سلامت نیوز: صدای انفجار، به لرزه درآمدن شیشهها، فریاد سوختم، آژیر خودروهای آتشنشانی و امداد و ... قسمتی از چهارشنبهسوری است؛ آئینی که جای شادی را به غم داده است و گاهی حوادثی که در این شب رخ میدهد از سوختگی دست و پا و کوری چشم فراتر رفته و جنایتی تلخ میآفریند.
به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه همشهری ،یكی از این حوادث تلخ و دردآور، شهادت مأمور جوانی بود كه 2ماه از نامزدیاش گذشته بود. ستوان دوم هادی جوان دلاور، زمانی كه برای كمك به مردم رفت، نارنجكیدستی به صورت و كلاهش برخورد و او را روانه بیمارستان كرد. شهید دلاور 57روز با مرگ جنگید اما در نهایت، بر اثر همین حادثه به شهادت رسید؛ مرد جوانی كه اگر چنین حادثه تلخی برایش رخ نداده بود، حالا در تكاپوی جشن ازدواجش بود.
سهشنبه كه بیاید یك سال از آن ماجرای تلخ میگذرد؛ ماجرایی كه هادی را برای همیشه از خانوادهاش گرفت. حالا با آغاز سال نو خیلیها در تلاش و تكاپو هستند تا به استقبال سال نو بروند. اما غم هنوز در دل خانواده هادی لانه كرده و چشمهای پدر و مادر پر از اشك است. صدای ترقه و نارنجك و آتشبازی برای آنها دیگر نویدی از پایان سال ندارد بلكه نمادی از بزرگترین درد زندگیشان است. با شنیدن این صدا بغض به گلویشان میدود و قدرت كنترل اشكهایشان را ندارند. آنها برای آنكه بتوانند این روزها را تحمل كنند، تصمیم دارند به مسافرت بروند تا كمتر صداهایی را بشنوند كه عزیزشان را از آنها گرفته است.
ساعت 8شب آخرین سهشنبه سال
چهارشنبهسوری بود و صدای نارنجك و سیگارت در میان صدای خودروها و هیاهوی مردم، خیابانها را فرا گرفته بود. خیلی ها به خاطر ترس از برخورد نارنجك و سیگارت و آتشافروزهای دستساز، تلاش میكردند هر چه زودتر خود را به خانههایشان برسانند. هادی جوان دلاور، یكی از مأموران سركلانتری 8 پایتخت بود و آن شب همراه چند همكارش شیفت بودند. با اعلام هرخبر، نوبتی راهی محل میشدند و به بررسی علت ماجرا میپرداختند. خوب میدانستند كه شب پرماجرایی را پیشرو دارند و باید تا صبح بیدار باشند.
ساعت، حدود 8شب آخرین سهشنبه سال 92 را نشان میداد كه با سر كلانتری 8 پلیس آگاهی تماس گرفته شد و از درگیری چندشرور در یكی از محلههای اطراف خبر داده شد. این تماس كافی بود تا بلافاصله مأموران پلیس پیشگیری سر كلانتری 8 وارد عمل شوند. مأموران كلاههای خود را بهدست گرفتند و به سمت موتورسیكلتهایشان رفتند، با آنكه شیفت هادی جوان دلاور نبود، وقتی دید یكی از همكارانش روزه بوده و هنوز تا این وقت شب افطار نكرده، پیشنهاد داد كه او در مقر بماند و هادی به جای او این ماموریت را انجام دهد. هادی كلاهكاسكتش را برداشت و سوارموتور شد و به همراه فرماندهاش راهی محل شدند. آنطور كه در تماس با پلیس گفته شده بود، شدت درگیری بالا بود و درنگ جایز نبود.
نارنجكدستی
ماموران گشت سوار موتورسیكلتشان در حركت بودند كه ناگهان در خیابان كاروان حادثهای تلخ رخ داد. پسر جوانی نارنجكی را به داخل خیابان پرتاب كرد و نارنجك دستساز به كلاه كاسكت هادی برخورد كرد و كلاهپلیس جوان شكافته شد. برادر هادی میگوید: «بعد از این حادثه، زمانی كه به بیمارستان رسیدیم فرمانده هادی كه شاهد ماجرا بود، به من گفت از پشت دیوار نارنجكی پرتاب شد و به كلاه هادی برخورد كرد.
هادی كه راكب موتورسیكلت بود، تنها كاری كه انجام داد این بود كه موتور را به كنار خیابان بكشاند و سعی كرد تعادل موتور را حفظ كند. من كه حال هادی را وخیم میدیدم، او را از پشت سر گرفتم و پسر جوان در آغوش من بیهوش افتاد.»هادی بلافاصله به وسیله خودروهای عبوری به بیمارستان لقمان انتقال داده شد و تحت درمان قرار گرفت. برادر هادی میگوید:«همیشه در روزهای پایانی سال، بهخاطر نزدیك شدن به ایام عید تا دیروقت در امامزاده معصوم میماندم و كارها را انجام میدادم. ساعت حدود 10شب بود كه به خانه برگشتم.
من و خانوادهام، هادی و پدر و مادرم همه در یك خانه 3 طبقه قدیمی زندگی میكردیم. شب به خانه رفتم و مشغول استراحت بودم كه یكی از دوستان هادی زنگ زد و گفت برای هادی حادثهای رخ داده و او را به بیمارستان بردهاند. هر چه اصرار كردم كه خودم با هادی صحبت كنم اجازه نداد و گفت كادر درمانی بیمارستان در حال رسیدگی به برادرم هستند اما خیالتان راحت باشد حال او خوب است و آسیب چندانی ندیده.
مطمئن بودم كه برای هادی اتفاق بدی رخ داده است چرا كه او 2مرتبه دیگر هم آسیبدیده بود و هر دو بار خودش با من تماس گرفته بود. دفعه اول به راننده خودرویی درخصوص حمل موادمخدر مشكوك میشود و زمانی كه به او ایست میدهد و راننده از خودرو پیاده میشود با جسمی نوك تیز به پای هادی ضربه میزند كه این ضربه باعث شود تا چند هفته پای او عفونت كند. یكبار هم در یك تعقیب و گریز پایش آسیب میبیند. اما بازهم به من زنگ زده و گفته بود خودت را به بیمارستان برسان.»
امیدی دوباره
«خودم را به بیمارستان لقمان رساندم و با دیدن آن همه مأمور در مقابل بیمارستان مطمئن شدم كه برای برادرم اتفاقی افتاده است. رفتم داخل و هادی را خونین روی تخت بیمارستان دیدم. دكتر گفت متأسفانه احتمال فوت برادرتان هست، اگر تا صبح دوام بیاورد زنده میماند. فقط خدا میداند كه تا صبح چه كشیدم، مگر صبح میشد؟
همه دعا میكردند و از خدا نجات هادی را میخواستند. بهقدری راهروهای بیمارستان را طی كرده بودم كه تعداد كاشیهای آن را میدانستم، بالاخره صبح شد. صبح دكتر گفت كه باید هادی را عمل كنند و من به ناچار به خانوادهام گفتم كه هادی تصادف كرده است. طوری برنامهریزی كردم زمانی كه آنها وارد بیمارستان میشوند هادی در اتاق عمل باشد و زمانی كه او را بیرون میآورند در آنجا حضور نداشته باشند. به پدرم گفتم هادی ممنوعالملاقات است تا كبودی صورتش از بین برود و بهتر شود و بالاخره بعد از 3 روز آنها هادی را دیدند.»
50روز كارش شده بود رفتن به بیمارستان و دیدن برادر، مسیر امامزاده تا بیمارستان را روزی چندبار طی میكرد. دلش در بیمارستان بود و حال و هوایش اصلا خوب نبود. برادر هادی كه خادم امامزاده بود و دوستان و آشنایان و فامیل دست به دعا شدند و از خدا شفای هادی را میخواستند. «تا اینكه شب شهادت حضرتامالبنین، 23فروردین خیلی اتفاقی، پشت تربیون مسجد رفتم و از مردم خواستم برای شفای برادرم دعا كنند. به همه گفته بودم هر كسی خبر بهوشآمدن هادی را به من بدهد یك كربلا پیش من شیرینی دارد. فردای آن روز از بیمارستان زنگ زدند و گفتند شیرینی ما یادتان نرود، هادی بهوش آمده است.» هادی بالاخره بهوش آمد، دعاهایشان مورد قبول خداوند قرار گرفته بود و لبخند شادی به لبان خانواده و دوستان نشسته بود.
14 روز نفسگیر
این هوشیاری 10روز بیشتر طول نكشید. شاید بهوش آمده بود تا آخرین دیدار را داشته باشد و بعد از آن برای همیشه برود. «به قول پدرم او بهوش آمد تا همه را ببیند و آرزو به دل از دنیا نرود. خدا این 10روز را به هادی هدیه داد تا ما را ببیند و نگران از ندیدن ما از دنیا نرود. در این 10روز برای دومین بار زنده شدم، حسی كه از بهوش آمدن هادی قدرت داشتم قابل توصیف نیست.
زمانی كه بهوش آمد چشم راستش باند پیچی شده بود و دكتر گفت احتمال تخلیهاش وجود دارد و پاهایش تقریبا فلج شده بود. هادی قدرت تكلمش را هم از دست داده بود. هر چه به او میگفتیم چشمهایش را باز و بسته میكرد و میخندید. خدا معجزهاش را به ما هدیه داد اما هر روز بدن هادی ضعیفتر میشد و بعد از 10روز برادرم دوباره به كما رفت.
دكترها گفتند كه برادرتان دوام نمیآورد و احتمال دارد تا یكیدو روز دیگر فوت كند. روزی كه دكترها این خبر را به من دادند، طبق معمول بیشتر روزها، پیاده از بیمارستان به سمت امامزاده راه افتادم. در راه بهخودم میگفتم مگر خدا را ندارم، از او میخواهم به برادرم كمك كند. همان شب با اتوبوس رفتم مشهد، ساعت 7:30 صبح رسیدم و ساعت 9 از تهران زنگ زدند كه هادی حالش بد است و برگشتم. هادی 14روز بعداز آن زمانی كه دكترها قطع امید كرده بودند شهید شد.»
وداع با برادر
ساعت 7صبح 23فروردین برای خانواده جوان دلاور روزی است بهیاد ماندنی؛ شاید تلخترین روز زندگیشان. برادر هادی تازه از دیدار برادرش آمده بود كه تماسی از بیمارستان با او گرفته شد و پیامی كه هیچكدام از افراد خانواده شهامت شنیدنش را نداشتند؛ گفته شد «هادی رفت». شاید اگر آن روز هادی كمی دیرتر یا زودتر به ماموریت رفته بود، هنوز زنده بود و غم در دلهای خانوادهاش جا نگرفته بود. «البته اینها اگرها و احتمالات ماست و تقدیر هادی شهادت بود كه برایش نوشته شده بود. هادی با خواست خداوند شفا پیدا كرد و من ماندم و داغ برادر و قولهایی كه به او داده بودم.
به برادرم قول داده بودم كه برایش عروسیای بگیرم كه تا به حال كسی ندیده باشد. ماجرای قول من برمیگردد به شب نامزدی هادی. برای نامزدیاش سنگ تمام گذاشتم. بعد از مراسم از من تشكر كرد. به او گفتم اینكه چیزی نیست عروسیات تلافی میكنم. قول داده بودم برای هادی جشن عروسیای بگیرم كه دوست و دشمن انگشت به دهان بمانند. اما شرمنده برادرم شدم، من به قولی كه دادم نتوانستم عمل كنم. در عوض برای مراسم دفنش همه مانده بودند كه این همه آدم با این درجات بالای نظامی چطور در مراسم برادرم حضور دارند. باورتان نمیشود اما جمعیتی كه برای هادی آمده بودند مثالزدنی بود. اما چه فایده؟ هادی رفت! سخت است 27سال با یكی زندگی كنی كه همیشه با او بودی و برای همیشه او را از دست بدهی.»
محاكمهای برای پسر جنایتكار
زمانی كه نارنجك دستساز به پلیس جوان برخورد كرد، پروندهای در دادسرا تشكیل شد و تحقیقات برای دستگیری پسر نارنجكانداز آغاز شد. فیلمهای دوربینهای مداربسته محل حادثه مورد بازبینی قرار گرفت و تصویری از متهم جوان بهدست آمد. از طرفی متهم در قهوهخانه گفته بود كه شب قبل نارنجكی پرتاب كردهام كه به سر مأمور پلیس برخورد كرده است.
بررسیهای پلیسی باعث شد تا متهم جوان دستگیر شود و به جنایت ناخواسته اعتراف كند. برادر هادی میگوید:«فكر میكردیم هادی زنده میماند و با خودمان این عهد را كرده بودیم كه هادی بعد از بهبودی، خودش در مورد متهم تصمیم بگیرد اما حالا كه هادی به شهادت رسیده، خانوادهام در این مورد تصمیم گرفتهاند و بیشك از حق خود نمیگذرند.
اگر برادرم در یك تصادف فوت كرده بود میگفتم برای یك لحظه راننده حواسش پرت شده و هادی را ندیده است. اما واقعا یكی نیست از این متهم بپرسد اگر نارنجك نه درصورت بلكه كنار پای یك زن حامله، یك كودك یا مرد كهنسال میخورد آنها كه همان لحظه میمردند! قاتل برای چند لحظه تفریح، زندگیای را از هم پاشید و برادرم را برای همیشه از ما گرفت. برادرم بیگناه شهید شد.
از مردم میخواهم سهشنبه آخر سال را به احترام شهیدی كه در این راه جان خود را از دست داده، مراعات كنند. از مواد و وسایل آتشزا و محترقه بپرهیزند. اهالی محل ما از این موضوع استقبال كردهاند و امیدوارم تمامی مردم ایران این كار را انجام دهند. ما میتوانیم شادی كنیم اما بدون خطر در امنیت و شادی. از سنتها به شكل صحیح استفاده كنیم، بهكارگیری سنتها بهصورت غلط، بهرغم خطرات جانی و مالی، حقالناس را نیز از بین میبرد و تضعیف میكند.
امسال به جای آنكه سالگرد عروسی برادرم را جشن بگیریم، سالگرد شهادت او را برگزار میكنیم. چند هفته قبل، دادگاه قاتل برادرم برگزار شد اما 5قاضی دادگاه كیفری جلسه محاكمه را تجدید كردند تا ادامه رسیدگی در جلسه بعدی انجام شود. شادی را میتوان با وسایل ایمن نیز انجام داد، یك لحظه هیجان یا لذت كاذب، به سالها از دست دادن عزیزترین عضو یك خانواده نمیارزد. ای كاش قبل از اینكه بخواهیم نارنجكی را پرتاب كنیم به عاقبت آن هم فكر كنیم.»
پربازدیدترین اخبار سلامت در سال 1402
پیشنهاد سردبیر
-
استرس می تواند باعث اسهال بشود؟
استرس مزمن سیستم عصبی سمپاتیک را فعال می کند که باعث واکنش جنگ یا گریز می شود و بدن را برای مقابله با استرس آماده می کند. فعال شدن این سیستم عصبی می تواند منجر به افزایش ضربان قلب، میزان تنفس و فشار خون شود. همچنین می تواند منجر به کاهش فرآیند هضم شود که به طور بالقوه منجر به اسهال می شود.
-
۱۰ نشانه عفونت زگیل تناسلی یا اچ پی وی
بیش از 100 گونه ویروس پاپیلومای انسانی (HPV) وجود دارد، بنابراین خوب است بدانید که چه علائمی ایجاد می کنند.
-
یادگیریِ قدرت مقابله با طوفانهای زندگی
در جستجوی ما برای بهزیستی ذهنی و عاطفی، تاب آوری و چابکی عاطفی به عنوان ستون های حیاتی ظاهر می شوند. در شرایطی که تاب آوری به ما قدرت مقابله با طوفانهای زندگی را میدهد، چابکی عاطفی، توانمندی جهت رقصیدن زیر باران را فراهم میکند.
-
قبل از خواب آب ننوشید
دانشمندان هشدار دادند که قبل از خواب آب ننوشید زیرا ممکن است خطر جدی برای سلامتی باشد.
-
چه عواملی سبب شکست رژیم غذایی میشوند؟
رژیم گرفتن به امری رایج تبدیل شده؛ اما اغلب افرادی که وارد پروسه رژیم میشوند، شکست میخورند و دلایل متعددی سبب شکست افرادی میشود که وارد پروسه رژیم گرفتن شدهاند.
-
۱۰ نکته برای کاهش وزن سریع
کنترل حجم غذا یکی از بهترین روشهای کاهش وزن است که افراد زیادی به آن باور دارند.
-
تشخیص بیماری زوال عقل با اجسام لویی قبل از بروز علائم ممکن شد
نتایج تحقیق جدید نشان میدهد که بیماری اجسام لویی، اختلال عصبی بزرگ پس از آلزایمر، ممکن است از اوایل سن میانسالی و قبل از بروز علائم در افراد شروع شود.
-
این غذاها باعث بوی بد دهان می شود؟
بسیاری از افراد تصور می کنند فقط سیر و پیاز باعث بوی بد دهان می شوند؛ اما مواد غذایی دیگری نیز می توانند مقصر بروز این مشکل باشند.
نظر شما