به گزارش سلامت نیوز به نقل از ایلنا ؛ من چشمم به ساختمان بود دیوارها، تابلوها، قابها را میبلعیدم. چشمهام لبخندها و نگاههای متعجب را رد میکرد. با هیجان خودم را میکشیدم سمت پلهها. سلام سلام لبخندهای کشدار. آقای کرمی مهمان دعوت کرده بود چای گذاشته بود جلویمان و دست نوشتههای بچههای کمپ. گرمم بود حواسم از حرفهای آقای مسول سرمیخورد سمت پارچ پلاستیکی عرق کرده. تکیه داده بود به صندلی و تعریف میکرد که همه چیز مربوط به چند سال پیش است که اندک غذاهای اضافهٔ مهمانی را پخش کرده بودند بین بیخانمانها. حال خوش لحظهایشان انقدر انگیزه ساز بوده که باز غذا میپزند برای پخش. حال خوش را هم که باید زکات داد این بوده که هفتهٔ بعد با تعداد بیشتری میروند برای پخش.
حال خوش همین است مسری است سرایت میکند جمع میسازد تا حدی که بشود برای همین حال خوش و رفتار اجتماعی مجوز گرفت موسسه ساخت جشن گرفت یاور جمع کرد. بعد میشود درد را گرفت ظرف غذا را که میدهی دست بیخانمان، یکی هم زد پشتش که مرد چطوری؟ که بگوید خستهام میخواهم ترک کنم و بعد رفت ملک هشتگرد کرج را برای سم زداییشان زد به کار. پا که گرفت. نهادها امیدوار میشوند شهرداری دفتر میدهد سازمان رفاه شهرداری ساختمانی میدهد که حالا من نشسته باشم و حواسم پیش دست نوشتههایی باشد که توی دو هفته نامهٔ موسسه چاپ میشود.
موسسهٔ طلوع بینشانهای از سال ۸۸ با ایدهٔ آقای رجبی و پیگیریهای او پا میگیرد. از زمستان ۸۸ توزیع غذای گرم هر سه شنبه شب بین بیخانمانها عادت دلپذیر جمع خوشدلی میشود که بعدتر افراد آلوده به مواد مخدری که متقاضی ترک باشند را زیر پوشش این موسسه تحت درمان قرار میدهند.
انتظار برای عادت هفتگی یک نهاد خصوصی غذای گرم و امید اینکه تمام میشود مصرف تمام میشود، امیدوار کننده است. فقط کافی است بخواهند همان شب حتی. سمت دروازه غار شوش برایشان حلقه میبندند دعا میخوانند تا یک جفت دمپایی، غذای گرم، لباس تازه، رخت خواب و ظاهر مرتب و دنیای جدیدشان را توی کمپ نصیب شوند.
صدای موسیقی هنوز توی فضا معلق مانده میرویم سمت اتاقها. مجاور راه پلهها اتاقی است با دیوارهای روشن که سرتاسرش را رخت خواب پوشانده. بهش میگویند قرنطینه. بیمارها با لباس راحتی دراز کشیده بودند سرشان را تکیه داده بودند به دیوارهای رنگ خورده، سیگار میکشیدند و موسیقی هم چنان پخش میشد. از یک هفته تا محدودهٔ مشخص زمانی بعد از ورود و پاک سازی و استحمام فقط استراحت میکنند تا حال جسمی و روحیشان ترمیم شود. میچرخم سمت اتاق دوم آقای راهنما جلوتر میرود سرم را با هیجان میکنم داخل در نیمه باز اتاق. پیرمردی با چشمهای درشت میشی و لبخندهای عمیق قلم را میکوبد روی فلز. آن طرفتر چرخ خیاطی است و لباسهای تعمیری تلمبار که خودشان میدوزند. قلمرو خودکفایی را رد میکنم. توی آشپزخانه سیگار میکشند و کتریهای بزرگ روی گاز میجوشند سلام میکنم گرم جواب میدهند. سالن بزرگ تخت خواب چیده و مردهای جوان تا میان سال که روی تختها دراز کشیدهاند و نگاهم میکنند که لبخند میزنم بلند میشوند از بازیهای دست جمعیشان میگویند از اینکه گیتار میزنند و سنتور. از جلسههای درد و دلشان. از اینکه رفقایشان را فرستادهاند برای کار. از ترکهای چندباره و خستگی از زدن و زدن. از وضعیت نامناسب کمپهای دولتی.
اسمش مجتبی است مادر و پدرش در زنی خلاصه میشده که کار میکرده تا او و خواهرش بزرگ شوند اولین تجربهٔ کاریاش را با مغازهٔ سی دی فروشی شروع کرده که بعدها پاتوق میشود و همان میکشدش سمت اعتیاد. چندبار ترک کرده ازدواج ناموفق داشته تجربهٔ کمپهای اجباری خسته و دلزدهاش کرده بود بین هم صحبتها و معاشرتهای پارک نشینیاش شنیده بود که هر سه شنبه غذای گرم میدهند و اگر بخواهی پل میزنند برای ترک. خستگی، اطمینان جای تمیز و عدم استفاده از روشهای جبری دلگرمش کرده بود که برود برای ترک. حالا پنج ماه بود که در موسسه بود لبخند بود متشکر بود. ترک با هدف و همراهیهای اعضای موسسه آرام و راضی نشانش میداد.
عکاس همراهم با بچهها سیگاری میگیراند کفشهاش را کنده دمپاییهاش را روی زمین میکشد گپ میزند میروم طبقهٔ پایین، انبار لباسها و اتاق درمانی در صورت نیاز آقای راهنما میگوید که درمان دارویی ندارند و افزایش قیمت داروهای ترک اعتیاد خداروشکر از درگیریهای این موسسه نیست دیوارکوب پشت سر نگهبان دوباره زنده و جان دار چشمم را پر میکند. سفرهای تفریحی است سفرهای خودسازی الموت سرد و مهربان، سفیدی التیام بخش برف برای زخمهای روح. خنکای عکس را نفس میکشم و مینشینم به گپ با آقای قلم زن. لهجهٔ شیرین آذری دارد ۴۵ ساله بوده که همسرش را از دست داده و غم فراق و بیمهری بچهها را بهانه کرده و از شهر زده بیرون. کرمان را مقصد کرده بود و مصرف کرده بود برای تسکین. برای خرید وسایل قلم زنی و ظروف مسی از تبریز رفته بود اصفهان خماری مصرف باعث شده بود وسایل را قم جا بگذراد. تهران آمده بود سه شنبهها غذا میگرفت موسسه را شناخته بود و حالا ۷۲ روز بود که ترک کرده بود از حرمت شکنیهای کمپهای اجباری شخصی مینالید و دلگرمی و فضای دوستانهٔ سرای امید را انگیزهٔ تداوم ترک میدانست.
صورتهاشان را نگاه میکنم که تکیده و مهربان است. لیوان آب یخ را سر میکشم از آقای مسول میپرسم که چطور باید یاور بود لبخند میزند.
نظر شما