ایستادیم تماشا كردیم، ایستادیم تا جان داد. این داستان امروز و ایستادن در محلی كه مردی دستانش بسته است و آزار می‌بیند تا جان می‌دهد، نیست. دیروزهای‌مان را هم همین‌گونه رقم زدیم.

در برابر خشونت ایستادیم و تماشا كردیم

سلامت نیوز:ایستادیم تماشا كردیم، ایستادیم تا جان داد. این داستان امروز و ایستادن در محلی كه مردی دستانش بسته است و آزار می‌بیند تا جان می‌دهد، نیست. دیروزهای‌مان را هم همین‌گونه رقم زدیم.

به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه اعتماد، همین امروز كه این مطلب را می‌خوانید دقیقا 10 سال از آن روزی كه در میدان كاج سعادت‌آباد تهران ایستادیم، تماشا كردیم و ایستادیم تا جان داد، گذشته است. همان دعوای «یعقوب» و «محمدرضا» كه «كیمیا» می‌جستند ولی گویا جادو شده‌ بودند. حق داشت پدر «محمدرضا» درباره مرگ پسرش بگوید: «مردم حاضر در صحنه جرم و پلیس دل ما را شكستند.»

10 سال قبل مثل امروز كه 36 روز از شروع پاییز گذشته بود «محمدرضا» مقابل چشم مردم و ماموران پلیس با ضربه چاقویی كه از «یعقوب» خورده بود، تقلا می‌كرد. نه یك دقیقه و دو دقیقه كه قریب به یك‌ ساعت؛ 55 دقیقه به روایت تحقیقات جنایی. هیچ ‌كدام از حاضران در صحنه نزدیكش نشدند.

دو مامور پلیسی كه به محل آمدند، كمك نكردند. تازه آن موقع هنوز شبكه‌های اجتماعی به اندازه امروز ما را اسیر خود نكرده بودند با این همه فیلم‌های آن روز دست به دست شد و گله‌مندی از بی‌تفاوتی در برابر جوانی كه غرق در خون بود و كمك می‌خواست بیشتر و بیشتر شد. سردار «حسین ساجدی‌نیا» فرمانده وقت پلیس پایتخت در مواجهه با انتقادهایی كه از دو مامور حاضر در صحنه شد، گفت: «با هر دو مامور حاضر در صحنه برخورد انضباطی لازم صورت گرفت و هر دوی آنها به بازرسی فرماندهی انتظامی تهران بزرگ جهت سیر مراحل قانونی معرفی شدند.»

شاید این برخورد و این اقدام بازرسی پلیس تهران به گوش ماموری كه در شهرك حجت مشهد جوانی به نام «مهرداد» را دستگیر كرده بود، نرسیده باشد. او مردی را به میله‌ای در خیابان بست كه دقایقی قبل از دستگیری صدایش محله را پر كرده بود. به چند مغازه هم حمله كرده بود. گویا حالش خوب نبوده. می‌گویند با همسرش و خانواده همسرش دعوا كرده بوده اما قرار نبود بابت این مجموعه پرخاشگری‌ها بمیرد.

آن هم بی‌محاكمه و بی‌دفاع. از 6 آبان 89 و آنچه ماموران حاضر در میدان كاج سعادت‌آباد باید انجام می‌دادند و سردارساجدی‌نیا آن را واجد برخورد انضباطی توصیف كرد تا 27 مهر 99 كه «مهرداد» توسط مامور پلیس مرتب و دست‌كم بر اساس آنچه در فیلم‌های منتشر شده قابل رویت است با شوكر هدف قرار گرفته. نمی‌دانیم سطح آموزش‌های نیروی انتظامی به مامورانش تا چه اندازه استاندارد شده یا افزایش یافته است.

اما چیز دیگری هست كه میان ما مردم رقم خورده. آنجا سازمان پلیس و نهادهای حاكمیتی مسوولند كه بگویند در قبال رفتار اعضای‌شان چه كرده‌اند اما من و شما كه دیروز در میدان كاج سعادت‌آباد تهران ایستادیم و تماشا كردیم و امروز در شهرك حجت مشهد به چه كسی جوابگو هستیم؟ آن روزها و یك سال بعد از اعتراضات سال 1388 بر سر انتخاب و فعالیت دولتی كه خود را مهرورز می‌خواند ولی بسیاری از حرمت‌ها را شكسته بود زنگ خطرها به صدا درآمده بود. چه شد كه بی‌تفاوتی آن سال به لذت بردن از خشونت امسال تبدیل شد؟ 


این بار اول نبودایستادیم و تماشا كردیم تا جان داد و مرد. بار اول نیست كه چنین كرده‌ایم. ما خیلی ‌جاها ایستاده‌ایم به تماشا. همین اواخر فیلم‌هایی از مردمی منتشر شد كه در مرز شمال‌غربی كشور بر بلندی‌هایی مشرف به قره‌باغ ایستاده‌اند و از تبادل آتش میان طرفین درگیر فیلم می‌گیرند بی‌آنكه بترسند اگر یكی از آن گلوله‌ها اشتباهی به سمت آنها آمد، ممكن است جان‌شان را بر سر این تماشا بگذارند.

همان روزی كه امدادگران و آتش‌نشانان در خیابان جمهوری تهران نفس‌های‌شان در سینه حبس شده بود تا بتوانند زودتر آتشی كه به جان پلاسكو افتاده بود را خاموش كنند بسیاری از ما ایستاده ‌بودیم و داشتیم با دوربین‌های‌مان فیلم می‌گرفتیم. اصلا سراغ حوادث عجیب و غریب نرویم. همین كه تصادفی در خیابان یا جاده رخ می‌دهد بخشی از ترافیكی كه پدید می‌آید ناشی از این است كه می‌ایستیم و تماشا می‌كنیم. چندی قبل هم كه پلیس چند نفر را به سبب شرارت دستگیر كرد و آنها را عقب یك خودرو در خیابان‌های پایتخت گرداند تا درس عبرتی برای دیگران شود، ایستادیم و تماشا كردیم. چند هفته قبل‌تر هم در رشت چند نفر به بیمارستان حمله كردند.

قمه به دست داشتند. حتی دیدن فیلم اقدام آنها در بیمارستانی كه مردم به آن پناه می‌برند تا شفا بگیرند و درمان شوند مو بر تن بیننده برمی‌خیزاند. آنها دستگیر شدند و عقب وانتی در شهر و در مقابل بیمارستان گردانده شدند برای عبرت دیگران. اما هیچ‌ كدام از ما كه در صحنه به تماشا ایستادیم و آنهایی كه فیلم‌های دست به دست شده را دیدند از خود نپرسیدند كه اگر قرار به عبرت بود باید خیلی پیش‌تر وقتی فرماندهی پلیس پایتخت را سردار احمد رادان برعهده داشت و عده‌ای را «اراذل و اوباش» نام می‌نهاد و آفتابه به گردن در شهر می‌گرداند باید ریشه این رفتارها می‌خشكید. در این روزهایی كه هر یك بسیار گرفتاریم و وقتی برای سر خاراندن نداریم چگونه است كه فرصت برای تماشای چنین صحنه‌ها و چنین فیلم‌هایی داریم؟ كه با خبر شویم؟ 


حضرت سعدی چه گفت؛ ما چه می‌كنیم؟در فاصله 6 آبان 89 تا امروز 10 سال سپری شده. در فاصله رویدادی كه در آن مردم بی‌تفاوت ایستادند و مرگ «محمدرضا» را تماشا كردند تا امروز چه اتفاقی افتاده كه دیگر به شعر سعدی بی‌توجه شده‌ایم. عالیه ‌شكربیگی، جامعه‌شناس می‌گوید: وقتی در فیلم مربوط به مشهد متوجه خنده‌های حاضران در صحنه آزار دیدن آن مرد شدم این سوال برایم پررنگ شد كه چرا آن شعر حضرت سعدی كه می‌گفت بنی‌آدم اعضای یكدیگرند/ كه در آفرینش ز یك گوهرند را از یاد برده‌ایم؟ چه شد كه دیگر به این بیت آن توجه را نداریم كه می‌گفت:

«چو عضوی به درد آورد روزگار/ دگر عضو‌ها را نماند قرار؟» او به توصیفش از ماجرای میدان كاج سعادت‌آباد در سال 89 كه گفته بود «بی‌تفاوت شده‌ایم» اشاره می‌كند و می‌گوید: حالا شاهد پیدایش انسان‌هایی هستیم كه فقط بی‌تفاوت نیستند. از خشونت لذت می‌برند. از آزار دیدن دیگری سرخوش می‌شوند و می‌خندند.

انسان‌هایی به وجود آمده‌اند كه پرخاشگر هستند و از خشونت و شكنجه لذت می‌برند. این جامعه‌شناس از ماجرای دختر آبادانی در كنار مرگ جوان مشهدی استفاده می‌برد و توضیح می‌دهد: دختر آبادان خودش می‌خواسته قانون را اجرا كند چون احتمالا به این نتیجه رسیده بوده است كه از توسل به قانون به جایی نخواهد رسید و حتی ممكن است گناهی را متوجه خود او كنند.

در مشهد هم مامور پلیس خود را مبنای قانون و مبنای اجرای قانون دیده است. در همه این موارد فرد خشونت را به عنوان یك عملكرد برای رسیدن به خواسته خود تشخیص داده و در پیش گرفته است. 
اینجا میدان گلادیاتورها نیستفیلم‌های بسیاری ساختند از آنها كه در زمان‌های دور ایستادند و تماشا كردند. مردمی كه از جدال لذت می‌بردند و برای كشتن فریاد و هورا می‌كشیدند. از آن زمان تا 27 مهر 1399 قرن‌ها پشت سر گذاشته شده است چرا هموطنان ما در محله‌ای از محله‌های حاشیه‌ای پایتخت معنوی ایران ایستادند و از برخورد شوكر مامور پلیس با تن همشهری خود به خنده افتادند؟

چرا هیچ‌ كس پیشقدم نشد تا بگوید حق این نیست كه متهمی ولو خطرناك را این گونه در حالی كه توان دفاع از خود ندارد، تنبیه ‌نمی‌كنند، چون از دست كارهای آن مرد به ستوه آمده بودند. سعید معید‌فر، جامعه‌شناس در توصیف این رفتار می‌گوید: احساس همبستگی، دوستی و مودت در میان ما رنگ باخته است. جامعه‌ای شده‌ایم كه در آن زیست اجتماعی به حداقل رسیده است. افراد بیشتر به تمنیات فردی‌شان توجه دارند. موبایل به دست همه ‌چیز را سوژه می‌بینند و همه ‌چیز برای‌شان كالا شده است.

او تشبیه آنچه پیش روی‌مان در حال وقوع است و ما در برابر آن یا ساكتیم یا ایستاده‌ایم به شوخی و خنده درباره‌اش گپ می‌زنیم به آنچه در دوره گلادیاتورها رخ می‌داده را می‌شنود و در تحلیل آن می‌گوید: ما تمام نسبت‌هایی كه با هم داشتیم از حس مشترك تا همكاری‌های مشترك را از دست داده‌ایم و به همین دلیل نسبت به هم بیگانه شده‌ایم. معیدفر از توصیف دیگری برای ما بهره می‌گیرد؛ دیگر جامعه نیستیم. توده‌ای جذاب هستیم برای فیلم گرفتن. 


شاید بتوانیم بیش از این بی‌تفاوت نباشیم ایستادیم و تماشا كردیم تا جان داد و مرد. مگر همین ماه‌های گذشته بارها و بارها نگفتند كه كادر درمانی خسته‌ شده‌اند؟ اما ما ایستادیم و فقط فیلم‌هایی كه از بیمارستان منتشر شد را تماشا كردیم. كادر درمان هم كسانی جز از ما نبودند. اگر برادر و خواهر ما نبودند همسایه و همشهری ما كه بودند. چرا بی‌تفاوت شده‌ایم. روزهای سختی را می‌گذرانیم. بله واقعا روزهای سختی است. تقریبا یك سال است كه خبر خوبی نشنیده‌ایم. مرتب سوگوار بوده‌ایم.

كرونا كه حسابی ضربه ‌فنی‌مان كرده آنقدر كه دیگر در برابر بالا و پایین شدن قیمت سكه، دلار و خودرو بی‌تفاوت شده‌ایم! اتفاقا نسبت به اینها بی‌تفاوت نشده‌ایم. با یك مطلب و یك گزارش هم نمی‌توان دردی كه دست‌كم 10 سال است آن را به گردن می‌كشیم را مرهم نهاد. برای همین تلاش می‌كنیم در روزهای بعدی با سعید معیدفر، عالیه شكر بیگی و حسین سراج‌زاده سه جامعه‌شناس و همین‌طور دیگر اهل فن موضوع را بررسی و تحلیل كنیم.

شاید جرقه‌ای در ذهن‌مان رقم زد تا پیش از آنكه بیشتر از قبل ارزش‌های اخلاقی را كنار بگذاریم و بر خلوت خودمان و گوشی هوشمندمان بیفزاییم دست به دست هم بدهیم. این سه جامعه‌شناس دیدگاه‌های مختلفی درباره رویدادهای اخیر داشته‌اند كه برخی از آنها را خواندید و در روزهای بعد مشروح آنها را منتشر خواهیم كرد.
 
عالیه شكربیگی| دختر آبادان خودش می‌خواسته قانون را اجرا كند چون احتمالا به این نتیجه رسیده بوده است كه از توسل به قانون به جایی نخواهد رسید.سعید معیدفر| احساس همبستگی، دوستی و مودت در میان ما رنگ باخته است. جامعه‌ای شده‌ایم كه در آن زیست اجتماعی به حداقل رسیده است. 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha