چهارشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۲ - ۱۲:۲۶
سلامت نیوز : این كه خانواده، دوستان و همكاران شما ارزیابی‌شان این باشد كه فردی مسئولیت‌پذیر و علاقه‌مند به كارتان هستید، كاملاً متفاوت با این برداشت ناخوشایند است كه سایه‌ سنگین كار را بر همه‌ ابعاد زندگی‌تان حس كنند.

به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه ایران ؛ یك روز فرصت حضور در جمع صمیمی دوستان قدیمی را به خاطر چند ساعت اضافه‌كار از دست می‌دهید، یك بار آن قدر درگیر كار هستید كه متوجه تماس‌های تلفنی همسرتان كه با اتومبیلش تصادف كرده نمی‌شوید، به خانه كه می‌روید همچنان با ذهن خسته و لبالب از دغدغه‌های كاری، چند دقیقه‌ای نمی‌توانید همصحبت پدر و مادرتان بشوید، به یك سال گذشته كه فكر می‌كنید می‌بینید نه كتابی خوانده‌اید و نه فیلمی دیده‌اید و نه سفری رفته‌اید و نه حتی نیم‌ساعتی را آسوده و بدون عجله در یك پارك قدم زده‌اید، به اوضاع جسمی‌تان توجه كافی ندارید.... و همه‌ اینها جز به این خاطر نیست كه «كار» برای شما عزیزترین شده است و بس.

فرقی ندارد جامعه‌مان را سنتی بخوانیم یا مدرن، اشتغال و نوع آن در هر صورت یك ارزش و مزیت محسوب می‌شود. به دانشگاه پا گذاشته باشید یا نه، وقتی جایی را برای به‌كارگیری دانش یا مهارت‌تان می‌یابید، دنیای پیرامون، رنگ و روی دیگری پیدا می‌كند. حتی اگر یك شغل خدماتی خیلی ساده هم داشته باشید، احساس می‌كنید زندگی متفاوتی را می‌گذرانید.

ما بچه‌هایمان را از همان كودكی با این سؤال آشنا می‌كنیم كه «وقتی بزرگ شدی، می‌خواهی چه‌كاره بشوی؟» واقعیت این است كه معمولاً توصیف دیگری از ورود یك جوان به عرصه‌ پویای اجتماعی وجود ندارد جز این كه در بازار كار حاضر شود.

این‌طور می‌شود كه همه‌ خوب و بد روزها و ساعت‌ها و دقایق «بود» مان معطوف می‌شود به كار و محل كار و شرایط كار و هر موضوع دیگری كه به كار ما مربوط باشد.
كار برای بعضی یك «هدف» است، برای برخی «وسیله» و برای عده‌ای دیگر فقط «كار». مفهومی كه هر یك از مردم هوشیارانه یا ناخودآگاه، در ذهن‌‌شان ترسیم و بر اساس آن عمل می‌كنند، هم نگرش آن‌ها به این بخش از زندگی را نمایان می‌كند و هم سهمی را كه در این میدان برایش قائل هستند، نشان می‌دهد.

در آغاز راه وقتی به آینده فكر می‌كنیم و برایش برنامه‌ می‌ریزیم، تحصیل و اشتغال دو عنصری هستند كه بنا به شرایط موجودمان قرار است مبنا و ساختار ادامه زندگی‌ اجتماعی‌مان را شكل دهند. سهم هر یك از این دو، در دوره‌های مختلف، كم و زیاد می‌شود و غالباً به دوره‌ای می‌رسیم كه كار می‌شود جان زندگی‌مان. مهمانی و مسافرت و خرید و تفریح و هر مشغولیت دیگری به ناچار باید خودش را با كار ما هماهنگ كند و اگر این سازگاری به آن حد و شكلی كه باید حاصل نشود، مغلوب میدان كار نیست.

قاعدتاً اهمیت امرار معاش و تأمین هزینه‌های زندگی، به اندازه‌ قابل ‌قبولی در اولویت قرار گرفتن كار را توجیه می‌كند، اما پایین آمدن ارزش و جایگاه بسیاری از فعالیت‌های دلخواه ما در برنامه‌ روزانه و ماهانه و حتی‌ سالانه‌مان، یعنی یك جای «كار» می‌‌لنگد. موضوع از زاویه‌ای بیشتر به چشم می‌آید كه بسیاری از همین فعالیت‌های كمرنگ‌شده، قرار بوده با حاصل كار ما قوت بگیرند نه این كه به حاشیه رانده شوند.

دور از انتظار نیست این گلایه‌ معمول را در ابتدای صحبت‌های برخی شنیده باشید كه «فرصت نمی‌شود...» و «وقت ندارم...». این عبارات و شبیه‌ آنها، یك اعتراف صریح و البته ناخودآگاه به این است كه تعادل بین كار و زندگی از روزهای این افراد رخت بربسته است. هر چه بیشتر هم پیش می‌روند، كنترل این شرایط دشوارتر می‌شود و نوعی عادت و اجبار به این عدم تعادل در رفتارشان نقش می‌بندد.

به‌تدریج این تصور قوت می‌گیرد كه اصولاً همین وضعیت صحیح است كه همه‌ زندگی در خدمت كار باشد و گزینه‌ دیگری در میان نیست. پس این كه لحظه‌ای بدون فكر به درگیری‌های سیاه و سفید شغلی سپری شود، گمانی دور و رؤیایی جلوه می‌كند.

اما چطور می‌توان این موقعیت را نقض كرد؟ طبیعی است كه بین شخصیت و شغل هر كسی تعامل دائم وجود دارد. افراد براساس ویژگی‌ها و علایق‌شان ـ البته تا حد امكان و نه به‌طور مطلق ـ سراغ گستره‌ای از مشاغل می‌روند و در مقابل، شغل‌شان هم بر شخصیت و زندگی‌شان تأثیر می‌گذارد. این رابطه هیچ گاه یك‌طرفه و موقتی نیست. اما این كه شغل، بجز منبع درآمد بودن، تعیین‌كننده‌ همه‌ ابعاد دیگر زندگی فرد باشد، جای تأمل و بحث دارد. بدیهی‌ترین و در عین حال كلیدی‌ترین سؤال این است اگر یك روز شغل‌تان را عوض كنید یا حتی آن را از دست بدهید، چه می‌شود؟ منطقی به نظر نمی‌آید كه وزنه‌ «كار» در زندگی‌مان آن قدر سنگین باشد كه با تغییر آن، دچار بی‌وزنی و در واقع اختلال در بخش‌های دیگر زندگی شویم.

خستگی‌های پیدا و پنهان كار، نه فرصت مراودات انسانی مورد نیازتان با دیگران را باقی می‌گذارد و نه مجالی برای رسیدگی به علایق و دلمشغولی‌های شخصی‌. گاهی آن قدر خودتان را با كار احاطه می‌كنید كه با وجود درآمد و پس‌انداز متناسب، برای یك مسافرت چندروزه به‌سختی می‌توانید مرخصی بگیرید یا حتی به خودتان مرخصی بدهید.

تفاوتی نمی‌كند یك جراح باشید یا یك كارمند عادی؛ حد و مرز كار لازم است مشخص باشد. بدون ایجاد توازن بین كار و زندگی شخصی، كم‌كم كارتان می‌شود قطب مخالف آسودگی و رضایت‌خاطر شما و حتی كسانی هم كه به آن‌ها به هر نحوی در قالب شغل‌تان خدمات می‌دهید، در نظر شما تبدیل می‌شوند به همدستان این ضدیت. در حالی كه اگر شخصاً به هر فعالیتی در جای خودش بها بدهید مجبور نخواهید بود پای بیشتر درازشده‌ «كار» را در زندگی شخصی‌تان تحمل كنید.

البته در شرایطی كه دستمزد و درآمد حاصل از كار و شغل افراد برای چرخاندن یك زندگی عادی كفایت نمی‌كند، همه تقصیر را نمی‌توان گردن شما انداخت. بی‌تردید كم هستند كسانی كه از درآمد خود راضی باشند و به عبارت دیگر، اكثر شما ناچارید بیشتر ساعات شبانه‌روز را در كار خود غرق و از لذت‌های زندگی و رسیدگی به خانواده و دوستان و فامیل غافل شوید.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha