بعد از قتل نیما بود كه متوجه شدم آن زن شوهر دارد. سپس متهم در جایگاه حاضر شد. او گفت: مدتی بود كه متوجه شده بودم همسرم تلفنها و پیامكهای مشكوك دارد اما هربار كه از او توضیح میخواستم جواب درستی نمیداد تا اینكه تصمیم گرفتم پرینت تلفن همسرم را بگیرم. با این كار شكی كه نسبت به او داشتم به یقین تبدیل شد. شب كه به خانه رفتم دوباره متوجه شدم همسرم تلفن مشكوكی دارد. او جلو من با تلفن صحبت نمیكرد. دو بار تلفنش زنگ زد و جواب نداد. چند پیامك برایش آمد باز هم جواب نداد، خواستم گوشی را بگیرم و ببینم چه كسی به زنم زنگ میزند كه او مقاومت كرد و پیامكها و شمارهها را حذف كرد. من گوشی را از او گرفتم و سر این موضوع دعوا كردیم. زنم قهر كرد و به خانه پدرش رفت. یك ساعتی گذشت.
دوباره پیامكی به شماره همسرم آمد. شماره ناشناسی نوشته بود كه چرا جواب پیامكهایم را نمیدهی. فهمیدم همان شخصی است كه همسرم با او ارتباط دارد. من هم با شماره همسرم جواب دادم، نمیتوانم حرف بزنم. دوباره جواب آمد میخواهی گریه كنم. دیگر برایم روشن شده بود كسی كه به زنم پیامك میدهد یك پسر است. یك ساعت بعد دوباره زنگ زد. گوشی را روشن كردم اما حرف نزدم پسر جوان قطع كرد. دوباره پیامك داد كه فردا در میدان آزادگان منتظرم. من هم جواب دادم میآیم. متهم به قتل ادامه داد: صبح كه داشتم سركار میرفتم یك پنجه بوكس با خودم برداشتم تا اگر درگیری ایجاد شد، بتوانم از خودم دفاع كنم اما بعد پشیمان شدم و سر قرار نرفتم. دوباره پیامك داد كه چرا نیامدی، گفتم با خواهرم در میانجاده هستم. گفت مقابل باشگاه انقلاب بیا. از باشگاه انقلاب تا میانجاده راهی نبود. قبول كردم اما از آنجایی كه باشگاه انقلاب خلوت است، گفتم در بازار میبینمت. بعد به سمت بازار حركت كردم. وقتی به محل رسیدم چون همدیگر را ندیده بودیم او را نشناختم. دوباره پشیمان شدم و زنجیر موتورم را باز كردم كه حركت كنم و بروم یكدفعه متوجه دو جوانی شدم كه پشت سر من داشتند با هم حرف میزدند. یكی از آنها گفت كارت تلفن داری بهش زنگ بزنم. توجهم به كیوسك تلفن جلب شد. او شماره همسر من را گرفت و تلفن زنگ خورد.
پسر جوان برگشت و من را نگاه كرد. او هم فهمید تلفن همسرم در دست من است. نگاهم كرد و گفت اشتباه فكر میكنی. بعد فرار كرد من هم دنبالش دویدم در حالیكه زنجیر موتور هم با من بود. بیرون بازار او را گرفتم و با پنجهبوكس به كتفش ضربهای زدم. من را هل داد تا دوباره فرار كند اما اینبار با زنجیر او را زدم. زمین خورد و از پشت سرش به پله شكستهای كه آنجا بود برخورد كرد و صدای مهیبی داد.
متهم ادامه داد: من مامور پلیس هستم و موارد مزاحمتهای تلفنی را چندین بار پیگیری كرده بودم و به این جوان هم به چشم یك مزاحم نگاه میكردم و به غرورم برخورده بود كه با همسرم رابطه برقرار كرده بود. حتی وقتی صدای سرش را شنیدم، فهمیدم مرده است چون در صحنههای قتل هم حاضر شده بودم اما مرتب به خودم دلداری میدادم او زنده است. من نمیخواستم او را بكشم، اگر میخواستم این كار را بكنم در جای شلوغ قرار نمیگذاشتم. من همیشه مسلح هستم آن روز حتی سلاحم را نبردم كه دست به كار خطرناكی نزنم. متهم در پاسخ به ادعای شاهدان كه گفته بودند او به سر مقتول ضربه زده است، گفت: من اصلا به سرش ضربه نزدم و ضرباتی كه وارد كردم به كمر و كتفش بود. قسم میخورم قصد كشتن او را نداشتم. فقط خواستم عصبانیتم را نشان دهم. بنا بر این گزارش بعد از دفاعیات متهم و وكیل مدافعش هیات قضات برای صدور رای دادگاه وارد شور شدند.
نظر شما