به گزارش سلامت نیوز به نقل از شرق ؛ «خودم را شش سال ذره ذره در پایپ ریختم و کشیدم و الان درد را در چهرهام میبینم. برای همین دوست دارم به چهرهام نگاه کنم. اما خوشحالم که از یک جایی خدا دستم را گرفت. چون ما همه ترک مواد داریم حس همدیگر را میفهمیم، اما بیرون از اینجا هیچکس به معتاد نگاه نمیکند. چه شبهایی که تا صبح در خیابان لرزیدم و کنار دیگهای بخار ترمینال جنوب، بیمارستانها و مغازهها پلکیدم تا صبح شد ولی هیچکس مرا ندید و دستم را نگرفت.» الناز دختر 26 ساله درحال ترک با دردی در چهره برایم درد دل میکند.
کمپ، دو حیاط دارد. پس از گذشتن از حیاط اول و راهرویی کوچک وارد حیاط دوم میشوم. حیاط دوم چندان بزرگ نیست و چند آلاچیق دارد که برای سیگار کشیدن است. فقط میتوان در سایه این آلاچیقها سیگار دود کرد. تعدادی وسیله ورزشی از جمله میز پینگپنگ و فوتبالدستی در کنار دیوار ردیف شدهاند. نمازخانه کوچک، اتاق سرگروهها، کارگاه، ناهارخوری و آشپزخانه، خوابگاه و اتاق جهتیابی در یک راستا قرار گرفتهاند. همهجا تمیز است و هیچ نشانی از نامرتبی نیست.
«قناعتیان» مدیر داخلی، فوق لیسانس جامعهشناسی است. خانمی سیوچند ساله و جدی. راه میرود و تذکر میدهد. برای نشان دادن و معرفی «تیسی» همگام میشویم. اولین اتاق، نشیمن است؛ اتاق نقلی با دو تختخواب. میگوید «بچههایی که مسوولیتشان را بهخوبی انجام میدهند تشویق میشوند که در هفته یکی دوشب را اینجا بگذرانند. چراکه در تیسی «اجتماع درمان محور ترک اعتیاد» تمام کارها، از نظافت تا نظارت بر آشپزخانه بر عهده بیماران است و به این ترتیب بچهها که پیش از این به دلیل اعتیاد با مسوولیتپذیری و نظم فاصله گرفته و بیگانه شدهاند آشتی میکنند.»
اتاق بعدی اتاق سرگروههاست بچههایی که مسوولیت آشپرخانه، خوابگاه، اتاق جهتیابی و... را برعهده دارند، ساکن این اتاق میشوند. روزانه یکی ظرف میشوید، یکی محوطه را تمیز میکند.
اتاق بعد کارگاه است. در کارگاه یکدار کوچک فرشبافی و گلهای نیمهکاره، چرخ خیاطی، کتابخانهای که مجموعه غزلهای سیمینش به چشم میآید، دو میز و چند صندلی که بیحوصله رها شدهاند و دستگاه ضبط و پخشی بزرگ قرار دارد. مربی میگوید: «موسیقی به این بچهها آرامش میدهد و برای رهایی از ناآرامی کمکشان میکند. روزانه پنجساعت موسیقی شاد گوش میکنند. هر روز صبح هم کلاس یوگا داریم برای تخلیه هیجان.»
بعد از کارگاه و نمازخانه؛ سلفسرویس و آشپزخانه قرار دارد. برنامه غذایی روی تابلویی کوچک بر دیوار قرار گرفته، غذاها ساده و متنوعاند از قورمه سبزی و استامبولی تا عدسی. امروز ناهار بچهها قورمه سبزی است.
اتاق بعد اتاق جهتیابی است. اتاقی تقریبا بزرگ با 12 تخت یک طبقه که بچهها شش روز اول اقامتشان را در آن سپری میکنند. روزهایی که سختترین روزها برای بهبودی است و معمولا پاکشدهها سعی میکنند به مسافران این اتاق برای تحمل درد و خماری کمک کنند. اغلب ساعات در اتاق جهتیابی به خواب و استراحت میگذرد برای پشت سر گذاشتن ثانیههای کشدار خماری. مددکار برای نامیدن ساکنان این اتاق از واژه صفر استفاده میکند. این دخترها روی صفر بهبودی ایستادهاند.
کمسن بودن دخترهای اینجا چشمگیر است، شاید به سختی میانگین سنیشان به 30 سال برسد. شاید اگر هرکدام از دخترهای اینجا را بیرون میدیدم به سختی باور میکردم معتاد به شیشه باشند.
بعد از اتاق جهتیابی به خوابگاه میرسیم؛ خوابگاه اتاق بزرگی است با انبوهی از تختهای دو طبقه در کنار هم بیهیچ فاصلهای و یک نشیمن با تعدادی مبل و السیدی بزرگ و تعداد زیادی بادکنک رنگی که تلاش میکنند شادی را برای خوابگاه به ارمغان بیاورند. این خوابگاه خیلی شبیه خوابگاههای دانشجویی است اما اگر دوربینهای مداربسته بالای سرمان حواسمان را پرت نکند.
قناعتیان از «فاطمه» میخواهد که هم صحبتم شود. فاطمه بلند قد است و کشیده. چهره خوبی دارد و آنقدر آرایش کرده که اگر در بیرون تی سی او را میدیدم فکر میکردم عازم میهمانی است. سیگاری میگیراند و زیر آلاچیق میرویم. شلوار و گرمکن ورزشی به تن دارد. موهای رنگکرده بلند و چهرهای بینقص که هیچ اثری از اعتیاد در آن نیست.
میگوید: «نازی صدایم میکنند. 24 سالهام، لیسانس تربیتبدنی دارم و پیش از آمدن به اینجا مربی ورزش شهرداری بودم.»
میپرسم: با وجود اعتیاد؟
«آره، در محل کارم کسی از اعتیادم خبر نداشت.»
چطور معتاد شدی؟
«از دوران دانشجویی متادون مصرف میکردم. بعد از ازدواجم تشدید شد؛ چون شوهرم بیکار بود و من از پنجصبح تا یک شب سرکار بودم. چون از نظر جسمی توان نداشتم مصرف میکردم.»
شوهرت با این قضیه مشکلی نداشت؟
«چرا این آخریها قبل از طلاق اصرار میکرد متادون نخور.» لحن بیتفاوتی دارد وقتی از طلاق و اعتیاد صحبت میکند.
چرا طلاق گرفتی؟
«با شوهرم دوست بودم. دوران دانشجویی ازدواج کردیم و بعد هم رفت سربازی، از اولش مشکل مالی زیادی داشتیم. بعد از چهار سال کار 20میلیون پول جمع کردم و یکی از فامیلهای او سرمان را کلاه گذاشت و به بهانه سرمایهگذاری 20میلیون را برد. پنجماهی است طلاق گرفتهام و به دلیل انتقام از شوهرم و خانوادهام شروع به کشیدن شیشه کردم. بعد از طلاق تنها خانه گرفتم و دنبال دوستانی گشتم که آنها هم شیشه مصرف میکردند.»
چرا تصمیم به ترک گرفتی؟
«این آخریها از تهدیدها خسته شده بودم. خانهام در محله هاشمی بود و انگشتنمای ساقیها شده بودم و تهدیدها با چاقو و قمه شروع شده بود. چون همیشه از ساقی زن مواد تهیه میکردم و سراغ ساقیهای مرد نمیرفتم و جوابی به درخواستهایشان نمیدادم. برای همین عصبانی شده بودند. خانه را عوض کردم و به کمپ آمدم.»
حالا میخواهی چکارکنی؟ تصمیمات برای ترک جدی است؟
با همان لحن بیتفاوتاش میگوید:
«نه راستش تصمیمام برای ترک جدی نیست. فقط میخواهم مدتی پاک بمانم تا به کارهایم برسم. هنوز به تهاش نرسیدهام. آخریها که خیلی اذیت شدم فکر کردم به تهاش رسیدهام اما حالا فکر کنم لذت و درگیریاش را دوست دارم، شیشه را از هرکسی بیشتر دوست دارم.»
«الناز» بازوی فیزیک است یعنی سرگروه اتاق جهتیابی، سه دوره 21 روزه پاکی را پشت سر گذاشته است. با موهای فرفری، چشمهای قهوهای روشن، پوست گندمی خوشرنگ، دختر زیبا و سرزندهای است. شق و رق راه میرود و محکم حرف میزند. با هم دست میدهیم. با اعتماد به نفس است. اعتماد به نفسی حاصل از 63 روز نلغزیدن. 26ساله است و دانشجوی ارشد روانشناسی بوده وقتی از خانه بیرون زده و درسش نیمهکاره مانده است.
روی تختش در اتاق جهتیابی به گپوگفت مینشینیم. ششسالی شیشه مصرف کرده است. پدرش مصرفکننده و مادرش حافظ قرآن بوده است. در خانوادهای متناقض بزرگ شده و حالا رد این تناقض در لابهلای حرفهایش به گوش میرسد.
میگوید: «پدرم چون ناراحتی قلبی داشت شیشه مصرف میکرد؛ چراکه دارفارین شیشه رقیقکننده خون است. شش سال پیش، از دست دادن خواهرم برایم آنقدر سنگین بود که من هم مصرف کردم. وقتی دیدم نمیتوانم پدر و دوست شیشهایام را نجات دهم خودم هم مداوم شروع به مصرف کردم»و این آغاز پایانش بوده است. «بعد از دوسال نگه داشتن شیشههای پدرم، از شیشههایش برداشتم و مصرف کردم.»«پدر و مادرم خیلی با هم فرق داشتند. پدرم آدمی بیقید اما مادرم خیلی مذهبی است. پدرم یک بازاری ورشکسته و مادرم دندانپزشک است. همیشه تناقض این دو با وجود همه علاقهشان من را آزار میداد. مصرف شیشه باعث شد دیگر این تناقضها من را اذیت نکند.»
آرام و شمرده و باحوصله حرف میزند: «از همان زمان اول، معتاد به مصرف شدم. شیشه تنها چیزی بود که تسکینم میداد. آن وقتها مربی کارتینگ آزادی بودم و ورزش میکردم. بعد از اعتیاد پایم به خانه دوست و رفقا باز شد و دوست رفقای شیشهای و شیشه بنیان زندگیام را درهم پیچید. بعد از شروع مصرف آدم دیگر نمیتواند کنار خانوادهاش باشد. دوست دارد تمام وقتش را با دوستان مصرفکنندهاش سپری کند. این موضوع باعث شد پارسال از خانه بیرون بروم و یک سال خانه نروم. اولین کاری که کردم این بود که پرایدم را فروختم و یک خانه در خیابان رودکی گرفتم. وقتی پولهایم تمام شد با دوستم آواره خیابان شدیم. یک روز دوستم گفت الناز چقدر بو میدهی حمام برو.»
حرفهایش نیمهکاره میماند؛ خاطراتش در میان قمار زندگیاش از کارتنخوابی تا دانشجوی ارشد بودن. «هیچ وقت توهم شیشه نداشتم. جنس لذت هرکس با دیگری فرق دارد. من از شیشه فاز خاصی میگرفتم. کلا فاز جنسی شیشه بالاست، اما برای من هیچ وقت اینطور نبود. چون در کودکی سرایدار مدرسه به من تجاوز کرد و تلخی این خاطره و رفتوآمدها به پزشکی قانونی، چهار، پنج ساعت جدال با او درحین تجاوز همیشه با من بوده است. بعد آن اتفاق رفتار مادرم با من برای همیشه تغییر کرد، دیگر من را معصوم نمیدانست.
انگار من را مقصر میدید. تمام تلاشم را میکردم تا نگاه مادرم به من تغییر کند. در کنکور رتبه دورقمی آوردم، 14 مدرک بینالمللی دارم، اما همیشه احساس کمبود و خلأ میکردم. راستش را بخواهی از مصرف مواد پشیمان نیستم. من دختر معصوم و چادری بودم. در مسابقات قرآن رتبه آوردم اما مادرم من را باور نمیکرد. الان چادری نیستم، اما هنوز معصومام. شیشه یک سنگ شیطانی است، خیلی بار دارد. وای به حال وقتی با آدمهای ناجنس بنشینی؛ چون اینقدر به این توهمات ادامه میدهند که مغزت پیچیده میشود.»
ادامه میدهد: «خانواده من آدم حسابی هستند، عمویم معاون دانشگاهی در واشنگتن است. مادرم دندانپزشک است و خواهرم دکترای کامپیوتر دارد.» از این شاخه به آن شاخه میپرد باید داستان را از لابهلای حرفهای پراکندهاش پیدا کنی: «اصلا ناراحت نیستم اعتیاد پیدا کردم، من دختر سربههوایی بودم. اعتیاد من را سرجایم نشاند اما هیچوقت به خاطر مواد روسپیگری نکردم. اما یک وقتهایی به خاطر اعتیاد کارم به دله دزدی و ماشین دزدی هم کشید. بعد از کارتون خوابی دوستم ترکم کرد. از ترک کردن من هیچ تصوری نداشت؛ برای ترک ترس داشتم. یک سالی است او ترکم کرده است. به من میگفت اگر به کمپ بروی به دیدنت میآیم. حالا حتی جواب تلفنهایم را هم نمیدهد. مغرور پاکیاش شده است اما مطمئنم باز لغزش میکند. هرچند چنین چیزی را از خدا نمیخواهم.» دخترهای اینجا یک درد مشترک دیگر هم دارند؛ درد از دست دادن عشق به خاطر مواد یا با مواد.
بیرون از اینجا هیچکس به معتاد نگاه نمیکند. چه شبهایی که تا صبح در خیابان لرزیدم و کنار دیگهای بخار ترمینال جنوب صبح شد، هیچکس مرا ندید و دستم را نگرفت. حتی یک پراید هم جلوی پایم نمیایستاد. هیچکس به ما آموزشی نداد. شاید اگر پنج سال پیش من این چیزهایی را که الان میدانم، میدانستم هیچ وقت معتاد نمیشدم یا خیلی زودتر از اینها ترک میکردم. ما اینجا همدرد هستیم، اما آدمهای عادی ما را نمیفهمند. من اینجا یک درد دارم، اما بیرون اینجا هزار درد دارم.»
چه شد تصمیم گرفتی ترک کنی؟
«وقتی خسته شدم به خانه برگشتم. دوست داشتم ترک کنم اما وجودش را نداشتم. وقتی خانوادهام تصمیم گرفتند مرا به کمپ اجباری بفرستند از طبقه سوم با ملحفه پایین پریدم و از ترس ترک داغان شدم، بعد هم دوماهی کمپ بودم؛ کمپی بیحیاط و بیفضا در کرج. جایی که فقط یک پنجره داشت. وقتی که هیچ چیز برای از دست دادن نداشتم و حس کردم چقدر خوب است بیشیشه زنده بمانم. ششسال مواد همه چیز من شده بود. آن موقعها مربی کمپ به ما گفت من هنوز عاشق مواد مصرفیام هستم اما مهم است که از کنار این عشق بگذرید و من یاد گرفتم بگذرم. سه دوره 21 روزه آنجا بودم. بعد از یک روز بیرون ماندن ترس از آدمهای بیرون و جامعه باعث شد اینجا بیایم تا همدرد دوستانم باشم و بازوی فیزیک. سه بار بیرون رفتم و هربار که لغزش نکردم احساس غرور کردم. پاکی درد دارد، اما قشنگ است. تازه وزش باد را لابهلای شاخههای کاج میبینم و طلوع و غروب خورشید را میبینم، بیاینکه با دغدغه مواد شب و روزم را به هم برسانم.»
دفترهای شعرش را برایمان میآورد؛ دفترهایی یادگار روزهای تاریک. میگوید: پدرش زندان است موقع خرید مواد دستگیر شده است اما مادرش از اینکه او ترک کرده خوشحال است. گوشه یکی از دفترهایش آرزویی دارد که همراهی داشته باشد کنار هفتسین آینده و ... موقع خواندن شعرهایش اشک میریزد و دست آخر لبخند میزند.
میپرسم میخواهی چه کار کنی؟
«درسم را ادامه میدهم و به معتادان و همدردهایم کمک میکنم.» موقع خداحافظی الناز را میبوسم میگویم «سلام مسافر! به خودت افتخار کن. لبخند تلخی میزند و دستم را به گرمی میفشارد. از وقت ناهار گذشته است، اگر بچهها به وقت ناهار نرسند باید گرسنه بمانند، چراکه اینجا همه چیز زمانبندی دارد. آمارها میگوید 92درصد معتادان پس از بهبودی دوباره به اعتیاد برمیگردند و من به دخترهای جوان و زیبایی فکر میکنم که در ابتدای زندگی به ته خط شیشه رسیدند و آمدهاند از نو شروع کنند. به این فکر میکنم که چه تعداد این دخترها جزو هشتدرصد معتادان بهبودیافتهای هستند که در مسیر بهبودی باقی میمانند.»
نظر شما