سلامت نیوز : فرزندخوانده مثل یك جام بلوری است، اگر مراقبش باشی و از گزندها دور نگهش داری، خانه را زینت می‌دهد و اگر مراقبش نباشی با تلنگری كوچك می‌شكند و هزار تكه می‌شود. فرزندخوانده داشتن از فرزند داشتن سخت‌تر است؛ گرچه گمان می‌رود كه رنج بارداری و زایمان و دغدغه‌های بعدی را ندارد.

به گزارش سلامت نیوز به نقل از جام جم ؛ حرف‌های زینب فرزادفر روان‌شناس كودك و نوجوان سختی‌های داشتن فرزندخوانده را بهتر بازتاب می‌دهد؛ كارشناسی كه نسخه‌ای قطعی برای هیچ خانواده‌ای نمی‌پیچد اما به زوج‌ها توصیه می‌كند كه از ابتدای راه، آخر كار را بخوانند تا وقتی كودكی را به فرزندخواندگی پذیرفتند در حل مسائل مربوط به او مستاصل نشوند.

زوج‌هایی كه تصمیم به داشتن فرزندخوانده می‌گیرند دو گروهند: اول كسانی كه تمایل به داشتن نوزاد دارند و دوم آنهایی كه بچه‌ای چند ساله را به فرزندی می‌گیرند. بی‌شك این دو گروه در این راه سختی‌هایی را متحمل می‌شوند كه اگر مهارت لازم برای كنترل اوضاع را داشته باشند تا حدی از مشكلاتشان كاسته می‌شود. به نظر شما بهترین شیوه تربیت فرزندخوانده‌ها چیست؟

شیوه تربیتی نوزادی كه به فرزندخواندگی پذیرفته می‌شود هیچ تفاوتی با روش تربیتی فرزند واقعی خانواده ندارد، چون نوزاد از همان ابتدا به عنوان عضوی از خانواده پذیرفته می‌شود و با هنجارها، ارزش‌ها و ملاك‌های آن خانواده بزرگ می‌شود.

به این ترتیب زوج‌هایی كه نوزادی را به فرزندی گرفته‌اند، می‌توانند با او دقیقا مثل فرزند واقعی خودشان رفتار کنند. این زوج‌ها معمولا مشكلاتشان نسبت به‌آنهایی كه بچه‌ای چند ساله را به فرزندی گرفته‌اند نیز كمتر است، مگر این‌كه نوزاد مشكلاتی مثل بیش‌فعالی یا اختلال یادگیری داشته باشد و یا به اصطلاح كودكی بدقلق باشد.

اما در مورد بچه‌های چند ساله وضع تا حدی متفاوت است و در مواجهه با آنها باید به چند نكته توجه كرد. نكته اول این‌كه این بچه‌ها اغلب بیش‌فعالند و علائمی از پرتحركی را نشان می‌دهند كه این مساله می‌تواند برای خانواده‌ای كه او را پذیرفته مشكل ایجاد كند.

چرا بیشتر این بچه‌ها بیش‌فعالند؟

به دلایل مختلف از جمله ژنتیك، محرومیت‌های مختلف حسی، سوءتغذیه و مشكلاتی كه كودك طی مراحل رشد با آن درگیر بوده است. این بچه‌ها در خانواده واقعی خود مسائلی را تجربه می‌كنند كه بچه‌های هم‌سن و سال آنها با آن مواجه نشده‌اند، مثلا این كودكان از در سن سه سالگی شرایطی داشته‌اند كه باید از خودشان مراقبت كنند، مدافع خودشان باشند و به فكر تهیه غذا باشند.

به همین علت رفتار این بچه‌ها نسبت به سن تقویمی‌شان جلوتر است، اما آن پختگی كه مورد انتظار است در رفتارشان دیده نمی‌شود. خیلی وقت‌ها این بچه‌ها كارهایی انجام می‌دهند كه طرف مقابل را به تنبیه كردن تحریك می‌كند، ضمن این‌كه این بچه‌ها بسختی به دیگران اعتماد می‌كنند. خانواده‌ای كه این بچه‌ها را به فرزندی می‌پذیرد برای جلب اعتماد آنها راه سختی در پیش دارد، چون هرگونه رفتار كه كودك را هدف قرار دهد، می‌تواند او را به این فكر وادارد كه اصلا دنیا جای امن و قابل اطمینانی نیست.

پیشنهاد ما این است كه برای اعمال روش‌های تنبیهی یا محدودكننده، خانواده‌ها باید با طمانینه و حوصله بیشتری جلو بروند تا این بچه‌ها به سمت انجام كارهای تحریك‌كننده نروند.

بی‌شك كنار آمدن با این بچه‌ها كار سختی است، ضمن این‌كه این بچه‌ها نیز تا زمانی كه با خانواده جدید اخت نشده‌اند روزهای سختی دارند، اما به هر حال چاره‌ای جز همزیستی مسالمت‌آمیز وجود ندارد. به نظر شما چطور باید با این بچه‌ها صمیمی شد و اعتمادشان را جلب كرد؟

خانواده باید بتواند این پیغام را به بچه بدهد كه وجود تو برای ما پذیرفته شده، عزیز و محترم است اما رفتارهای تو ممكن است مورد پذیرش ما نباشد. وقتی این پیام به بچه منتقل می‌شود همزمان خانواده باید نسبت به كودك ثبات رفتاری نیز داشته باشد، یعنی اگر واكنش خانواده به یك رفتار نه است همیشه نه باشد و اگر واكنش بله است همیشه این‌طور باشد. در واقع هر چقدر ثبات رفتاری بیشتر باشد امكان جلب اعتماد كودك بیشتر است.

خانواده‌ها چه زمانی باید به كودك بگویند كه او فرزند واقعی‌شان نیست؟

ابتدا این نكته را بگویم كه ما در گفتن حقایق به بچه‌ها دچار چالش‌های فرهنگی هستیم و سعی می‌كنیم مسائل را از آنها پنهان كنیم. در مورد فرزندخوانده‌ها هم این چالش‌ها وجود دارد، در حالی كه این حق هر فردی است كه بداند پدر و مادر بیولوژیك او چه كسانی هستند و چه سابقه‌ای داشته‌اند.

تا پیش از آن‌كه سن بلوغ به اندازه امروز پایین نبود ما توصیه می‌كردیم زمانی كه كودك كلاس پنجم ابتدایی است و از نظر رشد شناختی توانایی تفكیك قائل شدن بین موضوعات را دارد و هنوز وارد سن بلوغ و بحران‌های آن نشده، موضوع را با او در میان بگذاریم. اما اكنون با توجه به پایین آمدن سن‌بلوغ توصیه من این است در تابستانی كه بچه كلاس سوم یا چهارم ابتدایی را تمام كرده از موضوع مطلع شود.

اگر خانواده بچه‌ای چند ساله را به فرزندی گرفته باشد او این موضوع را راحت‌تر می‌پذیرد، اما برای نوزادان كار سخت‌تر است. البته ممكن است بعضی خانواده‌ها تصمیم بگیرند كه موضوع را هرگز به كودك نگویند كه اگر چنین تصمیمی گرفته شود خانواده باید با خودش و اطرافیان كنار بیاید، چون یكی از ترس‌های دائم این خانواده‌ها این است كه مبادا روزی موضوعی پیش بیاید و این راز فاش شود.

پس خانواده‌ها باید خودشان را آماده كنند، چون هر زمانی كه كودك واقعیت را بفهمد خانواده را دروغگو خطاب می‌كند و اعتمادش را از دست می‌دهد. به این ترتیب توصیه ما این است كه در تابستانی كه كلاس سوم یا چهارم بچه تمام‌شده و او امتحانات را پشت سر گذاشته حقیقت برای كودك گفته شود كه البته بچه با شنیدن حقیقت كمی به‌هم می‌ریزد، اما چون سه ماه فرصت دارد، تا آغاز سال تحصیلی بعد به حالت قبلی‌اش برمی‌گردد.

این واقعیت را با چه ادبیاتی باید با كودك در میان گذاشت؟

بهترین راه این است كه پدر و مادر از قبل با هم كنار آمده باشند و با یكدیگر هماهنگ عمل كنند، چون لزومی ندارد برای بچه‌ای كم‌سن و سال همه مسائل باز شود. ما باید با چند جمله ساده و صریح موضوع را با كودك در میان بگذاریم. مثلا به او بگوییم ما خیلی دعا كردیم كه خدا بچه‌ای به ما بدهد، اما این اتفاق نیفتاد. از طرف دیگر خانواده‌هایی هستند كه به‌خاطر برخی مشكلات مثل بیماری، تصادف و مرگ نمی‌توانند از بچه‌هایشان آن‌طور كه شایسته است مراقبت كنند. برای همین خانواده‌هایی مثل ما كه بچه دوست داریم و خانواده‌ای كه نمی‌توانند از بچه‌هایشان مراقبت كنند از طریق سازمان‌هایی با هم ارتباط برقرار می‌كنند.

در واقع ما باید این پیغام را به كودك منتقل كنیم كه هم آن خانواده تو را می‌خواستند و هم ما، یعنی بگوییم خانواده تو خیلی خوب بودند، اما نمی‌توانستند از تو مراقبت كنند كه به این ترتیب واضح است كه گفتن جملاتی مثل این‌كه پدرت دزد بود یا خانواده‌ات تو را نمی‌خواستند باید به كلی حذف شود چون كودك را بشدت دچار تعارض می‌كند.

به احتمال زیاد كودك بعد از شنیدن حقیقت می‌پرسد كه آنها حالا كجا هستند كه ما می‌توانیم بگوییم ما اطلاع نداریم، اما اگر تو بخواهی می‌توانیم برویم و پیدایشان كنیم. نكته مهم این است كه در تمام این مراحل باید پدر و مادر تكلیف‌شان با خودشان روشن باشد، یعنی اگر پاسخ این است كه بچه نمی‌تواند پدر و مادر بیولوژیكش را ببیند به او به‌صراحت نه بگویند، اما اگر بچه دلیل را پرسید برایش توضیح دهند.

در این میان واكنش كودك نسبت به واقعیت هم مساله‌ای تعیین‌كننده است. این واكنش‌ها بسته به هوش بچه، جنسیت او و سرشت و خلق و خویش متفاوت است. بعضی از بچه‌ها چند ماهی به‌هم می‌ریزند و مدام به این فكر می‌كنند كه دیگر پدر و مادر مرا دوست ندارند، حالا تكلیف من چه می‌شود، دوستانم، اتاقم و وسایلم چه می‌شود.

پس این واكنش‌ها كاملا طبیعی است؟

بله كاملا، اما پدر و مادر باید حوصله به خرج دهند، چون ممكن است كودك این سوال‌ها را بارها و بارها بپرسد. ما باید برای بچه توضیح دهیم حالا كه واقعیت را فهمیده‌ای قرار نیست برای ما اتفاقی بیفتد و همه چیز مثل قبل خواهد بود، اما این حق تو بود كه واقعیت را بدانی.

البته بچه‌هایی كه باهوش‌ترند واكنش‌های تندتری دارند و ممكن است به خشونت روی بیاورند و بپرسند چرا تا به حال این موضوع را نگفته‌ای، چه كسانی این موضوع را می‌دانند، من از این مساله خجالت می‌كشم و... كه پدر و مادرها باید به تمام پرسش‌ها و نگرانی‌های آنها پاسخ دهند و اگر در این رابطه مشكل داشتند از مشاوران كمك بگیرند تا كودك این مرحله را به سلامت پشت سر بگذارد.

برخی زوج‌ها بعد از این‌كه كودكی را به فرزندی پذیرفتند خودشان صاحب فرزند می‌شوند كه مسلما در شرایط پیچیده‌ای قرار می‌گیرند. این زوج‌ها چگونه ارتباطشان با دو فرزند و ارتباط فرزندان با هم را باید تنظیم كنند؟

در این مورد كمی باید به خانواده‌ها حق داد، چون كسانی كه پدر و مادر شده‌اند، می‌دانند كه حس انسان نسبت به فرزند واقعی خودش تا چه حد متفاوت است. اما معمولا آن چیزی كه ما روان‌شناس‌ها می‌بینیم این است كه خانواده‌ها به فرزند واقعی خودشان بیشتر از فرزندخوانده‌ها سخت می‌گیرند. به نظر من در هر نقطه‌ای كه پدر و مادر با شرایطی چالش‌برانگیز مواجه شدند و نمی‌دانستند چه كار كنند از مشاوران كمك‌بگیرند.

با توجه به تمام این بحث‌ها به نظر شما یك نوزاد برای فرزند خوانده شدن بهتر است یا یك بچه چند ساله؟

برای همه افراد نمی‌توان نسخه‌ای واحد پیچید، چون این مساله كاملا به طرز تفكر خانواده‌ها مربوط است؛ اما آنچه مسلم است این است كه وقتی یك نوزاد را به فرزندی می‌گیریم مشكلاتی كه در مسیر با آن روبه‌رو می‌شویم، بسیار كمتر است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha