یکشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۱ - ۱۵:۵۹
کد خبر: 64526
سلامت نیوز : فاطمه خسروی 57 ساله، متولد کرمانشاه، ساکن پیاده‌رو، بیمار. سه هفته‌ای است که این‌جا زندگی می‌کند. زندگی‌اش بیشتر شبیه فیلم است. لب که وا می‌کند بغضش می‌ترکد: به خدا آبرو دارم، به ابوالفضل گدا نیستم، بدبختم...

به گزارش سلامت نیوز به نقل از بهار ؛ چرا این‌جا زندگی می‌کنی؟
جایی ندارم زندگی کنم، کجا بروم، مریض بودم آمدم بیمارستان، بستری‌ام نکردند دیگر این‌جا ماندم...

مریضی‌ات چیست؟ چرا این بیمارستان؟
به خدا نمی‌دانم اسمش چیست، فقط می‌دانم کیسه صفرایم است. این‌جا نبودم که، بیمارستان امام بودم. گفتند باید عمل شوی و همان اول هم باید ۵۰۰‌هزار تومان بدهی. نداشتم، گفتم چه‌کار کنم؟ گفتند برو بیمارستان شریعتی آن‌جا ارزان‌تر است. من هم آمدم اینجا.

این‌جا چرا بستری نشدی، چقدر پول می‌خواستند؟
اینجا همان اولش گفتند برای عمل باید یک‌میلیون و ۲۰۰‌هزار تومان بدهی. گفتم من 500‌هزار تومان نداشتم چه برسد به این همه. آخر سر گفتند ۴۰۰‌هزار تومان بده عملت می‌کنیم اما به خاطر این‌که نه پول داشتم نه همراه، قبول نکردند، گفتند باید حتما همراه داشته باشی.
جواب رد را که شنیده آمده چند روز روبه‌روی بیمارستان روی کارتن خوابیده، بعد این چادر را از دامادش گرفته و همین‌جا مانده. شوهر دارد، او هم مریض است. چند وقت پیش سکته کرده و پزشک‌های بیمارستان امام حسین قلبش را عمل کرده‌اند، الان هم نمی‌داند کجاست.

قبل از این بیماری‌ها کجا زندگی می‌کردید؟
کرمان بودیم.

کرمان چرا؟ اهل کجا هستید؟
چرا؟ از بدبختی. ما آبعلی زندگی می‌کردیم. خادم یک مسجد شده بودیم. پولی نمی‌دادند، فقط جا بود و روزی را هم خدا می‌رساند، یعنی همسایه‌ها کمک می‌کردند. مدتی همان‌طور گذشت که یک خانواده خیری گفتند ما خانه‌ای در کرمان برایتان اجاره می‌کنیم، بروید آن‌جا خرج زندگی ارزان‌تر است. خدا خیرشان بدهد رفتیم کرمان. نمی‌شد آن‌جا زندگی کرد، نه کاری به ما می‌دادند نه کسی کمک می‌کرد، مجبور شدیم برگردیم و همین که به تهران آمدیم مریضی‌های خودم و شوهرم شروع شد.

قبل از آبعلی کجا زندگی می‌کردید؟ همان کرمانشاه بودید؟
نه پسرم، کرمانشاه کجا بود. همان زمان جنگ از آن‌جا فرار کردیم آمدیم تهران. 16، 17 سال در بلوار کشاورز زندگی کردیم. یک جایی بود که شوهرخواهرم داده بود. چهار، پنج اتاق بود که چهار خانواده آن‌جا زندگی می‌کردیم. می‌گفتند قدیم مال ساواکی‌ها بوده. بعد از آن همه سال یکهو گفتند یا باید پول بدهید و این‌جا را بخرید یا باید بروید، ما هم که نداشتیم.

الان شوهرت کجا است؟
به خدا نمی‌دانم، او هم هر شب یک جا می‌رود، به خاطر عملش نمی‌تواند این‌جا بماند. مرد خانواده‌دوستی است، حیا دارد، شرف دارد، نه این‌که من را ول کرده باشد، اما چاره‌ای ندارد.

پسر، دختر، بچه‌ای ندارید؟
چرا پسرم، چرا ندارم.
دوباره می‌زند زیر گریه. می‌گوید باعث بدبختی و طلاق دخترش او و شوهرش بوده‌اند. انگار بعد از این‌که آن‌ها بی‌خانمان می‌شوند، دامادش می‌گوید شما مایه آبروریزی هستید و زنش را طلاق می‌دهد و با بچه‌هایش رها می‌کند. الان یک خانواده خیّر، اتاقی پایین میدان فردوسی برای دخترش اجاره کرده‌اند. یک اتاق برای او و دو بچه‌اش و برادرش.

پسرت چرا با آن‌ها زندگی می‌کند؟ چه کاره است؟
او هم بدبخت شد. پسر به آن نازنینی، ورزشکار بود. هم کار می‌کرد هم در ورزش رزمی می‌خواست مربی شود. کمربند سیاهش را داشت می‌گرفت. تا این‌که سر کار دستش زیر اره رفت. نجاری کار می‌کرد. همان‌جا برده بودنش یک درمانگاه، بد برایش عمل کردند، کاش انگشت‌هاش قطع می‌شد و این‌طور نمی‌شد. الان همین‌طور انگشت‌هاش آویزان هستند. نه کار می‌تواند بکند نه ورزش، افسرده شده و گوشه خانه خواهرش افتاده است.

حالا تا کی می‌خواهی این‌جا تنها بمانی؟
به خدا نمی‌دانم، نمی‌دانم کجا بروم، همین دیروز رفتم فشارم را بگیرم، به خودم نگفتند چند است. خانم دکتر دزدکی به بغل دستی‌اش گفت فشارش ۱۹ است. یک قرص داد گفت زیر زبانت بنداز بعد برو پرونده تشکیل بده، باید یک کارهایی روی قلبت بکنیم. گفتم چقدر پول می‌خواهد، گفت ۳۲‌هزار تومان، آمدم بیرون تا همین جا با بدبختی‌هایم بمیرم.

دوست‌ داری چه اتفاقی برایت بیفتد مادر؟
نمی‌دانم، یا بمیرم یا سرپناهی ‌گیر بیاوریم که دوباره دور هم جمع شویم.

***
مدارک پزشکی‌اش را نشان می‌دهد، هم بیمارستان امام هست هم بیمارستان شریعتی. به امید هیچ این‌جا مانده. یک چادر دونفره، وسطش تخته‌ای با ارتفاع 10سانت هست که زیرش را آب گرفته. چند پتو هم روی هم افتاده، کیسه دارو و یک شیشه خالی دلستر با یک گاز پیک نیکی و چند کارتن بقیه دارایی‌اش است. تمام مدتی که این‌جا بوده با کمک مردم زنده مانده.
دوباره بغضش می‌ترکد: به خدا قسم بعضی روزها دو روز تمام را با یک بسته بیسکوییت سر می‌کنم. اول‌هایی که آمده بودم هیچ چیز نداشتم. دو روز را گرسنه ماندم، فقط آب خوردم. رویم نمی‌شد جلوی کسی دست دراز کنم. آخر سر حاج آقایی آمد سر وقتم. مال همین نهاد رهبری همین جا بود. خدا خیرش بدهد. او هر روز از اداره‌شان میوه‌ای چیزی می‌آورد، بعد کمی قند و چای برایم آورد. یک روز التماسش کردم یک بلیت کرمان برایم بگیرد، آن‌جا برای خانه‌ای کار کرده بودم می‌خواستم بروم پول از آن‌ها بگیرم، قسم خورد که پولی برای این کار ندارد.

مددکاری بیمارستان رفته‌اید؟ آن‌جا کمکی نمی‌کنند؟
رفتم، این همه التماس‌شان کردم یک بلیت برای من بگیرند. گفتم اصلا پول به من ندهید، بلیت را بگیرید و بدهید که بتوانم بروم، قبول نکردند.

***
خانمی تقریبا ۴۰ ساله پشت میز مدیریت مرکز مددکاری بیمارستان نشسته است. تند‌تند کار مراجعه‌‌ها کننده‌ها را راه می‌اندازد. تقریبا همه با برگه‌هایی کپی‌شده وارد می‌شوند و آن‌جا هم برگه‌هایشان چند مهر می‌خورد و برمی‌گردند داروخانه. ظاهرا همین پروسه بخشی از پول دارو را عاید دولت می‌کند یعنی بیمار پول کمتری می‌دهد.

می‌پرسم تا حالا چادرهای روبه‌روی بیمارستان را دیده است؟ می‌دانید که چند نفر آن‌جا زندگی می‌کنند؟ از بالای عینک براندازی می‌کند و می‌گوید از همه چیز خبر دارد.

چه کسی مسئول مرگ و زندگی این‌هاست؟ اگر اتفاقی برای آن‌ها بیفتد چه کسی پاسخگو است؟
نمی‌دانم چه کسی مسئول است، فقط می‌دانم مسئولیت‌شان با بیمارستان نیست.

بعضی از آن‌ها همراه بیمار یا خود بیمار هستند، آن‌ها هم ارتباطی با شما ندارند؟
نه، هرکس همراه بیمار باشد و بیاید ما برگه می‌دهیم که بروند هتل کمیته امداد، خودشان نمی‌خواهند بروند، این برایشان فرهنگ شده که جلوی بیمارستان چادر بزنند و بمانند. بیمار هم که اصلا. هیچ بیماری روی زمین نمی‌ماند.می‌گویند مسافرخانه‌ای که معرفی کرده‌اید، بسیار بد و کثیف بوده و قابل ماندن نیست.

یعنی از توی چادر هم بدتر و کثیف‌‌تر و سرد‌تر است؟ نخیر آقا این‌طوری نیست. اتفاقا مسافرخانه‌های خوبی هستند. اصلا چنین چیزی نیست اگر کثیف و بد باشد کمیته امداد سریع قراردادش را با آن‌ها لغو می‌کند. اصلا اگر بیمارستان نگذارد از سرویس‌های بهداشتی استفاده کنند چه کار می‌کنند؟ این‌ها فقط این فرهنگ را پیدا کرده‌اند که جلوی بیمارستان بمانند.

چه فرهنگی در سرمای زیر صفر درجه می‌ماند؟
از خودشان سوال کنید. اگر شهرداری اجازه ندهد این کار را بکنند، مجبور می‌شوند از جاهای دیگر استفاده کنند.

اگر اتفاقی برای این‌ها بیفتد، مسئولیتش با کجا‌ست؟
با شهرداری، شهرداری اگر اجازه ندهد این‌ها این‌جا بمانند، کسی نمی‌ماند و برای کسی اتفاقی نمی‌افتد.

درمورد کسانی که بیمار این بیمارستان هستند چطور؟ مثلا خانم فاطمه خسروی.
اصلا چنین چیزی نیست، مگر می‌شود، بیاید بیمارستان و به خاطر بی‌پولی عملش نکنند. بعد حالا پول نداشته، می‌ماند جلوی بیمارستان که چه بشود؟ مثلا امامزاده است این‌جا که پول گیرش بیاید و عمل شود؟ نه آقا این همان مسئله تکدی‌گری است که می‌گویم.

***
بحث همین‌طور ادامه پیدا می‌کند و این مسئول مددکاری بیمارستان سخت معتقد است منشاء این رفتار تکدی‌گری است و این افراد فرهنگ این کار را دارند. او گداهای سر چهارراه را مثال می‌زند که در این سرما سر چهارراه‌ها می‌مانند و پولشان از پارو بالا می‌زند! اما با همه این‌هامعتقد است مسئولیت هر اتفاقی که برای این‌ها بیفتد با شهرداری است چون اجازه می‌دهد آن‌جا بمانند. این مددکار اعتقاد دارد اگر بیمارستان درها را به روی این افراد ببندد و نگذارد از سرویس‌های بهداشتی و سایر سرویس‌های بیمارستان سوءاستفاده کنند، آن‌جا نمی‌مانند.
** *
مسئله برای رییس بیمارستان هم چندان غیرطبیعی نیست. در راهرو دفترش سراغش می‌روم. می‌گوید؛ چی؟ دم دری‌ها؟ من در راه انداختن همین بیمارهایم مانده‌ام، چهار قران پول برای آن‌ها نداریم حالا بیایم برای بیرون بیمارستانی‌ها هم به فکر سرپناه و گرمخانه باشم!

او بهزیستی، شهرداری و معاونت اجتماعی استانداری را متولی اِسکان این افراد می‌داند و به شوخی می‌گوید بروید از همان‌ها که می‌گیرند و می‌برند و می‌خورند و کسی هم متوجه نمی‌شود، برای این‌ها سرپناه بگیرید.

دکتر …... درباره بیمارهای بیمارستان هم که همانجا ساکنند، می‌گوید اگر وضعیت‌شان اورژانسی باشد بدون پول هم پذیرش‌شان می‌کنیم، در غیراینصورت نه. البته از نظر او عمل کیسه صفرا اورژانسی نیست.با این تفاسیر ننه فاطمه باید همین جا بماند. بماند تا معجزه‌ای شود، سرپناهی پیدا کند یا شبی از شب‌ها سرما جانش را راحت کند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha