پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۹۱ - ۱۴:۵۳
کد خبر: 66315
سلامت نیوز : کافی است اهل شهرستان باشی و یکی از اعضای خانواده ات مریض شود و مجبور شوی به یکی از بیمارستان های دولتی شلوغ مراجعه کنی. اگر پس از دوندگی  ها و این ور و آن ور رفتن ها دلت بخواهد دقایقی استراحت کنی، می مانی کجا بروی و روز را چگونه شب و شب را چطور به صبح برسانی؟

به گزارش سلامت نیوز به نقل از خراسان ؛ ساعت ۱۱ یکی از روزهای سرد زمستان در مقابل یکی از بیمارستان های دولتی شهر می ایستم. تابلوی پارک ممنوع و حضور مامور راهنمایی و رانندگی نتوانسته است از پارک خودروی همراهان بیمار در مقابل بیمارستان جلوگیری کند.این یکی از نشانه های شلوغ بودن این بیمارستان دولتی است. به داخل محوطه بیمارستان قدم می گذارم. افرادی را می بینم که به عنوان همراه هر کدام در کناری نشسته یا ایستاده اند و غم و اندوه از چهره شان می بارد. علاوه بر نگرانی شان برای حال مریض، نگران نداشتن سرپناه و هزینه های بالای مراکز اقامتی در این شهر هستند و همین امر موجب سرگردانی برخی از آن ها شده است.

پیرمرد سرطانی و ناتوانی در خرید دارو

پیرمردی رنگ و رو پریده روی قطعه آجری در کنار دیوار نشسته و دستانش را دور زانوهایش به هم گره زده است. همسر او هم که زن میانسالی است، با چادر و ژاکت رنگ و رو رفته کنارش ایستاده است. از آن زن می پرسم چند روز است که در این بیمارستان رفت ‌و آمد می کند؟ کمی قدم می زند و با فاصله مناسبی که مطمئن باشد شوهرش صدایش را نمی شنود، می گوید: «یکی، ۲ ماه است که کار ما شده است مراجعه به پزشک ، پزشک متخصص تشخیص داده است که شوهرم مبتلا به سرطان روده است...» با آن که اشک در چشمانش حلقه می زند و بغض گلویش را می فشارد، ادامه می دهد:« همسرم از این موضوع اطلاع ندارد به او گفته ایم داروهایت در داروخانه ها یافت نمی شود، در حالی که به علت گرانی داروها توان خرید داروهای شیمی درمانی را نداریم. برای دریافت یک نوبت دارو باید یک میلیون و ۷۵۰ هزار تومان بپردازم.»

کجا شب را به صبح برسانم؟

قطرات اشک از روی گونه هایش سرازیر می شود و با گوشه چادر مشکی اشک هایش را پاک می کند و می گوید: همسرم ۳۰ سال در میدان تره بار برای دیگران کارگری می کرد و در این مدت فقط خانه ای کوچک در تربت حیدریه برای خود دست و پا کرده ایم. پسر ۲۰ ساله ام هم دچار بیماری قلبی است، حقوق بازنشستگی همسرم ۵۰۰ هزار تومان است که از این مقدار ۲۰۰ هزار تومان را بابت قسط بانک باید بپردازم، با ۳۰۰ هزار تومان باقیمانده چگونه از عهده خرج و مخارج زندگی برآیم، یا هزینه داروی شوهرم یا هزینه بستری پسرم را بپردازم؟ سرگردانی و بلاتکلیفی در بیمارستان هم شده قوز بالاقوز، پزشک معالج همسرم گفته است باید در بیمارستان بستری شود ولی با توجه به هزینه های بالای بیمارستان و شیمی درمانی شب ها را در کجا به صبح برسانم؟ اگر بخواهم در رفت و آمد باشم هم باید هزینه بپردازم، مسئولان بیشتر به فکر ما شهرستانی ها باشند.

رفت و آمد هر روزه

مرد ۴۰-۳۰ ساله را می بینم که از یک پا و یک دست معلول است.به سختی راه می رود و خود را به مقابل بخش ICU بیمارستان می رساند. به سمت او می روم و می  پرسم: بیمارت در این بخش بستری است، می گوید: «بله همسرم بستری است. ۸ روز است که هر صبح از یکی از روستاهای نزدیک سرخس به این بیمارستان می آیم و شب هنگام دوباره برمی گردم وقتی که هوا سرد است روزها را در مسجد بیمارستان منتظر می مانم.» او می افزاید: «من معلولم و از طریق کمک دیگران امرار معاش می کنم. الان هم معلوم نیست هزینه درمان همسرم در این بیمارستان چقدر می شود و چگونه باید از عهده خرج و مخارج درمان همسرم برآیم، با توجه به این وضعیت اگر سرپناه کوچکی در این جا می بود که حداقل همراهان بیمار در آن جا شب را می گذراندند از مسئولان سپاسگزار بودیم.»

عده ای که در نگرانی می سوزند

مقابل بخش سوختگی بیمارستان هم عده ای را می بینم که یا به دیوار تکیه داده یا روی چمن ها نشسته اند. به آن ها نزدیک می شوم و با یک پیرمرد شهرستانی که بقچه ای در دست دارد و روی چمن نشسته است، گفت وگو می کنم. دلیل انتظارش را می پرسم. او پاسخ می دهد: «ما در یکی از روستاهای اطراف تربت حیدریه زندگی می کنیم دختر ۲۱ ساله ام هنگام نفت ریختن در چراغ دچار ۴۰درصد سوختگی شده است‌و ۷، ۸ روز است کار من و همسرم شده انتظار کشیدن.»

از شدت ناراحتی به اقامتگاه فکر نکرده ام

وی از سرگردانی شان در این بیمارستان می گوید: روزها در بیمارستان هستیم و جایی هم نیست که حداقل برای ساعتی استراحت کنیم و شب ها به اجبار به مسافرخانه می رویم البته اگر بشود اسمش را مسافرخانه گذاشت چون وضعیت مالی ما خوب نیست و مجبوریم این شرایط را هر جور شده بگذرانیم. ناگاه صدای گریه مرد جوانی توجهم را جلب می کند، دختر ۳ ساله  او هم با دستان کوچکش اشک های بابا را پاک می کند. به ندرت اشک ریختن مرد در حضور فرزند خردسالش را دیده بودم. به سمتش می روم، می پرسم:«چه شده؟» می گوید: «خواهر ۲۲ ساله ام دچار ۵۰ درصد سوختگی شده است و امروز او را آورده ایم این جا معلوم نیست پس از چه مدت و در چه حدی دوباره سلامتی اش را به دست آورد.» او می افزاید: «ما در یکی از روستاهای اطراف باخرز زندگی می کنیم و خواهرم هنگام نفت ریختن در بخاری چکه ای دچار سوختگی شده است...» و باز اشک می ریزد. از او می پرسم:« شب ها را کجا می گذرانید؟» جواب می دهد:« فعلاً  معلوم نیست باید چه کار کنیم تا این لحظه به دلیل نگرانی هایی که دارم به این موضوع حتی فکر هم نکرده ام. در این جا که جایی برای استراحت نیست مجبورم به مسافرخانه بروم و تا زمانی که خواهرم سلامتی خود را به دست آورد من و همسر و فرزند کوچکم مجبوریم سرگردانی و بلاتکلیفی را تحمل کنیم.»

استراحت در منزل آشنایان

با مرد دیگری که پلاستیک لباس در دست دارد و در کنار دیوار ایستاده است و با نگرانی به پنجره های بخش سوختگی نگاه می کند، گفت وگو می کنم. او که مرد ۴۰ ساله شهرستانی است هم از مادر ۷۰ ساله اش می گوید که دچار ۶۰ درصد سوختگی شده است. او می افزاید: مادرم ۳، ۴ روز است که در بیمارستان بستری است و الان هم همسرم رفته است تا به او سر بزند. او درباره محل استراحت خود و همسرش در شب های سرد زمستان در این شهر می گوید:«خوشبختانه منزل یکی از اقوام مادرم در این شهر است و از این بابت نگرانی خاصی نداریم ولی آن هایی که هیچ پناهگاهی ندارند چه کار باید بکنند؟ البته اگر همان طور که مسئولان وعده ساخت اقامتگاه داده بودند، جایی برای استراحت همراهان بیمار اختصاص یابد مطمئناً ما هم سربار فامیل و آشنا نمی شدیم.»در یکی دیگر از بیمارستان های شهر هم وضعیت همراهان بیمار به همین گونه است. عده ای در مقابل بخش MRI بیمارستان ایستاده اند عده ای دیگر روی نیمکت و چند نفر هم در کنار باغچه سیمانی بیمارستان نشسته اند.

باز هم انتظار!

زن ۶۰-۵۰ ساله ای را می بینم که از نوع بستن روسری (چارقد) و لباسش متوجه می شوم اهل بجنورد است، به او نزدیک می شوم و او حدس و گمان مرا درباره اصالتش تایید می کند. روزگار روی چهره اش خط انداخته است و چین و چروک های روی صورتش حکایت از سختی ها و مشقت های زندگی دارد. او از پسر بیمارش می گوید که در بخش قلب این بیمارستان بستری است. علت سرگردانی و انتظارش را می پرسم: او با بیان این که پسرم ۲۰ سال بیشتر ندارد اما به علت شدید شدن بیماری قلبی اش او را بستری کرده ایم می افزاید:« از صبح تا غروب در همین جا منتظر می مانم و در زمان ملاقات سعی می کنم او را از نزدیک ببینم و شب ها هم به منزل دختر خواهرم که در این شهر سکونت دارد می روم. وی می افزاید: از بس روی نیمکت نشسته ام کمرم درد گرفته است. می خواهم جایی باشد تا چند لحظه استراحت کنم چون در محوطه باز بیمارستان نمی توانم». با آرزوی بهبودی حال فرزندش از او خداحافظی می کنم.

دو مرد جوان را می بینم که یکی از آن ها در کنار دیوار نشسته و دیگری روی تکه کارتنی دراز کشیده و خوابیده است. از او که در کنار دیوار نشسته است، دلیل مراجعه شان به این بیمارستان را می پرسم، می گوید:« همسرم در بخش زنان این بیمارستان بستری است و الان هم در اتاق عمل است. من و برادر همسرم از سبزوار به این جا آمده ایم... درباره وضعیت همراهان بیمار در این بیمارستان از او می پرسم، پاسخ می دهد: این بیمارستان دولتی است و معمولاً تعداد مراجعان شهرستانی در این بیمارستان ها بیشتر است ما هم مثل برخی از همراهان باید شب را در مسافرخانه بگذرانیم».

وی ادامه می دهد: «با توجه به این موضوع مسئولان باید بیشتر به فکر همراهان بیمار باشند و حداقل جایی را به عنوان سرپناه برای همراهان بیمار که بیشتر از شهرستان های دور و نزدیک می آیند اختصاص دهند تا برای استراحت مجبور نشویم روی کارتن بخوابیم.»او می افزاید: ما شهرستانی ها به کم هم قانع هستیم و به سرپناهی با حداقل امکانات رضایت می دهیم. هنگام برگشت به وعده های تکراری مسئولان برای ساخت اقامتگاه در بیمارستان های دولتی برای همراهان بیمار می اندیشم به وعده هایی که هنوز محقق نشده است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha