ساعت ۵۳/۱۶ دقیقه و ۱۵ ثانیه عصر روز شنبه بیستویکم مردادماه صدای شیون و بوی خاک خبری شد و از سیمها گذشت و کلمه شد و چشمانی بهتزده کلمهها را میخواندند. خبر در تمام جهان پیچید، بازهم نام کشور ما، شهر ما، مناطق «ورزقان» و «اهر» در آذربایجان شرقی با مصیبت بلندآوازه شد.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از فرهیختگان ؛ پسرک از آتش گرمای داغ تابستان خفته است، کمی آن طرفتر خواهر کوچکش از این پهلو به آن پهلو میغلتد، مادر نیمهخواب و نیمهبیدار پلک میزند، چشمش بر ساعت میلغزد و آنگاه نگاه به سقف کهنه خانه میکند، پدر کشاورزش خستهتر از آن است که حتی تکانی بخورد، مادر چشمها را میبندد.چهار دیوار خانه، خسته از تحمل سقفی کهنه، سالهاست که ایستادهاند و هر روز به زنان و مردانی نگاه کردهاند که به امید چیزهای کوچکی دنیای کوچکشان را ادامه دادهاند و صبح را به شب رسانده و شب را تا صبح آرام خفتهاند. دیوارهای خانه به خاطر میآورند که دیروز مادر نگران بود که چرا پسرک درسش را نمیخواند، با او حرف نزده بود و پسرک که تاب بیاعتنایی مادر را نداشت، خودش را به پای مادر انداخته و از او چشمان مهربانش را طلب کرده بود.
مادر دوباره چشم باز کرد، چرا با پسرک دعوا کرده بود؟ دیوارهای خانه نگاهش کردند، از جایش بلند شد، نگاهی به چهره پسرک کرد، پسرک آرام خفته بود، دیوارهای خانه اینها را میدیدند، مادر بزرگ را به خاطر میآوردند و مادر مادر بزرگ را. زن خیره به دیوار نگاه کرد و بعد... چشمهایش را بست، دیوار خیره ماند، دیوار پیر بود، پیر شده بود، پیر و خسته. حالا دیگر مادر چشمانش را برای یک خواب عصرانه تابستانی بسته بود و فقط صدای خانه را که در تنفس منظم و آرام پدر و فرزندانش خلاصه میشد میشنید، مادر به خودش قول داد که فردا برای افطار برای پسرک لقمه بگیرد و با او مهربان باشد.
... و بعد، دیوار پیر بود که تنش لرزید، فرش کهنه خانه تکان آرامی را حس کرد، سگهای کوچههای روستا صدا کردند، گوشهای سگها صدای زمین را خوب میشنیدند، صدای تنوره دیو را، دیوار که تکان خورد باورش نمیشد، همیشه محکم و استوار ایستاده بود، اما حالا چیزی آشفتهاش میکرد، دیو تنوره کشید، زمین بیقرار شد، دیوار گویی که قطعه چوبی کوچک است، دستی بزرگ و بیرحم تکانش داد. دستی ناشناس که دیوارهای خانه او را نمیشناخت تکانش دادند، صد سال بود که عمر کرده بود و چنین چیزی را به خاطر نمیآورد و بعد تنوره دیو تندتر شد، زمین چون گهواره نوزادی تاب برداشت، تکان خورد.
مادر که نیمهخواب عصر ماه رمضان بود ناگاه چشم باز کرد و خیره به دیوارها ماند که تکان میخوردند، دیوارها شرمگینانه چشم از زن برگرداندند، زن خواست مرد را صدا کند خواست بگوید زلزله... اما آب دهانش خشکیده بود، کلمات را فراموش کرده بود، خواست دخترک را بغل کند اما پسرک چه میشود؟ با مردش چه کند؟همه این چیزها به سرعت اتفاق افتاد، زن حتی نتوانست فریادش را به کلمه درآورد... . و یکباره دیو آمد، دیوارها شرمگین از دستان پدربزرگی که ساخته بودش، لرزید. زن دیوار را دید که داشت به چشمهایش هجوم میآورد، مرد لحظهای از خواب پرید، آخرین لحظه دیوار چشمهای زن را پر کرد و زن یکباره هزار هزار ستاره را دید که روشن شدند و گرمایی شدید را در تمام تنش حس کرد و داشت فکر میکرد که کاش پسرک گرسنه نبود.
صدای سگها، روستا را آرام نمیگذاشتند، بوی خاک و صدای شیون و تصویر چشمان بهتزده مردمانی که دیوارها و سقف خانهشان جوانتر بود و از آوار خانهها گریخته بودند، شهر را پر کرده بود، زندهها نام مردگانشان را فریاد میکردند و ضجه بود و مویه بود و هقهق آدمها که لابهلای گردوخاک گم میشد. حالا همه پیام تسلیت میفرستند از مسوولان، کشوری و لشکری تا هنرمندان و ورزشکاران. صداوسیما اما سکوت کرده است. در این وانفسا زلزلهزدگان به جز همدردیهای ابراز شده به چیزهای دیگری هم نیاز دارند. گفته میشود که ۵۳۰ هزار نفر در منطقهای به وسعت هفت هزار و ۸۱۸ کیلومترمربع درگیر زلزله هستند که به خون، آب، کنسرو، چادر، پتو و اقلام دارویی نیاز دارند.
امدادرسانی البته در جریان است اما مسائل مدیریتی باعث شده وزیر بهداشت، رئیس سازمان هلالاحمر و رئیس ستاد مدیریت بحران امروز در صحن علنی مجلس حاضر شوند و در غیبت وزیر کشور به نمایندگان گزارش بدهند. در شهر در روستا و در آن مناطق دورافتاده دیوارهای خانه پیر شدهاند. خانهها فرسوده شدهاند. شاید اگر طرح وام دولت احمدینژاد به روستاییان اجرایی نمیشد حالا به جایی ۳۰۰ تا ۴۰۰ جنازه باید شاهد فاجعهای حداقل به اندازه بم یا رودبار بودیم.
نظر شما