چنان تبلیغات وسیع است كه مشتاق میشوم خون بدهم، نزدیك محل برای من خیابان وصال است، دوستی كه چند هفته پیش به این محل مراجعه كرده بود از خالی بودنش در ماه رمضان میگفت، با او قرار میگذارم و به سمت مركز انتقال خون راه میافتیم، جمعیت است كه در مركز موج میزند، عموم مراجعهكنندگان جوانند و بین 20 تا 35 سال سن دارند، شماره من 228 است آن هم در ساعت 11 صبح و پس از من نیز هر لحظه به تعداد مراجعهكنندگان افزوده میشود. كاملا مشخص است همه این افراد از مجرایی جدا از رسانه ملی در جریان قرار گرفتهاند كه باید خون دهند، سر صحبت را با آنها باز میكنم، از مصاحبه كردن ابا دارند و میترسند برایشان مشكلی پیش بیاید اگر بگویند از طریق شبكههای اجتماعی مطلع شدهاند باید خون دهند. پویا میگوید من از دیشب خبرها را دنبال میكردم، در تلویزیون مطالب بسیار محدود بود اما سراغ اینترنت كه آمدم تازه متوجه عمق فاجعه شدم برای همین است كه تصمیم گرفتم برای خون دادن مراجعه كنم. بهناز هم تقریبا حرفهای پویا را میزند، او نیز ابتدا تلاش كرده تا از آمار و ارقام و نحوه كمك رسانی از طریق تلویزیون مطلع شود اما چون خبر قابل توجهی دریافت نكرده به شبكههای اجتماعی مراجعه كرده است.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از اعتماد ؛ رضا و دوستش مهدی از شركت مرخصی گرفتهاند تا بتوانند خون بدهند، وقتی میپرسم چطور باخبر شدید كه باید به مراكز انتقال خون مراجعه كنید میگویند تازه امروز متوجه زلزله شدهاند و دیشب آنقدر درگیر المپیك بودهاند كه نمیدانستند حتی زلزلهیی به وقوع پیوسته اما با مراجعه به شركت و مرور اخبار خبرگزاریها از این مطلب باخبر شدهاند. همینطور كه بین مراجعه كنندگان میگردم دخترم از اتاق بیرون میزند، با هراس و كمی ناامیدی. میپرسم چطور بود وزنت برای خون دادن كافی نبود و جواب رد شنیدی. میگوید با هول و هراس خودش را وزن كرده و همان 44 كیلو بوده. اصرار میكند كه به من بفهماند صبحانه برنج میخورد و این لاغری ژنی است و ربطی به ضعف بدنی ندارد. میخواهد هر طور شده خون بدهد اما هنوز نوبتش نرسیده است. همكاران هلال احمر با صبر و حوصله در حال انجام وظیفهاند، مشكلی پیش نیامده و برخوردی نیز روی نداده، با لبخند به مراجعه كنندگان پاسخ میدهند. جوانی با دوستش درباره رفتن به تبریز و مناطق زلزله زده صحبت میكند. برخی میخواهند بدانند چطور میتوانند كمك كنند. پیرمرد با دخترش از راه میرسد و گوشهیی مینشیند.
همه منتظرند تا نوبتشان برسد و بتوانند بخشی از وجود خویش را برای مجروحان زلزله زده ارسال كنند. پشت در انتظار شلوغ است و شمارهها به نوبت خوانده میشود. دو نفر دوست با یك شماره مراجعه كردهاند اما زن متصدی صبور است و سعی میكند حال كه بحث همدلی و كمك است، زیاد سخت نگیرد اما نه آنقدر كه وقتی اصرار میكنم كارت ملیام را جا گذاشتهام كارم را راه بیندازد. میگوید به هیچ عنوان نمیشود بدون كارت شناسایی خون اهدا كرد. مجبور میشوم برگردم. شبكههای اجتماعی به كار خود ادامه میدهند، اگر المپیك لندن را یك المپیك تویئتری لقب دادهاند، اهدای خون امروز نیز یك كمك رسانی از طریق شبكههای اجتماعی بود. مردمی كه حرف و دغدغههایشان را از طریق این شبكهها به هم رساندند و توانستند هزاران هزار پاكت خون را برای مجروحی در آذربایجان بفرستند، كسانی كه كار و بارشان را برای چند ساعت تعطیل كردند چرا كه باور داشتند قطرههای خونشان برای نجات یك زندگی كافی است.مردمی خالص و روزهدار و بی منت و انتظار اجر و پاداش آنچه به آن باور دارند را از قوه به فعل برسانند.
نظر شما