یکشنبه ۲ دی ۱۳۸۶ - ۰۰:۰۰
کد خبر: 8838

روزنامه نیویورک تایمز، چند روز قبل، داستان یک بیمار مبتلا به نارسایی کلیه و تلاشش را برای پیدا کردن کلیه منتشر کرد.

 این مقاله، حاوی نکات جالبی است. رالف گیبسون، روانپزشک و مدرس دانشکده پزشکی ییل، در مقاله‌ای داستان بیماری خود را نقل کرده است.

در یکی از روزهای ماه آگوست سال 2004، هنگامی که این خانم برای چکاپ بدن خودش به پزشک مراجعه کرد، متوجه شد که کلیه‌هایش در حال ازکارافتادن هستند و با 16 درصد ظرفیت نهایی خود کار می‌کنند. یک متخصص کلیه تخمین زد که او ظرف 6 ماه به دیالیز نیاز پیدا خواهد کرد.

 برای آدمی که تا آن زمان علائمی از بیماری نداشت، تصور اینکه مجبور است 3 بار در هفته، هر بار 4 ساعت تحت دیالیز قرار بگیرد و چیزهای ساده‌ای مثل مسافرت و ملاقات با دوستانش را از دست بدهد، این خبر، وحشتناک بود. به علاوه، پیدا کردن کلیه پیوندی از یک فرد فوت‌شده هم بسیار دشوار بود؛ چرا که باید حدود 5 سال در لیست بیماران نیازمند کلیه پیوندی انتظار می‌کشید تا نوبت به او برسد.

 علت از کار افتادن کلیه‌های خانم گیبسون، دقیقا مشخص نبود. شایع‌ترین عوامل نارسایی کلیه دیابت و پرفشاری خون هستند که این خانم، مبتلا به هیچ کدام از آنها نبود. نظر پزشک این بود که او به خاطر داروهایی که از 20 سالگی به بعد مصرف می‌کرده، دچار نارسایی شده است.

در ژانویه 2005، 6 ماه بعد از شروع دیالیز، هنگامی که خانم گیبسون با یکی از دوستانش مشغول خوردن قهوه بود و داستان بیماری‌اش را برای او تعریف می‌کرد، به‌طور ناگهانی دوستش پیشنهاد کرد که کلیه‌اش را به او بدهد. این پیشنهاد غیرمنتظره بود؛چرا که این دوست خانم گیبسون فردی بود که وسواس زیای نسبت به سلامت، تحمل درد و گرفتن خون داشت و تا حدی خودبیمارانگار بود.

 بنابراین، همان‌طور که خانم گیبسون پیش‌بینی می‌کرد، بعد از چند ماه این دوست موضوع را مسکوت گذاشت و بعد گفت که پزشکش به او توصیه کرده کلیه‌اش را هدیه نکند. پس از آن، خانم گیبسون، مدتی به بررسی رابطه دهندگان و گیرندگان پیوند، ‌از لحاظ جامعه‌شناسی پرداخت.

 چندین سال قبل، 2 جامعه‌شناس آمریکایی، اصطلاح «ستمگری پیوند» را در این مورد باب کردند. آنها در کتابی که در سال 1992 منتشر کردند، نوشتند که گیرنده و دهنده پیوند و خانواده آنها در یک رابطه بدهکار- بستانکار مقید می‌شوند که مانند زنجیری آنها را به هم گره می‌زند.

 یک سال بعد از تشخیص، در پایان سال 2005، خانم گیبسون آماده یک عمل جراحی برای دیالیز شد. در این عمل جراحی با ارتباط دادن یک شریان و ورید در ناحیه دست، یک رگ بزرگ سطحی یا فیستول ایجاد می‌شود که دسترسی به رگ را بسیار آسان می‌کند و جلسات دیالیز متعدد را ممکن می‌سازد.

 در این هنگام بود که افکار زیادی به مغز خانم گیبسون هجوم آورد. دیگر اصطلاح «ستمگری پیوند» برای او معنای جدیدی پیدا کرده بود. او دیگر به وجه اخلاقی این اصطلاح فکر نمی‌کرد، ‌بلکه به ستمگری سامانه‌ای می‌اندیشید که او را از دسترسی به یک کلیه، بازداشته بود.او می‌دانست حتی کسانی هستند که برای پیدا کردن کلیه، سایت‌هایی مثل GordyNeedsAKidney.org باز کرده‌اند، او حتی به این فکر افتاد که یک «توریست پیوند عضو» شود و برای پیوند کلیه به ترکیه یا فیلیپین یا حتی چین برود؛جایی که ممکن است کلیه یک محکوم به اعدام را به بیمار پیوند بزنند.

 در اکتبر 2005، خانم گیبسون سایت MatchingDonors.com را پیدا کرد که گیرندگان و دهندگان پیوند را به هم معرفی می‌کند. وقتی توافق اولیه در موردی انجام شود، از طریق یک روند استاندارد و با نظر پزشک مرکز پیوند، جریان کارها ادامه پیدا می‌کند؛ اما خانم گیبسون با نگاهی به متن تقاضاهای دیگر بیماران، مردد ماند که چه چیزی در تقاضانامه‌اش بنویسد.

او که نه مادر بود، نه والدینی داشت و هیچ کس دیگری هم در زندگی‌اش نبود، چگونه می‌توانست توجه اهداکننده‌های احتمالی را برانگیزد؟ او حتی صلاح ندید به این مطلب اشاره کند که روانپزشک یک کلینیک ترک اعتیاد با متادون است و به نوشتن بی‌رنگ و لعاب مشخصاتش اکتفا کرد.

سرانجام در نوامبر سال 2005، خانم گیبسون ایمیلی با عنوان «پیشنهاد جدی» دریافت کرد، یک خانم نویسنده و روزنامه‌نگار 45 ساله تصمیم گرفته بود، کلیه‌اش را به او هدیه کند. خوشبختانه گروه خون این خانم که « ویرجینیا پسترل» نام داشت به گروه خون خانم گیبسون می‌خورد.

در چهارم ماه مارس پیوند کلیه انجام شد. ویرجینیا پیش از اهدای کلیه، نه خون داده بود و نه کارت اهدای عضو داشت، تصمیم او آنی و قطعی بود. او با خانم گیبسون احساس همدلی پیدا کرده بود و پیش خود ناامیدی او را تصور کرده بود. از نظر خانم گیبسون، ویرجینیا یک اهداکننده بی‌عیب و نقص بود. او احترام ذاتی برای خلوت او قائل شد و هیچ انتظاری جز یک سپاسگزاری ساده نداشت.

 خانم گیبسون حالا نگران هزاران نفری است که هیچ دهنده‌ای در میان خویشاوندان، دوستان و حتی غریبه‌ها پیدا نمی‌کنند. او در مقاله‌اش در نیویورک تایمز نوشته است که گرچه خود کلیه‌ای برای اهدا ندارد ولی از طریق نوشتن مقاله برای نشریات توجه دیگران را به موضوع پیوند کلیه جلب خواهد کرد.

 او در انتهای مقاله نوشته است که جامعه در خود تعهدهای الزام‌آوری برای بسط «هدیه بودن پیوند» احساس می‌کند. او اضافه کرده است که باید برای اهداكنندگان آینده انگیزه‌های دیگری هم فراهم شود، این انگیزه لزوما نباید به صورت پرداخت مستقیم باشد بلکه می‌تواند به صورت مراقبت پزشکی مادام‌العمر یا تصویب لایحه‌های بخشودگی مالیاتی یا تسهیلات بازنشستگی باشد.

 او نوشته است که گرچه همیشه افراد خیری مانند ویرجینیا برای کمک پیدا می‌شوند ولی تا زمانی که به اهدای کلیه تنها به صورت هدیه نگاه شود، تعداد کافی کلیه برای پیوند وجود نخواهد داشت.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha