به گزارش سلامت نیوز به نقل از بهار ؛ برخلاف آن چیزی که در فرهنگ ما رایج است، همه افراد را از نظر روانشناسی برای ازدواج مناسب نمیبینم. همانطور که هرکسی برای هر شغلی مناسب نیست. برای مثال آدم گوشه گیر و خجالتی به درد خبرنگاری نمیخورد و یک فردی که زود خسته میشود، برای پزشکی مناسب نیست. این در مورد ازدواج نیز صدق میکند به طوری که بعضی افراد به درد ازدواج نمیخورند. بنابراین توصیه ازدواج به صورت یک استاندارد زندگی و به عنوان یک مرحله ضروری رشد، برای همه افراد پیام غلطی است.
ادامه زندگی همیشه نشانه رضایت نیست
از سوی دیگر همیشه ادامه یک ازدواج و زندگی مشترک نشاندهنده رضایت زناشویی نیست. اینکه مثلا در 40 سال پیش آمار طلاق ها از امروز کمتر بوده لزوما به این معنا نیست که ازدواجهای آن موقع از ازدواجهای الان موفقتر بوده است. پژوهشگران حوزه علوم خانواده به این نتیجه رسیده اند که همبستگی آماری بین ثبات زناشویی و رضایت زناشویی وجود ندارد. به این معنی که بسیاری از افرادی که به طلاق فکر نمیکنند نه به این علت است که از زندگی زناشویی خود راضی هستند، بلکه به این علت است که تصور زندگی بهتری را برای بعد از طلاق ندارند. مثلا در یک محیط روستایی زنی که طلاق میگیرد چطور میخواهد بعد از آن زندگی کند؟ چون فرصتی برای ازدواجش مهیا نیست، با همین اوضاع میسوزد و میسازد.
طلاق های مثبت
براساس پژوهشهای ذکر شده، هرچه افراد ظرفیت رشد بیشتر و توقع زندگی بهتری داشته باشند، ثبات زناشویی کاهش و آمار طلاق افزایش مییابد. یکی از علل افزایش طلاق، افزایش استقلال مالی و اجتماعی زنان است. چنین افزایشی در آمار طلاق شاید یک سیر مثبت باشد. زیرا نشان میدهد تعداد زنانی که به اجبار و به دلیل نیاز به حمایت در زندگی زناشویی میمانند کاهش یافته است. به نظر من هر وقت که افزایش آمار طلاق به دلیل افزایش استقلال مالی زنان باشد، مثبت است. یعنی یک زن دیگر صرفا به عنوان یک سایه بالاسر با یک مرد زندگی نمیکند. زنی است که میتواند روی پای خودش بایستد میتواند خودش را اداره کند. پس اگر با مردی زندگی میکند به دلیل روابط فکری و احساسی است که با آن فرد دارد. بنابراین میتوانیم «طلاقهای مثبت» هم داشته باشیم.
زندگی به روش انیشتین
یکی دیگر از علل مثبت افزایش آمار طلاق افزایش پویایی روانی افراد یا خلاقیت افراد است. وقتی که افراد پویایی روانیشان افزایش پیدا میکند از وضعیت ایستایی و استاتیک خارج میشوند. با گذشت زمان هم سلیقهها و هم عقیدههایشان تغییر میکند. بنابراین دو نفرکه زندگی روانی پویایی داشته باشند، در طول 10 سال تغییرات گستردهای را از نظر ارزشها، امیال و سبک زندگی تجربه میکنند.
بازار آزاد فرهنگی
از طرفی دیگر طلاقی که نه نشاندهنده توسعه اقتصادی و اجتماعی است و نه نشاندهنده پویایی روانی افراد که نشاندهنده ناتوانی آنها در برقراری و حفظ یک رابطه متعهدانه است، منجر به رشد طلاق از نوع منفی میشود. من علت رشد طلاق از این نوع را نامناسب بودن نهادهای تربیتی میدانم. مثل آموزشوپرورش، رسانهها و نهادهای تبلیغات مذهبی. بچههای ما متناسب با نیاز زمانه تربیت نمیشوند. در چند ده سال اخیر دنیا به سرعت تغییر کرده و نیازهای مردم هم به همین نسبت تغییرکرده است. توسعه وسایل ارتباط جمعی منجر به پدیده جهانی شدن (globalization) شده است در نتیجه ارزشها و سنتهای منطقهای و محلی پاسخگوی نگرشهای جدید و نیازهای جدید نیست.
تکصدایی فرهنگی
اما به دلیل دولتی شدن آموزشوپرورش، سازمان های فرهنگی و رسانهها در جامعه ما نهادهای فرهنگی و تربیتی نتوانستند مطابق با تغییرات رخ داده در اجتماع رشد کنند. در نتیجه سیستم تربیتی رسمی کشور گفتمانی را ارائه میدهد که از زندگی روزمره مردم منتزع و جداست و در یک فضای غیرواقعی و انتزاعی مشغول به مونولوگ و تکصدایی است. بنابراین جوانان در شرایطی به سمت ازدواج میروند که مجهز به ابزارهای مورد نیاز برای ارتباط و تفاهم نیستند و با نقد، گفتوگو و مذاکره آشنایی ندارند. در خانواده از بالا به پایین با آنها صحبت میشود. در مدرسه و عرصه شغلی و خدمت نظام وظیفه نیز به همین شکل با آنها برخورد میشود و همهجا از آنها چشم میخواهند. چنین فردی نه نقد یاد میگیرد و نه گفتوگو و مذاکره.
مهارت حل مسئله
وقتی افراد مهارتهای زندگی را نمیآموزند و نمیتوانند مسئله را حل کنند، در برخورد با مسئله از هم جدا میشوند. حالا در دهه های قبل اساسا ازدواج چنان ضروری برای افراد در نظر گرفته میشد و طلاق آنقدر قبیح بود که طبق همان ضربالمثل باید با لباس سفید سراغ تشکیل خانواده می رفتی و با کفن سفید از خانواده بیرون می آمدی. این باعث میشد که بسیاری از افراد بسوزند و بسازند. امروزه چون نه ضرورت ازدواج آنقدر برای افراد قابل لمس است و نه طلاق آنقدر قبیح شمرده می شود، وقتی دوطرف مهارت حل مسئله و مهارت روابط موثر را نداشته باشند به سرعت به بنبست میخورند و زود طلاق میگیرند.
طلاق های عاطفی و اجتماعی
قطعا تا زمانی که طلاق عاطفی و اجتماعی اتفاق نیفتاده باشد، افراد به دادگاه نمیروند و طلاق رسمی انجام نمیشود اما در مورد آمار دقیق این طلاق ها باید پژوهش شود. اگر در جهت رفع طلاقهای عاطفی و اجتماعی قدم برداریم، مسلما طلاق های رسمی هم کاهش پیدا می کند. از سوی دیگر ادامه زندگی با وجود طلاق عاطفی و اجتماعی سه علت عمده دارد. یکی نیاز مالی و اجتماعی زن است. دومین علت که طبیعتا شاید شایعترین علت باشد، وجود بچههاست. پدر و مادر نگران تاثیر طلاق در زندگی بچهها هستند و سومین علت آن هم ترس از انگ اجتماعی طلاق است. این موضوع بهخصوص برای زنها در جامعه ما خیلی سنگین است. این سه ترس، یعنی ترس از بازخورد اجتماعی، ترس از آینده بچهها و ترس از ناتوانی زن برای اداره زندگی، باعث میشود که برخی از خانوادهها طلاق عاطفی بگیرند ولی طلاق قانونی نگیرند.
آسیبدیدگان طلاق
رسانه میتواند برخورد ما با آسیبدیدگان طلاق را اصلاح کند. فضای سالم رسانه ای همه چیز را سالم میکند و بالعکس فضای رسانه ای ناسالم همه چیز را ناسالم میکند. من به عنوان یک روانپزشک در اثرگذاری بر تعداد زیادی از مراجعانم ناتوان هستم. چون رسانه آنها را مریض کرده و فقط رسانه میتواند آنها را سالم کند. حل مسائل یک جامعه پیشرفته نیازمند رسانه سالم است. باید بتوانیم حمایت جامعه را نسبت به این افراد جلب کنیم. جامعه نباید به آسیبدیدگان طلاق نگاه منفی داشته باشد. یکی از چیزهایی که مردم کمتر یاد دارند هم دردی و هم دلی کردن است. وقتی هم که میخواهند هم دردی و هم دلی کنند، دخالت میکنند، مزاحمت ایجاد میکنند، فضولی میکنند. یکی از چیزهایی که خیلی کم آموزش داده میشود، مسئله حریمهای فردی است. اینکه کجا حریم شخصی من است و هیچکس حق ندارد در آن سرک بکشد و کجا حریم عمومی است و هیچکس حق ندارد بگوید این برای من است و من دلم میخواهد این کار را بکنم. علت تبیین نشدنش این است که ما هنوز تکلیف خودمان را با زندگی سنتیمان روشن نکردهایم. خیلی چیزها در یک جامعه حریم فردی است ولی در یک جامعه دیگر حریم فردی نیست. وقتی به افراد میگویی هم دردی کن، اغلب به حریم فردی طرف تجاوز میکنند که برای فرد مورد نظر آزاردهنده است.
موانع ازدواج مجدد خانمهای مطلقه
عوامل زیادی مانع ازدواج مجدد خانمهای مطلقه میشود. مهم ترین آنها نگاه منفی ای است که در جامعه درباره طلاق وجود دارد و طلاق را یک فاجعه میداند. در واقع کسی که طلاق گرفته به عنوان یک آدم ناموفق و شکستخورده معرفی میشود. گفته می شود اگر این فرد سالم بود، میتوانست زندگیاش را حفظ کند. بنابراین خانوادهها میترسند جوانشان با یک فرد طلاقگرفته ازدواج کند. در جامعه ما خیلی مهم است که مرد از زن بزرگتر باشد. تفاوت سنی جوانی که تازه میخواهد ازدواج کند با خانمی که چند سال زندگی مشترک داشته و طلاق گرفته مانع دیگر است. به هرحال فرصتهای ازدواج مجدد بعد از طلاق برای خانمها فرصت خیلی مطلوبی نیست.
نظر شما