به گزارش سلامت نیوز به نقل از اعتماد ؛ پس حضور شادی در جامعه به مردم برمیگردد كه در علوم اجتماعی آنها را نیروی انسانی خطاب میكنند. شادی از مهمترین سرمایههای اجتماعی به حساب میآید كه به رشد و توسعه كشور كمك فراوانی میكند. سرمایه اجتماعی میتواند به شكلهای مختلف در جامعه ظاهر شود و تاثیر مثبت یا منفی خودش را به مردم وارد كند. امروزه در اكثر كشورهای دنیا برنامهریزیهایی انجام میشود در جهت كسب شادی بیشتر تا از این طریق جامعه و اقتصاد به عنوان دو ركن مهم یك ملت آرامش و پیشرفت خوبی داشته باشند. به همین خاطر برای اینكه شادی را به عنوان یك سرمایه اجتماعی بشناسیم و بتوانیم نقش آن را در زندگی خود بیشتر كنیم گفتوگویی انجام دادیم با غلامحسین معتمدی، روانپزشك و نویسنده. ایشان همچنین درباره این موضوع مقالهیی در فضیلت شادی نوشتهاند.
با توجه به اینكه موضوع بحث ما «شادی به عنوان یك سرمایه اجتماعی» است، همانطور كه میدانید چهرههای مشهوری مثل بوردیو و دوركیم درباره سرمایه اجتماعی نظر دادهاند و آن را یا به صورت اقتصادی یا به صورت نیروی انسانی بررسی كردهاند، تعریف شما از سرمایه اجتماعی چیست؟
براساس مطالعاتی كه من داشتم و مقالات و یادداشتهایی كه نوشتم، بحث سرمایه اجتماعی یكی از مهمترین مسائلی است كه میتواند باعث انسجام اجتماعی و همنوایی جامعه شود و به رشد و تكامل جامعه كمك كند. اما وقتی وارد این بحث میشویم باید با توجه به زاویه دید مدنظرمان صحبت كنیم. تا آنجایی كه بحث روانشناسی اجتماعی مطرح است به نظرم مهمترین مسالهیی كه به سرمایه اجتماعی مربوط میشود، «اعتماد» است. به این خاطر كه در سطوح مختلف اجتماعی یعنی فرهنگی، سیاسی و بین فرهنگی نقش بازی میكند. شاید در نگاه اول بیشتر وجه روانشناختی آن مدنظر باشد و این هم درست است ولی ابتدا اجتماعی است، رابطه بین مادر و فرزند تا اینكه فرزند كمكم در محیط خانواده بزرگ شود و سپس وارد جامعه شود نمونه اعتماد به عنوان یك سرمایه اجتماعی است. اعتماد آن چیزی است كه هم روابط را تحكیم میبخشد و هم باعث پیشرفت در سطوح مختلف اجتماعی میشود. اما وقتی بیاعتمادی شكل میگیرد بخش عظیمی از جامعه را تحت تاثیر قرار میدهد در عین حال اعتماد سبب میشود تا حتی در سطوح بینالمللی كشورهای مختلف به همدیگر اعتماد كنند و از نظر اجتماعی و به ویژه اقتصادی با هم در تعامل باشند. اعتماد نهایتا آن چیزی است كه میتواند آرامش را در سطح بالایی به وجود بیاورد و آن آرامش چیزی جز صلح نیست. اما خود مساله شادی كه در ادامه صحبت میكنیم یكی دیگر از عواملی است كه بهشدت تاثیرگذار و مهم است.
شما نقش نیروی انسانی را در سرمایه اجتماعی به چه اندازه مهم میدانید؟
اصولا وقتی بحث سرمایه مطرح میشود، به ویژه از نظر اقتصادی، اولین نكتهای كه به ذهن میرسد منابع است. سرمایه شكلهای مختلفی دارد. همیشه منابع دو طبقهبندی دارند یك منابع انسانی دو منابع مادی و غیرانسانی. گاهی اوقات مباحث فرهنگی هم جزو منابع یك كشور به حساب میآیند. اولویت همیشه با منابع انسانی است زیرا همهچیز به آدمها برمیگردد و مصرف شان هم توسط آدمها صورت میگیرد. برای همین در بین منابع، منابع انسانی دارای اهمیت بیشتری میشود. وقتی وارد منابع انسانی میشویم معمولا از دید رفتار سازمانی و مدیریت افرادی كه در سازمان هستند این مساله مطرح میشود ولی در آنجا هم مرزها فراتر از یك واحد بسته است. وقتی بحث فرهنگ انسانی پیش میآید كه به نوعی از نیروی انسانی است از آدمها شكل گرفته، تمام سوابق شان هم مطرح میشود، مثلا در بخش بیرونی انسان، سازمانها پیشینه آدمها را بررسی میكنند و كاری به رفتار درون سازمانی آنها ندارند. مثلا در روابط میان فردی چگونه عمل میكند؟ چه برخوردی دارد؟ بنابراین تمام این نكات میتواند با هم نقش پیدا كند، جایی نقش اجتماعی فرد یكجا نقش فردی و شاید گروهی هم مهم میشود.
با توجه به این توضیحاتی كه ارائه دادید و صحبتهایی كه درباره سرمایه اجتماعی داشتیم آیا در این چارچوب میتوان از «شادی» به عنوان یك سرمایه اجتماعی نام برد؟
البته همینطور است. طبعا باید از یك مقدمهیی شروع كرد. همیشه بحث جامعه شاد و اقتصاد شاد مطرح است. شادی نسبت بیشتری با مسائل اقتصادی دارد. الان برنامهریزهای اقتصادی در كشورهای مختلف گسترش شادی در جامعه را به عنوان یكی از مهمترین عوامل اقتصادی شناخته شده میدانند كه موفقیت پروژه یا برنامه را میتوان با شادی سنجید كه البته در دهههای اخیر این مساله خیلی اهمیت یافته است. اصولا هر رفتار انسان به شادی و كسب شادی مربوط میشود. در كشور بوتان كه خیلی كشور كوچكی است ولی در عین حال تمام امور با برنامهریزی انجام میشود. پادشاه بوتان یك عامل در مقابل معیارهای اقتصادی موجود تعریف كرده است به نام «شاخص ناخالص ملی» و معتقد است كه این ملاك در كشوری صورت میگیرد كه یك حكومت دموكراتیك وجودداشته باشد، محیط زیست معتدلی داشته باشد، اعتقادات فرهنگی و مذهبی سازنده وجود داشته باشد و اقتصاد خوب در جریان باشد. وقتی بحث شادی پیش میآید به عنوان یك سرمایه اجتماعی اقتصاد یكی از چهار ركن موجود در این مباحث است. اهمیت این موضوع به این ترتیب مطرح میشود كه جرمی بنتهام معتقد است وقتی شادی به عنوان یك سرمایه اجتماعی مطرح است هنگامی میتواند مثبت و به عنوان یك معیار اخلاقی باشد كه برای عده كثیری از مردم این شادی آورده شود. خود این مساله تناقضی را به وجود میآورد، كسانی كه فكر میكنند شادی به صورت فردی كسب میشود و به خاطر منفعت شخصی منفعت جامعه را زیر پا میگذارند.
اما براساس این تعریف اصلا شادی به صورت فردی شادی تعریف نمیشود بلكه به صورت گروهی آن به عنوان یك سرمایه اجتماعی مطرح است. شادی به عنوان یك سرمایه اجتماعی یافتههای علمی هم دارد، برای مثال وقتی شما مراجعه میكنید به آمارهای اقتصادی كشورهای غربی میبینید كه درآمد سرانه مردم در پنجاه سال گذشته دو برابر شده است ولی به هیچوجه در بررسیهایی كه میشود براساس ملاكهای عینی و ذهنی، مردم شادی شان بیشتر نشده است یا از طرف دیگر اگر شما میزان افسردگی را نسبت به یك قرن پیش بررسی كنید میبینید كه ده برابر شده است. بنابراین اگر میبینیم كه در كشورهای غربی كه شاخصهای اقتصادیشان در حال رشد كردن است اما شادی رشد نمیكند، متوجه میشویم كه برنامهریزهای اقتصادی برای مساله مهمی به نام شادی برنامهریزی نكردهاند. این نشان میدهد كه مردم غربی معتقد هستند كه شادی باید در مسائل دیگری در ابعاد ژرفتر انسانی باشد تا اینكه ما بتوانیم بگوییم كه در كشور شادی تولید شده است. شادی ژرف درونی انسان به هیچ وجه دستخوش تغییر نخواهد شد حتی در صورت بروز مشكلات و حوادث بیرونی به همین خاطر دارای استحكام و ثبات بیشتری خواهد بود. شادی به عنوان یك سرمایه اجتماعی از زاویه جامعه و اقتصاد خیلی قابل اهمیت است و در بعد روانشناسی روابط بین آدمها را شكل میدهد.
اگر بخواهید یك تعریف خیلی ساده و مورد قبول عامه از شادی ارائه دهید به حالتی كه تمام اقشار جامعه متوجه شوند، چه میگویید؟
اتفاقا تعریف شادی به صورت حرفهیی هم به همین سادگی است كه شما میگویید. وقتی میگوییم شادی همه متوجه میشوند كه دقیقا منظور ما چیست. شادی واژهیی است كه برچسب برای گروهی از احساسات است كه مترادف هستند مثل شعف، رضایت، شادكامی و. . . ولی وقتی كه بخواهیم كمی تجزیه تحلیل كنیم دو جزء در شادی به صورت روانشناختی وجود دارد، اول جزء شناختی است و دوم احساسی است. جزء شناختی بیشتر به رضایت برمیگردد و احساس رضایتی كه آدمها میتوانند داشته باشند یعنی وضعیت كلی آنها به چه صورت است. آیا به اهدافی كه مدنظرشان بوده رسیدهاند یا خیر. هر چیزی كه جنبه رضایت داشته باشد و به صورت عقلی پذیرفته و شناخته شود مربوط به جزء شناختی شادی میشود. بخش احساسی یعنی همان حسی كه میكنیم، حس مثبتی كه نسبت به شادی داریم. حتی گاهی اوقات از چیزی كه لذت میبریم هم به بخش احساسی مربوط میشود.
درست است كه شادی با لذت فرق دارد ولی جزو شادی زودگذر محسوب میشود. اصولا اگر احساسات را به دو گروه مثبت و منفی تقسیم كنیم، هر چقدر كه احساسات مثبت به منفی غلبه داشته باشد احساس رضایت و شادی هم بیشتر میشود. همیشه یك وضعیت ایدهآل در زندگی وجود ندارد و انسانها با مشكلات هم مواجه میشوند، دنیا برای انسانها یك چالش است و از قدیم تا حال اینچنین بوده است. بنابراین آدمها همیشه در تهدید احساسات مرگبار و منفی قرار دارند و همین جاست كه تعریف شادی و شاد بودن نه فقط به عنوان یك نكته بلكه به عنوان یك چالش مطرح میشود كه باید به طرف آن بروند و سعی در كسب شادی كنند.
پژوهشها نشان میدهد كه در برابر سه حس مثبت باید یك حس منفی قرار داشته باشد. این نشان میدهد كه حس منفی قویتر است. این نشان میدهد كه وقتی ما میخواهیم به سمت كسب شادی برویم دشمنان و چالشهای بسیار سختی داریم تا به آن برسیم. اگر توجه كنید وقتی درباره شادی با این ویژگیها صحبت میكنیم همان چیزی است كه به آن خوشبختی و سعادت گفته میشود.
تفاوت شادی با لذت در چیست؟
برای مثال وقتی شما در تابستان كه هوا گرم است نوشابه خنكی میخورید، لذت میبرید. اگر یك قطعه موسیقی خوب گوش بدهید لذت میبرید. در واقع ارضای حواس پنجگانه همان لذت است. بنابراین در یك سطح بدویتری نسبت به شادی مطرح میشود، هر چند خود این لذات
شادی آور هستند اما در یك سطح ناپایدار و كوتاهتری نسبت به شادی قرار دارند. شادی مراتب بالاتری دارد، در واقع از یك حالت غریزی خارج است و در مراتب بالاتری مثل روابط، جامعه، روابط بینالملل و... وجود دارد و همین موقع است كه جزو شناختی وارد عمل میشود. این از تفاوتهای شادی با لذت است.
شادی قبل از اینكه سرمایه اجتماعی باشد آیا از لحاظ تاریخ تفكر هویت دیگری داشته است؟
اصولا خیلیها معتقدند كه خیلی از فعالیتهای انسان برای كسب شادی است و تمام اعمالی كه انجام میدهیم برای كسب لذت است تا از طریق آن به آرامش و شادی برسیم. بعضیها هر رفتاری در بشر را در جهت شادی میدانند در علوم رفتاری هم همینطور است مثلا به صورت پاداش، تشویق و به صورت جریمه، تنبیه میشوند. از جهت دیگر فلاسفه مطرح میكنند كه انسانها از این طریق خوشبخت میشوند و به سعادت میرسند. مفهوم این حرفها این است كه شادی در واقع رفتار انسانها را دیكته میكند و خیلی جالب است كه افلاطون میگوید: شادی تنها چیزی است كه آدم را به خاطر خودش میخواهد. دلیل این حرف این است كه شادی مقصد نهایی تمام لذتهایی است كه انسانها میخواهند حتی رویاها و آروزها هم همین است، آنها هم مربوط به كسب شادی است اكثر فلاسفه و مذاهب به ما آموزشهایی میدهند تا انسانها با سعادت شوند. شادی تنها چیزی است كه اگر آن را ببخشید از آن چیزی كم نمیشود اما مثلا شهرت را ببخشید یا پول را ببخشید از آن كم میشود و اگر آن را با دیگران تقسیم كنید باعث بیشتر شدن آن هم میشود. پس تمام رفتار آدمی متوجه كسب شادی و شادكامی و خوشبختی است.
شما معتقدید كه اضطراب و ترس و مسائلی از این قبیل دشمنان بزرگ شادی هستند، اما برای مثال ترس در ضمیر ناخودآگاه ذهنی ما قرار دارد و نمیتوانیم از آن فرار كنیم و یا خیلی از مشكلات اجتماعی خودشان جزو دشمنان شادی محسوب میشوند. بنابراین در جهت رسیدن به كسب شادی سدهای مستحكمی قرار گرفتهاند، شما دشمنان شادی را چگونه بررسی میكنید؟
در مدیریت احساسات این بحثها وجود دارد یعنی شما بتوانید استرس و اضطراب را كه عوامل درونی هستند مدیریت كنید تا مانع از رسیدن به كسب شادی نشوند. اما طبیعی است كه عوامل بیرونی هم هستند كه به عنوان دشمنان شادی از آنها میتوان نام برد مثل جنگ، زلزله، فقر و. . . این عوامل گاهی طبیعی هستند و گاهی هم ساخته دست بشر كه میتواند به همان اندازه خطرناك و هولناك باشد. اگر یادتان باشد در ابتدای صحبت گفتم كه نهایت كسب شادی، صلح به مفهوم جهانی آن است، بنابراین عاملی مثل جنگ خطرناكترین دشمن آن محسوب میشود. دنیا به شیوهیی برنامهریزی نشده است كه انسانها از آن لذت ببرند گویی كه بیشتر قرار است رنج ببرند به همین خاطر باید با مشكلات و احساسات منفی مبارزه كنند تا به خوشبختی برسند. ما باید سعی كنیم تا اشراف ما نسبت به شادی بیشتر شود به این خاطر كه به ما كمك میكند تا راههای رسیدن به آن را بیشتر بشناسیم و بیشتر سعی كنیم تا به آنها برسیم. سعی كنیم در زمان كوتاهی كه هر انسانی فرصت زندگی كردن دارد عوامل شادیآور را بیشتر كنیم تا به هدف اصلی كه رسیدن به خوشبختی باشد نزدیكتر شویم.
با توجه به اجتماعی كه در آن زندگی میكنیم و حتی در برخی جوامع اروپایی و غربی میبینیم كه قدرت كسب لذت از كسب شادی بیشتر است و به ویژه خیلی از جوانها بیشتر سعی در رسیدن به لذت دارند تا شادی، به نظر شما بزرگترین دشمن شادی همین لذت نیست؟ آیا با وجود این به خوشبختی و آن سپهر ذهنی میرسیم؟
این حرف بسیار درست است و در همه جا هم به این شكل است. در اینكه لذت قدرت دارد و انسان را به سمت خودش میكشد شكی وجود ندارد. اما بخشی از زندگی همین شادیها و لذتهای كوچك است. چند بحث اینجا به وجود میآید، یك اینكه شادی همیشه مثبت است، همیشه سازنده و سالم است اما لذت میتواند این شكلی نباشد و این سه ویژگی را كه میتوانند ستونفقرات یك زندگی سالم باشند را نداشته باشد. خیلی مهم است كه حركاتی كه در زندگی میكنیم به نحوی باشد كه هم رفتارمان، افكارمان و برنامهریزیمان به صورتی سالم و سازنده و انطباقی باشند زیرا در مقابل این نكات سه محور دیگر قرار میگیرد كه ناسالم و ناسازنده وغیرانطباقی است. بنابراین لذت یكی دیگر از نكاتش این است كه منفی است و شاید پرضرر و زیان باشد و به وجود آوردن اینگونه لذات انسان را دچار یأس و ناامیدی میكند.
با توجه به صحبتهایی كه كردیم به نظر من دو گونه لذت داریم كه یكی لذت پایدار است و دیگری لذت زودگذر كه لذت پایدار سرانجامش همان شادی است و در كسب همین شادی ما رنجهای بسیاری میكشیم یعنی در كنار شادی رنج هم وجود دارد، این درست است؟
خب طبقهبندیهای مختلفی وجود دارد. آن كارهای كه واقعا دارای ارزش است، كار هنری، علمی و. . . است و فرق شادی با لذت در همین كشیدن رنج است. حرفی كه زدم درباره روحیه كسب شادی دقیقا همین است. یعنی ما میتوانیم با انتخاب یك هدف بزرگ و سازنده به خوشبختی برسیم.
شما چه اندازه در مراحل زندگی انسان، عشق را تاثیرگذار در رسیدن به شادی میبینید؟ قدرت انتخاب كردن و انتخاب شدن یا سرخوردگی و یا موفقیت در عشق را چه اندازه با اهمیت میدانید؟
یكی از چیزهایی كه مهمترین منبع رسیدن به شادی است همین عشق و دوست داشتن است و منظورم از عشق همان عشق زمینی است. متاسفانه در ایران به دلیل نفوذ ادبیات فارسی و عرفان و تصوف خیلیها مقصود از عشق را آسمانی میدانند اما من منظورم عشق زمینی است. عشق زمینی كاملا تعریف مشخصی دارد اما در ادبیات عارفانه معشوق نباید به وصال برسد. اما در عشق زمینی باید به وصال برسی تا شادی كه مدنظرتان هست اتفاق بیفتد. اگر احساس پیروزی برای رسیدن به معشوق و تلاش در این راه و كشیدن رنج به نتایج خوبی برسد هم رسیدن به شادی را تقویت میكند و هم احتمال خوشبختی را بیشتر میكند، زندگی در طولانی مدت بسیار مهم و سرنوشتساز است و چون عشق در جوانی صورت میگیرد آینده مهمی را برای انسان رقم خواهد زد.
نظر شما