شنبه ۸ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۵:۳۳
کد خبر: 183911

این داستان‌ها سرگذشت تلخ افرادی است که به دلیل یک سانحه سلامت و دارایی اندک خود را از دست داده‌اند و امروز ویرانه کاخ آمال‌شان را به نظاره نشسته‌اند به امید آنکه «مردی از خویش برون آید و کاری بکند.»

آنان که در شطرنج زندگی مات شده‌اند

سلامت نیوز: این داستان‌ها سرگذشت تلخ افرادی است که به دلیل یک سانحه سلامت و دارایی اندک خود را از دست داده‌اند و امروز ویرانه کاخ آمال‌شان را به نظاره نشسته‌اند به امید آنکه «مردی از خویش برون آید و کاری بکند.»

به گزارش سلامت نیوز به نقل از ایلنا، در ادامه بازدید از مناطق محروم استان فارس به همراه تعدادی از مسئولان و تنی چند از همکاران خبرنگار مهمان خانواده بهمنی می‌شویم. پیرمردی 76 ساله که 30 سال از عمر خود را تحت پوشش کمیته امداد بوده است و شرایط زمانه کاری کرد که زندگی این پیرمرد و خانواده‌اش دچار چالشی بزرگ شود.

نگار، دخترکی اسیر شده در زندان تن

پیرمرد گوژبزرگی بر پشت دارد که به پیکر نحیفش سنگینی می‌کند و چشمانش سویی ندارد و پرده‌ای سفید به چشمان سبزش رنگش دویده است، خودش با صدایی ضعیف و لرزان می‌گوید؛ «از وقتی به دنیا آمدم یه شقم سالمه یه شقم کج» راه رفتن برایش سخت است و کمرش زیربار قوز پشت و سن بالا خم مانده است.

او ادامه می‌دهد: «قبلا که دست و پا داشتم، تو خیابون دستفروشی می‌کردم، اما الان نمی‌تونم؛ این کار را بکنم،  زمین می‌خورم برای همین با دو عصا راه می‌رم.»



به مدد برخی یاری‌ها امروز پیرمرد توانسته یکی از خانه‌های متعلق به مسکن مهر را که در اطراف شهرستان مرودشت قرار دارد؛ تملک کند. به تنها پسر خانواده نیز وام اشتغال داده شده و جوان پراستعداد و تلاشگر امروز مغازه‌ای دارد که در آن ظروف یکبار مصرف می‌فروشد و این موضوع باعث می‌شود؛ اندکی از بار مشکلات اقتصادی خانواده بکاهد تا اینکه زندگی بازی دیگری با این خانواده می‌کند.

3 سال پیش نگار دختر پیرمرد که دانشجوی مهندسی IT  است؛ از برادرش می‌خواهد او را به پیست اسکی سپیدان ببرد تا برای اولین بار از این پیست دیدن کرده و همچون دیگر جوانان از بودن در میان برف و شادی‌های آن سرمست شود، اما ورود به پیست اسکی برای او سرنوشت تلخی را رقم می‌زند.

در بزنگاهی تلخ که او مشغول دیدن مناظر اطراف است یک تیوپ و سوارش با او به سختی برخورد می‌کند، از آن روز نگار به کما رفته و توان حرکت را از دست می‌دهد، به گونه‌ای که تا سال گذشته پزشکان از او قطع امید کرده بودند.

بخشی از هزینه درمانی نگار توسط کمیته امداد پرداخت می‌شود. اما این کمک‌ها با توجه به شرایط اقتصادی کشور و گرانی‌ها و درآمد پسر خانواده کافی نیست.



خواهرش می‌گوید: مخارج روزانه نگار 500 هزار تومان است که صرف غذا و پوشک او می‌شود به ویژه هزینه غذا برای او متفاوت است، چرا که برای بهبود نیاز به غذای خوب و مقوی دارد که تامین آن از عهده خانواده خارج است. مخارج تهیه پوشک هم بالا است و در یک ماه بخش مهمی از درآمد خانواده را به خود اختصاص می‌دهد، اما خانواده بهمنی حالا بیش از گدشته به بهبودی دخترشان امیدوارند و برای تهیه ملزومات وی دغدغه بیشتری دارند، زیرا به گفته پزشکان وضعیت دخترک نسبت به قبل بهتر شده است و خانواده به بهبودی او امیدوارترند.

سطح هوشیاری نگار حالا به عدد 11 رسیده است و حتی می‌تواند؛ کمی دست و پایش را تکان دهد، اما نمی‌تواند واکنشی نشان دهد، اینها راخواهرش می‌گوید.

امروز نگار دختر در بستر بیماری خوابیده است. تنها حرکتی که از او می‌بینی باز و بسته شدن مداوم پلک چشم است. روبه‌روی تخت وی روی شوفاژ اتاق و درست مقابل نگاه مبهم دخترک قاب عکسی است از دوران سلامت و دانشجویی او که نشان از شادابی، سلامت و زیبایی دخترکی جوان دارد که در انتظار آینده‌ای درخشان است، اما....

حالا خانواده بهمنی چشم انتظار کمک‌های خیرینی هستند که خواهرشان را تحت حمایت گرفته و به تامین غذا و مایحتاج او کمک کنند تا نگار دوباره سلامت خود را بازیافته و خانواده را از چنگ غم خارج کند. کمک‌های کمیته امداد برای تامین مخارج دخترک کفایت نمی‌کند و او برای بهبود، نیاز به دستانی گرم و مهربان دارد.

حمید، جوانی که قربانی زندگی در بافت فرسوده شد

 در ادامه راه، خانواده کریمی میزبانمان می‌شوند. به محض ورود به راهرو خانه آنچه توجه‌مان را جلب می‌کند، انبوه کیسه‌های خالی سرم است که زیر پله خانه را اشغال کرده است.

پیرمرد با مهمان نوازی خاص مردم شیراز به استقبال‌مان می‌آید. وارد سالن که می‌شویم؛ سمت چپمان تخت‌خوابی قرار دارد که جوانکی با چهره‌ای آرام روی آن نشسته است. دیدن این جمعیت معذبش می‌کند، اما با این حال با احترام از ما استقبال می‌کند.تخت‌خوابش سقف دارد که ظاهرا کاربرد آن در جلسات فیزیوتراپی مشخص می‌شود.

داستان معلولیت حمید به حدود 6 سال پیش باز می‌گردد، زمانی که خانواده در یکی از محلات بافت فرسوده شیراز زندگی می‌کرد. کوچه‌ای باریک و با یک و نیم متر پهنا، بیشتر خانه‌های محله کهنه و فرسوده بودند. سقف خانه این خانواده نیز چوبی و خراب بود؛ از همین رو تصمیم می‌گیرند؛ خودشان سقف خانه را آهن بگذارند. به دلیل تنگی کوچه آهن‌ها را از پشت بام رد می‌کنند و در همین زمان سانحه اتفاق می‌افتد؛ حمید پا بر بام همسایه می‌گذارد، پشت بامی که بخشی از آن با فرش پوشانده شده تا سوراخ بام پوسیده پیدا نباشد و ناگهان...

پدر حمید می‌گوید: «در یک لحظه حمید از جلوی چشمانم رفت، پسرم بی‌صدا به پایین سقوط کرد.»



کوچه تنگ است و آمبولانس نمی‌تواند وارد آن شود، به ناچار حمید کوبیده و زخمی را در تاریکی شب سوار بر گاری کرده تا مسافتی می‌برند، اقدامی که به گفته پزشکان باعث فشار بر اعصاب او شده و جوان را برای همیشه راهی تخت‌خواب می‌کند. حمید به همین آسانی سلامتی و توانش را از دست می‌دهد و معلول می‌شود. معلولیتی که خانواده را در منجلاب فقری طاقت فرسا فرو برده و اوضاع را بدتر از پیش کرده است.

 جوان برای بهبود، نیاز به جلسات مداوم فیزیو تراپی دارد که گاهی تا 18 جلسه در ماه است و برای هر جلسه باید 200 هزار تومان پرداخت کنند. پیرمرد چند هکتار زمینش را به مبلغ 400 میلیون تومان می‌فروشد و همه را خرج درمان پسرش می‌کند، اما حالا دستانش خالی است و با همین دست خالی ماهی 2 میلیون تومان از مخارج فیزیوتراپی را پرداخت می‌کند.

جلسه‌ای 200 هزار تومان فیزیوتراپ می‌گیرد و در ماه 15تا 18 جلسه می‌آید و در مجموع ماهی 2 میلیون تومان برای مخارج فیزیوتراپی پرداخت می‌کنند و مابقی را کمیته امداد پرداخت می‌کند، اما هزینه فیزیوتراپی و سایر مسائل درمانی او سرسام‌آور است.

از کجا پول درمان پسرم بیاورم؟

جوان 5 زخم بستر بر بدن دارد و برای جلوگیری از عفونت باید یک روز در میان بدنش را با سرم شست و شو تمیز کنند. قیمت هر بسته سرم 3 هزار و 500 تومان است و در هر شست‌وشو چندین بسته سرم نیاز است. دیگر از پس خرید این سرم‌ها بر نمی‌آیم .چند روز پیش دکتر آمد و اعتراض کرد که چرا تعداد سرم‌ها کم است، اینطور باشد؛ زخم‌ها عفونی می‌شود، اما من چه کنم از کجا بیاورم؟ اینها را پیرمرد با ناامیدی می‌گوید.



او ادامه می‌دهد: الان هیچی منبع درآمدی نداریم به جز یارانه، همسرم هم عمل دیسک کمر انجام داده بود، اما در نهایت معلول شد و الان فقط می‌تواند؛ روی دو زانو راه برود.

پیرزن امروز نمی‌تواند به پسر معلولش کمک کند؛ نهایتا گاهی دو زانو تا تخت حمید می‌رود و کیسه سوند او را خالی می‌کند. پیرمرد هم در اثر تلاش مداوم برای جابه‌جایی حمید دچار دیسک کمر شده و از ناحیه گردن و پا نیز با مشکل مواجه شده است به صورتیکه پزشکان درباره معلولیت به او هشدار داده‌اند. همچنین از ناحیه شکم نیز بیماری دارد و از درد آن ناله می‌کند، اما هزینه درمان خود را ندارد و از روزی می‌ترسد که دیگر یارای کمک به پسرش را نداشته باشد.

مرادی؛ رئیس اداره بهداشت کمیته امداد فارس بر این موضوع تاکید می کند که زخم های حمید دیر خوب می‌شود و باید از پانسمان‌های جدید استفاده کرد که متاسفانه به دلیل قیمت بالای آن تحت پوشش بیمه نیست. از طرف دیگر ما در شیراز 700 بیمار صعب العلاج پرهزینه داریم که با توجه به اعتباری که دراختیار داریم؛ نمی‌توانیم تمامی هزینه آنان را بپردازیم. باید طوری هزینه کنیم که به همه این بیماران کمک شود.

جوانک  به لحاظ تغدیه‌ای نیز نیاز به شرایط خاصی دارد و اگر غذای او مقوی و خوب و مطابق با نظر پزشکان نباشد؛ تعویض پانسمان، فیزیوتراپی و...جواب نمی‌دهد، زیرا بدن انرژی لازم را ندارد.

حمید مشکلات دیگری نیز دارد به علت سنگینی وزنش 6 ماه است که به حمام نرفته، زیرا مادر معلول است و پدر نیز رنجور و بیمار و دیگر یارای جابه‌جایی او را ندارد، پدرش در این باره می‌گوید: از کسی خواستم در شست‌وشوی او به من کمک کند، او از من 200 هزار تومان خواست که نداشتم بدهم و سری به افسوس تکان می‌دهد.

جوان در تمام این مدت ساکت در تخت نشسته و به نقطه‌ای خیره شده از او می‌پرسم که چند وقت است از خانه خارج نشده، سری به افسوس تکان می‌دهد؛ بغض می‌کند، هیچ نمی‌گوید و خجولانه سرش را پایین می‌اندازد. از سوالم پشیمان می‌شوم. پدرش جوابم را می‌دهد: آخرین بار عید 94 از خانه بیرون رفته.

یعنی بیش از یکسال از آخرین باری که حمید از خانه بیرون رفته و هوای آزاد را نفس کشیده است گذشته، چیزی که در تصور هیچ کدام از ما نمی‌گنجد.

نون خشک و آهن کهنه برای مخارج زندگی جمع می‌کنم

پدر که بغض پسر را می‌بیند، بغضش می‌شکند و گریان می‌گوید: ای کاش همسرم سالم بود و کمکی به من می‌کرد. کمر و گردنم درد دارد، با این حال شبانه به خیابان می‌روم و  نون خشک و آهن کهنه جمع می‌کنم، الان حدود 100 کیلو جمع کرده و در حیاط گذاشتم برای آنکه بفروشم و مخارج را در بیاورم. پسرم هم از این وضعیت خسته شده، چند باری خواسته خود کشی کند تا به تصور خودش ما راحت شده و زجر نکشیم.

خانواده کریمی مشکلات دیگری نیز دارند، به خاطر شرایط بد خانه قبلی -همان که در بافت فرسوده بود و حمید را به این حال و روز انداخت- خانواده ناچار شد به جای دیگری نقل مکان کند، خانه‌ای که توسط یک فرد خیر در اختیارشان گذاشته شده است و امروز صاحبخانه آن را می‌خواهد.

شرایط زندگی در این خانه سخت است. مهمانان مالک شب را در خانه پیرمرد بیتوته می‌کنند در چنین مواقعی خانواده تنها در اتاق خانه که به همسر معلول و نوه 11 ساله‌شان تعلق دارد، جمع شده و شب را صبح می‌کنند.

پیرمرد می‌گوید: صاحبخانه گفته اگر 120 میلیون جور کنید، خانه را به شما می‌دهم اما من این مبلغ را ندارم. خانه قدیمی هم در بهترین حالت 70 میلیون می‌خرند که باز هم کفاف خرید خانه را نمی‌دهد. دوباره هم نمی‌توانم به آنجا برگردم، چون کوچه تنگ است و آمبولانس نمی‌تواند در آن رفت و آمد کند و شرایط آن برای پسرم خطرناک است.

پیرمرد در میان درد و دل‌هایش داستان دیگری از زندگی پر نشیب و فرازش را برایمان تعریف می‌کند، ظاهرا اولین بار نیست که زندگی با او بازی تلخی کرده است. 12 سال پیش پسر 17 ساله پیرمرد ناپدید می‌شود و هیچ کس نمی‌تواند، خبری از او برایش بیاورد و حالا معلولیت پسر  دیگرش هم بر این بار غم افزوده است.

در ادامه این مهمانی سری هم به اتاق همسر پیرمرد می‌زنیم، تخت‌خوابی در میان اتاق است و پیرزنی روی تخت نشسته است. دخترکی نیز کنار او نشسته  و شاید در انتظار آن است که زودتر این مهمانان ناخوانده آنها را راحت بگذارند. مادر داستان زمین گیرشدنش را تعریف می‌کند. گویی مشکلات خانواده تمامی ندارد، تنها دلخوشی خانواده همین نوه 11 ساله است که با آنها زندگی می‌کند. پدر و مادر دختر در جایی دورتر زندگی می‌کنند و نمی‌توانند، زودبه زود به آنها سر بزنند.

آیدا نوه خانواده با دیدن خبرنگاران در اتاق، آرام به کنار دیوار خزیده و به ما نگاه می‌کند، مثل همه کودکان از دیدن غریبه‌ها کمی خجالت‌زده است. او کلاس پنجم است و آنطور که مادربزرگ می‌گوید: دخترک مایه دلگرمی و کمک حمید، دایی بیمار و جوانش.

در پایان این بازدید پیرمرد در گوشه‌ای مرا به حرف می‌گیرد و درد و دل می‌کند ؛ «دکتر میگه وضعیت غذای حمید بده، باید تقویت بشه اما نمی‌تونم براش غذای مناسب تهیه کنم، حتی یک گونی برنج یا مرغ نمی‌تونم بخرم. -باز هم گریه می‌کند- چند شب پیش که برای جمع کردن نون خشک و آهن کهنه رفته بودم، خیابون تو تاریکی و با این وضعیت دیسک و زانو درد افتادم تو جوب.

ادامه می‌دهد: «دردم یکی دوتا نیست. با درد پسر گمشدم چه کنم،  دوتا پسر داشتم؛ یکیش گم شد، یکیش هم که زمین‌گیر. چند روز پیش مدرسه از نوه‌ام پول خواست؛ نداشتم، بچه به گریه افتاد و من  فقط می‌گم:

خدا کریمه، همین....

این داستان‌ها سرگذشت تلخ افرادی است که به دلیل یک سانحه سلامت و دارایی اندک خود را از دست داده‌اند و امروز ویرانه کاخ آمال‌شان را به نظاره نشسته‌اند به امید آنکه «مردی از خویش برون آید و کاری بکند.»



 


برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha