دوشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۲ - ۱۱:۵۵
سلامت نیوز : لابد دوست داشتند ساعت جلو نرود. دقیقه‌ها یکی یکی نروند جلو تا ساعت چهار شود. ساعت چهار نشود، پنج نشود، آفتاب بالا نیاید، روز نشود اصلا. حتما دوست داشتند بمانند همان گوشه سلول‌هایشان، دنیا همان چهاردیوار باشد و زمین سفت و سقف، بالای سرشان. دنیا بشود همین. بماند همین‌طور. چیزی عوض نشود. کسی در سلول را باز نکند، صدایشان نکند، نگوید بیایید، بیایید جلو، بیایید جلوتر. کسی آن‌ها را صدا نکند. این دستبند نباشد که دور دست‌هایشان می‌پیچد. آرزویی نباشد که قرار باشد آرزوی آخرشان باشد. نماز، نماز آخرشان نباشد. هنوز فرصت باشد برای گریه. فرصت باشد برای خنده.

به گزارش سلامت نیوز به نقل از بهار ؛ آفتاب هنوز مانده بود که بالا بیاید. اصلا قرار بود آن روز آفتاب بالا نیامده، کار تمام شود. قرار بود قبل از آن‌که دوباره یک روز معمولی، بیاید و بشود ادامه روزهای دیگر، کار آن دو نفر تمام شود. یکی می‌گفت در راهند، دارند می‌آیند، یکی می‌گفت قاضی از اعدام منصرف شده، می‌خواهند فقط بترسانندشان، یکی می‌گفت دایی یکیشان نشسته در ماشینش در کوچه‌های اطراف و دارد زار می‌زند، یکی می‌گفت مادرهایشان رفته‌اند برای التماس، رفته‌اند بگویند فقیرند، بگویند چاره ندارند، بگویند پسرهایشان نمی‌خواسته‌اند دزدی کنند، این بیماری لامصبشان بوده که وادارشان کرده؛ وادارشان کرده یک روز بنشینند ترک موتورهایشان، بروند خیابان خردمند، قمه بگیرند دستشان، یک مرد را نزدیک عابربانک نشان کنند، پول‌هایش را بگیرند و بین خودشان تقسیم کنند. مادرهایشان اما هیچ جا نرفته بودند. مادرهایشان از ناراحتی در خانه‌هایشان غش کرده بودند. قاضی هم از حکمش منصرف نشده بود.

قاضی‌های دیوان‌عالی کشور هم که حکم خودشان را دارند. این‌ها هیچ‌کدامشان درست نبود. آن‌ها داشتند فاصله بین اوین تا ایرانشهر را رد می‌کردند. داشتند می‌آوردندشان. همه‌چیز هم آماده بود. پارک هنرمندان، جرثقیل، آمبولانس، تماشاگر، عکاس، فیلمبردار، خبرنگار. همه‌چیز آماده بود و این مرگ بود که ایستاده و منتظر، که «در می‌زد»، که تماشاگرهایش این‌بار یکی‌دونفر نبودند، جمعیتی بودند برای خودشان. پارچه زده بودند، رویش نوشته بودند: اعدام در ملاء‌عام. چشم‌های مردمی که آن وقت صبح ایستاده و منتظر بودند برای تماشا، این «ملاء» را «عام» کرده بود. قانون پربیراه نگفته بود پس؛ «ملاء‌عام» را ایرانی‌ها زود درست می‌کنند، فقط کافی است هیجان باشد و انتقام، دست باشد و هورا، این‌ها را که جمع کنید یک‌جا، «ملاءعام» شما حاضر است.

لابد به خودشان می‌لرزیده‌اند. همان‌طور که نشسته بودند در ماشین، کنار هم، کنار ماموران حفاظت، از سرمای روز اول بهمن که نه، از ترس به خودشان می‌پیچیدند. لابد بیرون را نگاه می‌کرده‌اند از پنجره؛ خیابان آخر، درخت آخر، آسمان آخر، سرمای آخر، نگاه آخر، روز آخر. روز آخرشان تا آمد تمام شود، زیاد طول نکشید. از وقتی از ماشین‌ها پیاده شدند تا وقتی با آن لب‌ها و گلوهای خشک، آب آخرشان را سر کشیدند تا وقتی «یاحسین»شان را گفتند، سرشان را گذاشتند روی شانه مامور نقابداری که هم قرار بود دلداریشان دهد و هم طناب ‌دار را دور گردنشان بیندازد. نهایت شد 20 دقیقه. تمام مدت نگاهشان به جمعیت روبه‌رویشان بود؛ جمعیت رفقایشان. ولی صدا از هیچ‌کدامشان درنمی‌آمد. رفقای «علی چوره» و «علی مافیا» آمده بودند مرگشان را ببینند، باورشان بشود که از یک مرد زورگیری کرده‌اند، اعدامشان می‌کنند و بعد بروند؛ صدا اما از هیچ‌کدامشان درنمی‌آمد.

تصمیم اما عوض نشده بود. امیدشان ناامید شده بود. حتما آن «یا ابوالفضل» و «یا حسین»ی که گفتند برای بخشش نبود، برای عرض ارادت بود، برای جمع کردن آخرین ثواب در روز آخر. جرثقیل بالا رفت، پاهایشان لرزید، نه کف آمد از دهانشان، نه شلوارشان خیس شد. صداها یکی یکی بلند شد. «علی علی»های رفقا به گوش رسید. صدای جیغ دو زن، پارک هنرمندان را پرکرد. عکاس‌ها عکس‌هایشان را گرفتند. تمام شد.

حالا چهارماه از آن روز گذشته. چهارماه از اول بهمن، روز آخر دو پسر جوانی که دو هفته تمام ماجرای دزدی و فیلم صحنه دزدی شان از یک مرد شده بود خبر اول مسئولان پلیس و قضایی، می‌گذرد. حالا چهارماه است که «علی چوره» و «علی مافیا» نمی‌روند در خیابان 17 شهریور، نمی‌نشینند در قهوه‌خانه‌ها کنار رفقایشان، چای نمی‌خورند، قلیان نمی‌کشند. ساکنان خیابان 17‌شهریور، بعد از آن‌که «محارب های» محله‌شان را شناختند، حالا حتما دیگر خیالشان راحت است. «اراذل‌واوباش» محله‌شان را هم که خیلی وقت است پلیس جمع کرده، در خیابان چرخانده و به زندان انداخته. مردم آن محله حتما دیگر خیالشان تخت تخت است. مادر و خواهر «علی ها» هم حتما دیگر سردی خاک، داغشان را سرد که نه، کمی کم کرده. خواهر «علی مافیا» حتما به وصیت برادرش عمل می‌کند. حتما برادرش را که گفته بود او را ببخشد و برایش زیاد نماز بخواند، بخشیده و نماز مخصوص برادرش را بعد از نمازهای روزانه‌اش، برای او می‌خواند.

اما نوبتی هم باشد نوبت متهم خیابان مدنی است. ماجرا این بار، زورگیری و دزدی نیست. حرفی از پول در میان نیست اصلا. اتهام و حکم اما مثل داستان «علی ها» است: محاربه، اعدام. نامش حسین است. داستانش در یکی از روزهای مهر سال گذشته شروع شد. وقتی یک چاقو را از یک قصاب دزدید و به خیابان مدنی رفت و هرکه را سر راهش رسید، با چاقو زد؛ نتیجه‌اش شد 12 زن و مرد زخمی؛ زخمی‌هایی که یک‌نفرشان چندروز بعد به دلیل شدت جراحات فوت کرد. این‌بار خبری از فیلم و پخش شدنش در سایت‌های اینترنتی نیست. حسین خودش، خودش را شش ساعت بعد از حمله‌ور شدنش به سمت مردم در شهر قم تسلیم کرد. خودش در بازجویی‌های اولیه گفته مدتی است یک صدای ناشناس به او دستور می‌دهد و روز حادثه آن صدا از او خواسته بود به مردم حمله کند.

 اول خبری از محاربه نبود. همه فکر می‌کردند او دیوانه است. داستان از آنجا عوض شد که کارشناسان پزشکی قانونی، سلامت روحی او را تایید کردند و بعد از آن، پرونده دوباره با یک نام گره خورد: قاضی صلواتی. روز 17 بهمن، در روز دادگاهی که در شعبه اول دادگاه انقلاب تشکیل شده بود، حسین به قاضی صلواتی گفت که در یک پیک موتوری کار می‌کرده و برای این کار قصد بدی نداشته و دنبال پول هم نبوده است. او دلیل این کار را فقط جنون آنی دانسته که یکباره به او دست داده است و بعد از آن‌که این حالت از او دور شده، به قم رفته و در کنار ضریح تازه مرقد امام حسین‌ (ع) توبه کرده است. این حرف‌ها اما قاضی صلواتی را راضی نکرد. او حسین را به اعدام محکوم کرد و بعد از اعتراض او به این حکم و رفتن پرونده‌اش به دیوان‌عالی کشور، نتیجه همان نتیجه ماند : اعدام. حالا نوبت ساکنان خیابان مدنی است که بیایند و از نزدیک مرگ محارب محله‌شان را در «ملاءعام» ببینند؛ مرگی که هنوز معلوم نیست قرار است کی به سراغ حسین برود، چون مقامات قضایی می‌گویند هنوز روز اعدام او را مشخص نکرده‌اند.

حالا کمتر از یک ماه مانده به انتخابات ریاست‌جمهوری. نامزدها هنوز صلاحیت‌شان تایید نشده، برنامه‌ها و تبلیغات زیرپوستی‌شان را شروع کرده‌اند. حالا حتما قرار است علاوه بر سفرهای استانی، سفرهای محله به محله شهرها هم از راه برسد. «امنیت مردم» اگر جای بزرگی نداشته باشد در برنامه‌های نامزدها، لابد کمی جای کار دارد برای تبلیغ. حالا که قانون مجازات اسلامی جدید هم تایید نهایی شده و «محاربه» در آن همان است و شرایط احرازش همان، این رییس‌جمهور آینده است که باید هرطور شده، امنیت را بین برنامه‌هایش بگنجاند تا نتیجه بشود همان کم شدن 50‌درصدی زورگیری در تهران، همان‌که چندماهی می‌شود سردار رادان و سردار احمدی مقدم، افتخار اعلام کردنش را چند هفته یک‌بار نصیب خود می‌کنند. سفرهای محله به محله نامزدها حتما به 17 شهریور هم می‌رسد. آنجا که امنیت حاکم است و دیگر زورگیری نیست که با همان لباس روز دزدی‌اش، در خیابان‌ها بچرخد. لابد روزهای انتخابات و شور و نشاطش که بگذرد، نوبت به رسیدن امنیت به در خانه‌های ساکنان خیابان مدنی هم می‌رسد. دوباره قرار است جرثقیل‌ها آماده شوند، پرچم‌ها نوشته شوند، سلول روز آخر «حسین» را برایش تعیین کنند، هیچ‌کس از او نپرسد که چه شد، نتیجه چه چیزی شد جنون آنی، از شرایط زندگی‌اش کسی چیزی نپرسد و بعد فقط وصیتش را برای تنها کسی که دارد، مادربزرگ پیرش، بشنوند، در سلول باز شود، ماشین از اوین راه بیفتد، نگاه‌های آخر تمام شوند و مرگ دوباره در ملاء‌عام «در بزند.»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha