به گزارش سلامت نیوز به نقل از فرهیختگان ؛ او که زنی غیرایرانی بود، داستانهایی درباره سختیهای زندگی زناشویی به زبان آورده و توضیح داده بود که «یک ازدواج بد، از زندگی مجردی بدتر است.» برای ما، که شنونده این خاطره بودیم، عجیب بود که یک زن ۷۰ ساله که از ابتدا در سرزمینی دیگر زندگی کرده و فرهنگ دیگری دارد، چنین جملهای بر زبان آورده است و چنین توصیهای کرده، به همین خاطر آن را جدی نگرفتیم و شبیه به یک اتفاق خالهزنکبازی خانوادگی با آن برخورد کردیم.
چند سال پیش بود، به گمانم پنج سال یا شاید کمتر، که به این نتیجه رسیدم که آدمهای دوروبر ما، بنیادهای زندگی خانوادگیشان را به سادگی بر باد میدهند و طلاق میگیرند و بعد از آن با دردسرهای طلاق زندگی میکنند. با اعتمادبهنفسهای پایین و ضربههای کاری سعی میکنند خودشان را آدمهایی مثبت نشان دهند، درحالی که حتی مطمئن نبودند مسیر درستی را طی کردهاند یا اشتباه جدیشان آنها را از پاانداخته است.
روزهای گذشته، زمانی که برای نوشتن این ستون به مطب یکی از دکترهای روانشناس رفته بودم، برایم توضیح داد که « اشتباه در آغاز زندگی میتواند دردسرهای فراوانی برای افراد متاهل ایجاد کند» و «آنها را به سمت افسردگی ناشی از اشتباه بنیادین بکشاند.» به همین خاطر بود که به یاد صحبتهای مادرشوهر خالهام افتادم، زنی مسن که میخواهد به دختری از سرزمین دیگر، توصیهای انساندوستانه کند.
هرچند روانشناسها در تعریف ازدواج بد و نامناسب، معمولا الگوهای فرهنگی دو خانواده را ملاک قرار میدهند و از میزان بلوغ افراد صحبت میکنند و احساس مسوولیتشان را میسنجند، اما گزینه دیگری در این میان وجود دارد که معمولا از گردونه حذف میشود و کمتر کسی به آن توجه نشان میدهد؛ گذر از زندگیهای سنتی و رسیدن به مدرنیته.
اول؛ این روزها که میگذرانیم، دیگر الگوی ازدواج به صورت سنتی برای ما تعریف کارایی ندارد. جوانهایی که دوروبر ما قدم را در راه زندگی مشترک میگذارند، نهتنها نمیخواهند شبیه به پدر ومادرشان زندگی کنند، بلکه در تلاشند تا با بیشترین سرعت از آن الگوها فرار کنند و به خودشان امیدواری دهند که یک قدم به پیش رفتهاند. به همین خاطر است که سردرگمی پیدا میکنند.
به همین خاطر است که در زندگیهای زناشوییشان، الگویی ندارند تا در مواقع بحران به آن رجوع کنند و مشکلاتشان را برطرف کنند و حتی به همین خاطر است که بازگشت به رفتارهای دوران گذشته آنها را میترساند و به مرحلهای ناگزیر از نارضایتی میرساند. اصول و قواعدی که براساس آنها زندگی مشترک آغاز میشود، تغییرهای جدی کرده است و حالا دیگر، بیشتر از آنکه به چشم زندگیهای پیوسته به آن نگاه شود، آدمها سعی میکنند تا خود را از شر اتفاقهای گذشته نجات دهند.
دوم؛ سریالهای تلویزیونی، فیلمهای سینمایی و کتابهای داستانی، تغییری در الگوی زندگی زناشویی ایجاد کردهاند و ذهنها را به سمت خود میکشانند. حالا دیگر مهم است که زن خانه، خود را در بند آشپزخانه نبیند و اهمیت دارد که مرد خانه، بیشتر از آنکه خود را موظف به پولدرآوردن ببیند، برای خانوادهاش زمان بگذارد. اما تغییر الگوهای زندگی زناشویی، هرچند ویژگیهایی مثبت شبیه به موارد بالا ساخته است، اما باعث شده تا در لحظههای بحران، کمتر کسی به فکر برطرف کردن مشکل بیفتد و سعی کند تا صحبت کند و مشکل را از میان ببرد. الگوهای دراماتیک کردن اتفاقها، آدمها را از تعقل دور میکند و درنهایت سبب میشود با برخوردهای سطحی خودشان را از زیر بار مسوولیت رها کنند.
سوم؛ به جملههای زیبایی که در شبکههای اجتماعی دست به دست میشوند، نگاه کنید. به جملههایی که شرایطی آرمانی میسازند و ذهن آدم را به سمت رویاهایش میکشانند. رویای زندگی افسانهای و سرشار از عشق. در هیچکدام از آن جملههای زیبا، هیچکس نمیگوید که در زمان مشکلات بنیادین چه برخوردی کرده است. معمولا نمیگویند که وقتی با همسرتان مشکل داشتید، چه کنید. اما من میدانم که آنها که دم از عشق میزنند، نیازمند آنند که خودشان را با تعقل پیش ببرند تا زندگی عاشقانهای برای خود بسازند.
تغییر الگوهای زندگی مشترک، باعث میشود تا افراد نسبت به گذشته خود احساس مثبتی نداشته باشند و در برخورد با مشکلات جدی نتوانند به الگوهای سابق چنگ بزنند. در همین مسیر است که یک مشکل کوچک، بهخاطر پشتگوش انداخته شدن تبدیل به یک بحران میشود و آنچه که میتوان با تعقل از میانه راه برداشت، تبدیل به یک اتفاق خانمانبرانداز میشود.
با همین نگاه بود که با دکتر مشاور صحبت میکردم و در ادامه همین مسیر بود که از صحبتهای پیرزن آن سوی آبها مثال آوردم برایش. او اما میگفت: یک ازدواج بد، هیچوقت از ابتدا بد نبوده. معمولا آدمها در ابتدای راه حواسشان را به ویژگیهای طرف مقابل جمع میکنند و هرچند که احتمال خطا در این میان وجود دارد، اما اینطور نیست که هیچ تعقلی در ابتدای راه صورت نگیرد. میگفت ازدواجی که در میانه راه به بدی میرسد به خاطر دور شدن آدمها از مرحله تعقل است یا شناخت اشتباهی که در ابتدای راه به دست آمده است. میگفت: اگر بخواهیم برای زندگی زناشویی، برای گذر از مشکلاتش راهی پیدا کنیم و اتفاقا تغییری مثبت نسبت به الگوهای پیشین داشته باشیم، باید قدرت تعقل خودمان را تقویت کنیم. از عذرخواهی نترسیم، از پذیرش اشتباه خودمان فرار نکنیم و حتی باور کنیم که هیچوقت یک نفر مقصر نیست.
نظر شما