به شهری دور فرار کنیم و آنجا زندگی جدیدی را تشکیل بدهیم. به همین خاطر طلاها و پول‌های داخل خانه را سرقت کردم. او پول‌ها و طلاها را از من گرفت و پس از آنکه 6 شبانه‌روز در خانه‌ای مخفی شده بودیم فهمیدم زن و بچه دارد. ‌
من هم با او دعوا کردم و با پای خودم به کلانتری آمدم. می‌خواهم اشتباهاتم را جبران کنم و تا این لحظه پدر و مادرم از حرف‌هایی که برایتان تعریف کردم چیزی نمی‌دانستند.
من امیدوارم همه والدین مراقب کودکان خود باشند و حواس خود را در تربیت بچه‌هایشان جمع کنند تا چنین مشکلاتی به وجود نیاید.

منبع: روزنامه ایران

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha