سلامت نیوز: سطوری که خواهید خواند، بازخوانی پروندهای است که در سال ۸۲ اتفاق افتاده و با اینکه بیش از ۱۵ سال از ارتکاب آن میگذرد، بیشتر به داستانیهای جنایی آگاتا کریستی میماند. در این واقعه تلخ ،پنج نفر قربانی بازی و هوسرانی زنی میشوند که در پیشوای ورامین ساکن بودهاند؛ زنی به نام «معصومه»، ۳۱ ساله و خانهدار.
در این داستان افراد عجیب و غریب زیادی نقش دارند. اگر معصومه در خانوادهای کم درآمد زندگی نمیکرد و این اتفاقات همین چند سال پیش رخ داده بود، میتوانستیم تقصیر را به گردن ماهواره و سریال شبکههای مختلف بیندازیم، اما این زن و خانواده اش فقیرتر از آن بودند که بتوانند دستگاه ماهوارهای داشته باشند. ایراد اصلی جای دیگری است! بدون اینکه ابتدا سراغ کشتهشده های این ماجرا برویم، از روزی شروع می کنیم که پای پلیس با شکایت معصومه به خاطر قتل دو کودکش به این داستان باز میشود.
قتل دو کودک به دست پدر بیرحم
سوم شهریور سال 82 پلیس پیشوا در جریان قتل دو کودک به نامهای «عماد» ۱۱ ساله و « امیرمهدی» ۶ ساله قرار میگیرد. این دو کودک متعلق به معصومه و اسماعیل هستند که در همان پیشوا سکونت دارند. آنها پسر دیگری به اسم «علی» ۱۴ ساله دارند که از خشم پدر جان سالم به در برده است. افرادی که برای این قتل مورد بازجویی قرار میگیرند، به قرار زیر هستند:
معصومه:« همسرم اسماعیل قاتل بچههاست. او به خاطر بدهی زیاد و عصبانیت ناشی ازآن دست به چنین کاری زد».
مادر بزرگ بچهها:« شب اسماعیل بچه ها را به خانه آورد؛ شام خورده بودند. علی را فرستاد تا ساندویچی که برای معصومه خریده بودند به او بدهد. بعد بچهها را به بهانه حمام داخل حمام برد. من هم پنج دقیقهای بیرون رفتم وقتی برگشتم، دیدم معصومه مضطرب وارد خانه شد. انگار میدانست چه اتفاقی افتاده. سراغ بچهها را از من گرفت و گفتم که با اسماعیل حمام هستند. سراسیمه به سمت حمام رفت که دیدیم بچهها غرق خون هستند و نفس نمیکشند».
علی:« بچه ها دیده بودند که پدرم فاطمه را کشته است، به خاطر همین آنها را کشت تا ماجرا لو نرود».
«محمد»: ۶ سالی هست که از برادرم خبری ندارم. به خاطر کارهای زنش و ارتباطی که با مردهای دیگر داشت با آنها قطع رابطه کردیم. برادرم همیشه چاقو همراه داشت. شک ندارم که قتل کار خودش است اما به نظرم همسرش او را در این نقشه همراه کرده است».
فاطمه کیست؟
با اظهارات علی به عنوان پسر بزرگ معصومه و محمد که برادر شوهر است، کارآگاهان بازجویی از معصومه را دوباره در دستور کار قرار میدهند. بقیه ماجرا را از زبان معصومه میخوانید:
ورود من به زندگی فاطمه و برادرش ابراهیم، به دو سال پیش بازمیگردد. علی مریض شده بود و باید او را به بیمارستان میرساندم. ابراهیم مرا سوار ماشینش کرد و تا بیمارستان برد. مدعی شد که اگر کمک خواستم میتوانم روی کمک او حساب کنم. میگفت آشناهایی در بیمارستان دارد که میتواند راحتتر برایم وقت بگیرد. شمارهاش را گرفتم و با او در تماس بودم. شماره خانه را به او دادم و منتظر شدم تا وقت دکتر را به من خبر دهد.
روزی که برای تعیین وقت دکتر با من تماس گرفت از من پرسید که مجرد هستم؟ جواب دادم که مجردم و با دایی و سه فرزندش زندگی میکنم. این رابطه به همین شکل ادامه داشت ودو،سه ماهی به خاطر بیماری پسرم با او به بیمارستان میرفتم. علی باید عمل جراحی میشد. از ابراهیم پول قرض کردم و به اسماعیل دادم. گفتم قرضالحسنه است. بعد پول ابراهیم را با فروش دو قالیچه برگرداندم.
هر کاری میکردم ابراهیم دست از سرم برنمیداشت خیلی تلاش کردم که رابطه من با او تمام شود اما نمیشد. حتی از من خواستگاری هم کرد. کار به اینجا که رسید مجبور شدم ماجرا را با اسماعیل در میان بگذارم. شوهرم حرفم را باور نمیکرد. میگفت باید با ابراهیم حرف بزند تا حرفهای مرا باور کند. ملاقات این دو نفر را ترتیب دادم و شوهرم را با ابراهیم روبهرو کردم. دو روزی با هم حرف زدند و ابراهیم، اسماعیل را به امامزاده داوود برد. نمیدانم به او چه گفت که دو ماهی از ابراهیم خبری نشد اما بعد از دوماه، دوباره با پیشنهاد ازدواج برگشت. شوهرم مجبورم کرد صوری نامزد ابراهیم شوم. مدتی از این ماجرا نگذشته بود که پسری به نام «محمد» را پیدا کرد و به او ۱۰۰ هزار تومان داد تا به خواستگاری فاطمه، خواهر ابراهیم بیاید. میدانستم قصد دارد از این خانواده انتقام بگیرد اما اصلا باورم نمیشد دست به چنین کارهایی بزند. گفته بود که محمد برادر من است و خانواده ابراهیم به خاطر من با ازدواج این دو موافقت کردند. بعد از دو روز محمد غیب شد و شوهرم به جای او با فاطمه به صورت تلفنی در ارتباط بود. خانواده فاطمه، او را محرم محمد کرده بودند تا راحتتر در ارتباط باشند.
شوهرم یک شب از من خواست ابراهیم را برای پیداکردن گنج به خانه غلامحسن ببرم. غلامحسین از دوستان شوهرم بود. آنها دور هم جمع شدند و نیمههای شب برای پیدا کردن گنج به اطراف پیشوا رفتند، وقتی برگشتند، از ابراهیم خبری نبود. سراغش را که از اسماعیل گرفتم، مدعی شد که در میانه راه بحثشان شده و ابراهیم به قهر به ورامین برگشته است. نمیدانم چرا ولی مطمئنم که اسماعیل قاتل فاطمه و ابراهیم است.
شناسایی قاتل ابراهیم
حال که پای «غلامحسین» نامی به پرونده باز میشود، پلیس در مدت دو روز وی را دستگیر میکند. او مدعی میشود که اسماعیلی نزدش رفته و مدعی شده که میخواهد سر مساله ناموسی از مردی به اسم ابراهیم انتقام بگیرد. آنها برای آنکه ابراهیم را به خارج شهر بکشند، نقشه پیدا کردن گنج را مطرح میکنند. در میان راه مردی به نام «جعفر» که از اتباع افغان است، سوار کرده و چهار تایی راهی محل گنج میشوند. بعد از رسیدن به محل، جعفر بساط تریاک را به پا میکند و ابراهیم و غلامحسین مشروب میخورند و اسماعیل مشغول کندن گودال میشود. ابراهیم که به خواب میرود، جعفر با کلنگ به سرش میکوبد و اسماعیل او را طرز فجیعی به قتل میرساند. لباسهای جسد را درمیآورد و در آتش میسوراند و جسد را در همان گودالی که کنده بودند، دفن میکنند. غلامحسین میگوید: «اعتراض که کردم، جعفر گفت نباید بترسم زیرا هزار بار این کار را کرده است».
در ادامه هر سه به خانه غلامحسین بر میگردند. فردای آن روز اسماعیل گوسفندی را قربانی میکند و بعد از توزیع آن بین افراد محل با معصومه به خانه خود بازمیگردند. بعد از دستگیری جعفر، وی تمام گفتههای غلامحسین را تایید میکند.
حرفهای عجیب اسماعیل
کاش میشد برای این قسمت از ماجرا ۱۶ + گذاشت تا همه متوجه باشند در این قسمت مطالبی را میخوانند که باور کردنش مشکل است. این مطالب عین اعترافات وحشتناک اسماعیل است، اعترافاتی که در پرونده صحتش تایید و قاضی براساس آن رای صادر کرده است.اسماعیل در بازجویی می گوید:« ماجرا ازدوستی معصومه با ابراهیم آغاز شد. مدتها قبل نیز همسرم با مردی به نام علیرضا به مدت چهار سال دوست بود. همین مسائل و رفتارهایش باعث شده بود که اعضای خانواده ترکم کنند و از من بخواهند که وی را طلاق بدهم. به من گفت که چطور با ابراهیم دوست شده، او مدعی بود که برای تامین پول مداوای علی از ابراهیم کمک میگیرد. اوگفت که ابراهیم از وی خواستگاری کرده و خواسته که با هم به این بازی خندهدار ادامه دهیم؛ من هم قبول کردم. چندماهی نامزد بودند. خودم برایشان مراسم عقد گرفتم و حتی ماشین عروسی را با۴۰ هزار تومان کرایه کردم. میخواستم از ابراهیم انتقام بگیرم. میدانستم که هرچه معصومه بخواهد نه نمیگویم، پس تصمیم گرفتم از ابراهیم انتقام بگیرم؛ در حالی که او به هیچ وجه نمیدانست که معصومه متاهل است و سه فرزند دارد. من خودم را دایی معصومه و بچههارا نیز بچههای خودم معرفی کرده بودم. همین بین بود که نقشه کشیدم فاطمه، خواهر ابراهیم را به چنگ بیاورم. فردی را با ۱۰۰ هزار تومن ا جیر کردم و در نقش برادر معصومه به خواستگاری فاطمه رفتیم. در کمال ناباوری خانواده با این وصلت موافقت کردند و این دو صیغه هم شدند. بعد از آن داماد صوری غیب شد و من تمام مدت با فاطمه در ارتباط بودم.
۶ ماهی از عروسی معصومه و ابراهیم میگذشت. تصمیم گرفتم از شر ابراهیم خلاص شوم. معصومه مدام از دست این مرد و ارتباطی که با هم داشتند، شکایت میکرد . یک روز به من پیشنهاد کرد که برای یافتن گنج وی را به خارج شهر ببرم و کار را یکسره کنم. من هم او را به خارج شهر بردم و بعد اینکه خوابید به کمک یک افغانی جانش را گرفتم. دوست افغانیام در ازای ۵۰۰ هزار تومان با کلنگ به سر ابراهیم کوبید و من هم او را کشتم. به خانه که برگشتم به معصومه اطمینان دادم که کار تمام شده است و فردا به سراغ بچهها رفتیم. حالا نوبت فاطمه بود. باید تلافی برادرش را سر او در میآوردم. با فاطمه تماس گرفتم و مدعی شدم که محمد (همسر صوریاش) به خانه ما میآید و او هم بد نیست برای دیدنش بیاید. غروب بود، فاطمه آمده و برای شوهرش شام درست کرد. شب حدود ساعت ۱۱ شام خوردیم، فاطمه مدام سراغ شوهرش را میگرفت و من هم دست به سرش میکردم. به بچهها قرص دادم تا خوابشان ببرد و بعد از آن سراغ فاطمه رفتم. در فرصتی مناسب نقشهها را به اجرا گذاشتم و فاطمه را به قتل رساندم. توی باغچهمان گودالی کندم و جسد فاطمه را داخل آن دفن کردم و حواسم نبود که علی و عماد از خواب بیدار شدهاند و شاهد دفن کردن فاطمه هستند.چند روز بعد عماد و امیر با هم مشغول بازی بودند که امیر جرزنی کرد. عماد به برادرش گفت که اگر این کار را تکرار کند از من میخواهد که سر او را نیز مانند خاله فاطمه ببرم. معصومه این صحنه را دیده بود و با من دربارهاش حرف زد. خواست که هر دو بچه را بکشم، معتقد بود آنها بزرگ میشوند و از ما انتقام میگیرند. علی هم ماجرا را دیده بود اما او را فرزند خودم میدانستم و در اینکه عماد و امیر فرزندان من باشند شک داشتم. شب که شد بچهها را برای شام از خانه بیرون بردم. برای معصومه هم ساندویچ خریدم و هر چهار نفر بعد از شام به خانه مادربزرگ بچهها رفتیم. علی را فرستادم که ساندویچ معصومه را بدهد. علی که رفت، عماد و امیر را داخل حمام بردم و آنها را کشتم».پس از اعترافات اسماعیل و معصومه و بررسی پروندهشان هر دوی آنها به قصاص محکوم شدند و در نهایت سال 83 هر دوی آنها به دار مجازات آویخته شدند. این پرونده را قاضی عزیز محمدی در سال 82 رسیدگی کرد.
باید به جغرافیای انسانی توجه کرد
سمیه محمدی/ جرمشناس و مدرس دانشگاه
در پرونده پیش رو شاید به تفکر بسیاری از خوانندهها با پدیدهای شگفتانگیز و نادر مواجه باشیم اما باید به این موضوع توجه کنید که در لایههای سیاه هر جامعه مواردی از این دست به وفور یافت میشود. منظورم قتل و از بین رفتن انسانها و نگاهی سطحی به این فعل وحشتناک نیست، بلکه منظورم تمام رفتارهایی از جمله خیانت، بیمهری، بیاعتمادی، دروغ، بیبندوباری و مواردی از این دست بوده که منجر به گرفتن جان انسانهای زیادی شده است.
برای پی بردن به دلیل این همه سیاهی در این پرونده باید به ریشهها، یعنی درست زمانی که این افراد متولد شده و رشد کردهاند، نگریست. بعد از آن باید سراغ جغرافیای مکانی رفت که این افراد در آن بزرگ شده و افرادی را بررسی کرد که مصاحب و معلم آنان بودهاند.
این زن و مرد، یعنی معصومه و اسماعیل پیش از آنکه این همه باعث آزار و قتل دیگران شوند حتما یکدیگر را آزردهاند؛تا جایی که نسبت به زشتیهای یکدیگر بی تفاوت شدهاند. کدام مرد است که با آسودگی خیانت همسر را بر بتابد و او را به عقد دیگری در بیاورد؟ و کدام زن است که چنین نقشههایی را برای از بین بردن احتمال دستگیری بکشد و حتی از جان فرزندان خودنیز بگذرد؟
به طور قطع این افراد دچار انواع وسواسهای فکری، اختلالهای کرداری و رفتاری و حتی بیماریهای حاد دیگری هستند که پی بردن به آنها نیازمد انجام مشاورههای بالینی است؛ مشاورههایی که به نظر میرسد دیگر میسر نباشد و مسیر پرونده آنها را سال هاست که پای میز عدل الهی نشانده است.
موضوعی که نباید از نظر دور داشت، نقش ما و دولتمردان مان در جلوگیری و حتی کاهش چنین اتفاقهایی است. اتفاق هایی از این دست که به طور قطع در سالای اخیر با گستردگی و زشتیهای بیشتری تکرار شده اند-مانند شکنجهشدن اعضای خانواده توسط پدر و قتلهای دستهجمعی- به ما هشدار میدهد که در جامعهای بیمار در حال زندگی هستیم. جامعهای که بخش عفونی آن در حاشیهها و مناطق محروم زندگی میکنند و قادرند بیماری ویروسی و مسری خود را در همه جامعه منتشر کنند.
باید قبول کنیم که مناطق محروم همه شهرهای ما اعم از پرجمعیت و کم جمعیت، مهاجر پذیر و ... نیاز به درمان و بهرهمندی از حداکثر امکانات دارد. این مراکز نیاز به بهرهمندیهای درمانی و روانی دارند باید از بهترین کفیت آموزش بهره مند شوند و نیازهای ابتدایی خوراکی و اقامتی آنها باید حل شود. این افراد نیاز به اورژانسهای مختلفی دارند تا افراد ساکن در آن در صورت بروز مشکل بتوانند از هر خدماتی بهرهببرند. فقط دراین صورت است که میتوان از رواج چنین اتفاقهای جانورگونهای جلوگیری کرد؛ در غیر این صورت امثال اسماعیل و معصومه کم نیستند و با نگاهی به پروندههای اخیر میتوان مانند آنها با را به وفور یافت.
و بدتر از آن باید نگاهی به خانوادههایی مانند خانواده فاطمه و ابراهیم انداخت. سهلانگاری و اعتماد بی مورد نیز بیماری جاری و ساری جامعه ما ست. کافی بود هر یک از اعضای این خانواد تحقیق کوتاهی به عمل میآوردند تا متوجه متاهل بودن معصومه می شدند و شاید با همین عمل ساده سایه شوم قتل را از سر خانواده خود دور میکردند. البته باید در این مورد معترف باشیم که در سالهای اخیر به دلیل تبلیغات و آموزشهای فراوان، خانوادهها حین ازدواج خود کمی پرسوجو میکنند اما باز هم مواردی از این دست که کم نیستند.
آموزش، آموزش و آموزش به همراه بهرهمند کردن مناطق کم برخوردار تنها سلاح ما در جلوگیری از تولد و رشد معصومهها و اسماعیلهاست.
سطوری که خواهید خواند، بازخوانی پروندهای است که در سال ۸۲ اتفاق افتاده و با اینکه بیش از ۱۵ سال از ارتکاب آن میگذرد، بیشتر به داستانیهای جنایی آگاتا کریستی میماند. در این واقعه تلخ ،پنج نفر قربانی بازی و هوسرانی زنی میشوند که در پیشوای ورامین ساکن بودهاند؛ زنی به نام «معصومه»، ۳۱ ساله و خانهدار.
نظر شما