به گزارش سلامت نیوز به نقل از فرهیختگان ؛ انرژی زائدالوصفی دارند و احتمال آنکه والدینشان را از کوره در ببرند بسیار زیاد است. اما از آنجایی که خانوادههای ما عادت دارند از کنار مشکلاتی از این دست به سادگی بگذرند و در سالهای پیش نیز این احتمال بیشتر بوده است، هستند کودکان بیشفعالی که تربیت نشدهاند، که تحت مراقبت نبودهاند، که مدام این جمله را در گوششان شنیدهاند که بزرگ میشود، بالغ میشود، سر کار میرود و درست میشود. اما همان بچهها، بزرگتر که میشوند بازهم اسمشان بیشفعال است. البته وقتی میگوییم بیشفعال، اصلا منظورمان این نیست که یک نفر میتواند هزار کار را همزمان انجام دهد و میتواند همانطور که در حال صحبت کردن با شماست، درباره کار نیز فکر کند یا میتواند در طول روز به هزار و یک مشکل رسیدگی کند، بلکه کاملا برعکس؛ آدمبزرگهای بیشفعال همچنان با مشکل تمرکز روبهرو هستند و اگر بتوانند یکی از کارهایشان را بدون حواسپرتی انجام دهند، آن روز را جشن میگیرند.
نشانههای اصلی
بیشفعالی، نشانههای متفاوتی در بزرگسالی از خود بروز میدهد. آن کودک بهشدت بازیگوشی که نمیتوانست یکجا آرام بنشیند، حالا تبدیل به زن یا مردی سی و چند ساله شده که از اضطراب خوابش نمیبرد، نمیتواند روی موقعیتهای شغلیاش تمرکز کند، در تصمیمگیری مشکل دارد، کمتحمل است، به مواد مخدر گرایش شدیدی دارد و در نهایت با خستگی مزمن هم دست به گریبان است. اگر از خودش بپرسی، احتمالا با مشکل نارضایتی در زندگی روبهروست و اگر از دوروبریهایش بپرسی او را آدمی گوشهگیر یا بهشدت اجتماعی توصیف میکنند. همانطور که از اسم این بیماری برمیآید، بزرگترین نمود این بیماری در توجه و تمرکز اتفاق میافتد. مثلا میگویند برخی از این آدمها، نمیتوانند روی اتفاقهایی که اصلا دوست ندارند توجه به خرج دهند و نخستین نشانه مشکل در محیط کاریشان از اینجا آغاز میشود. در یک متن پزشکی به زبان ساده، نوشته شده که «این افراد مشکلاتی در شروع و پایان وظایف دارند. آنها به راحتی آشفته، بیقرار و پریشان میشوند. برخی از این افراد مشکلاتی در تمرکز کردن هنگام خواندن دارند. این ناتوانی در تمرکز میتواند بر روابط و مشاغل نیز تاثیرگذار باشد.» مثلا نمیتوانند برنامهریزی کنند و بهموقع سر قرار حاضر شوند، نمیتوانند خشم خود را کنترل کنند و از آن سادهتر آنکه احساسهای سرکوبشده کودکیشان، احساس نمیدانم چرا همه کاسه کوزهها در نهایت بر سر من شکسته میشوند، را با خود به اینسو و آنسو میبرند. شاید به این خاطر که آنها میتوانند به علت سرعت غیرمجاز بارها و بارها جریمه شوند و اگر خوششانس نباشند و گیر پلیس نیفتند، خطر تصادف کردنشان بسیار بالاست، چرا که برای کنترل کردن دستهایشان دچار مشکل هستند.
نشانههای دردسرآفرین
این گروه نسبتا پرتعدادی که دربارهشان صحبت میکنیم، نشانههای بیماریشان را در سنین پایین بروز میدهند. این بیماری یکی از آن بیماریهایی است که اگر در دوران کودکی درمان شود و حواس پدر و مادر به آن جمع باشد و احتمال آن را درنظر بگیرند و با روانشناس کودک درباره بچهشان صحبت کنند، جلوی بسیاری از دردسرهای بعدی خودشان و کودکشان را میگیرند. فقط کافی است با جمله «بالاخره یه روز سرش به سنگ میخورد» بچهشان را بزرگ نکنند، چراکه این گروه از آدمها، اصلا سرشان به سنگ نمیخورد. آنها نمیدانند دردسرهایی که میکشند به چه خاطر است. نمیتوانند تقصیر و مقصر را درست تعریف کنند و در بیشتر مواقع، به خاطر سرخوردگیهای ناشی از این بیماری دچار بیماریهایی از جنس افسردگیهای حاد میشوند. اضطراب، اختلال دوقطبی یا وسواس اجباری از دیگر بیماریهایی است که میتواند یک بیشفعال را با خود درگیر کند. از سوی دیگر این بیماران دردسرهای شغلی، روابط نامستحکم عاطفی، مشکل در تحصیل علم و از همه اینها بدتر مشکل با قانون دارند. درواقع اگر ما مینشینیم دور و بر یکدیگر و داستانها میگوییم درباره دردسرهایی که قانون برای ما ایجاد کرده است، این گروه معمولا خاطرههایی از مشکلاتی که قانون برایشان ایجاد کرده دارند که دهان دیگران را باز نگه میدارد و فراتر از پارک کردن روی خط عابر پیاده است.
بیتوجهی به نشانهها
جالبترین نکته درباره این بیماری زمانی بروز میکند که بدانیم برخلاف نشانههایی که از بیماریهای ذهنی در بیمار ایجاد می گردد کاملا از مشکلی فیزیکی ایجاد میگردد. مشکلی که در مغز لانه کرده است. یک دوره درمانی دارد که کمک میکند انتقالدهندههای عصبی در مناطقی که توجه و تمرکز فرد را کنترل میکنند، فعالیت بیشتری از خودشان نشان دهند. دلیل ایجاد این بیماری هم مشخص است، سم!
میگویند کودکانی که مادرانی سیگاری یا اهل موادمخدر داشتهاند، بیشتر در معرض ابتلا به این بیماری قرار دارند، یا کودکانی که در محیطهای ناسالم زندگی کردهاند. البته محیط ناسالم معنای کوچه و خیابان را نمیدهد. بلکه این محیط ناسالم هر جایی است که کودک با رنگ، مواد سمی، لولههای ساختمانی یا محیطزیست آلوده در ارتباط باشد. تا جایی که تحقیقات نشان میدهند، این عارضه به ژنهای فرد هم بستگی مستقیم دارد و در گروه بیماریهای وراثتی تعریفش میکنند.
ایرادهای خودسرانه
اصولا آدمها به سه دسته تقسیم میشوند؛ گروه اول کسانی هستند که به هیچ عنوان حاضر نیستند بیماریشان را بپذیرند و از دکترها بیزارند. گروه دوم کسانی هستند که همیشه آمادگی دارند خودشان را یک مریض ببینند و برای انواع و اقسام تستها آمادهاند و حتی گاهی خودسرانه سراغ کمد ویژه قرصهایشان میروند و گروه سوم کسانی هستند که نشانهها را بیشتر از دیگران جدی میگیرند و نسبت به آنها واکنشهای منطقیتری از خود نشان میدهند. در مورد بیشفعالی و اختلال حواس، یکی از موارد قابل توجه، همین نشانههای متفاوتی است که افراد از خود بروز میدهند و گاهی بیماریشان با بیماریهای ذهنی اشتباه گرفته میشود. با این وجود باید بدانید اگر گاهی بیقرار میشوید، الزاما به معنای ابتلا به بیماری بیشفعالی نیست. حتی مشکل تمرکز و توجه هم نمیتواند نشانهای قطعی درباره این بیماری باشد، چرا که نشانههای اولیه بیماری افسردگی نیز از چنین لحظههایی شکل میگیرد. از سوی دیگر، بیقراری و اضطراب میتواند از پرکاری تیروئید ناشی شود و اختلال بسازد. تنها راه قطعی شدن این نشانهها هم، سر زدن به پزشک است. کاری که اتفاقا برای مبتلایان به این بیماری بهشدت سخت است و انگار میخواهند بزرگترین قورباغه زمین را قورت بدهند.
نظر شما