ساعت 11:30 دقیقه روز پنجشنبه، ۳۰ دی ماه سال ۱۳۹۵ دیگر نه نشانی از ساختمان پلاسكو بود و نه از آن ۱۶ آتش‌نشانی كه جان‌شان را میان پلاسكو به جای گذاشتند و نه از آن ۱۰ خدمه و كاسبان پلاسكو. 9 روز بعد، آنچه از پلاسكو باقی ماند، ۲۰ هزار تن نخاله و آوار ساختمانی، هیاهوی هزار و ۷۰۰ كامیون و 8 روز كابوس مدام و رنج بی‌نهایت برای آنهایی بود كه فرزند، همسر، برادر، رفیق و عزیز خود را زیر آوار پلاسكو جای گذاشته بودند.

پلاسكو هنوز بر سر ما آوار می شود

سلامت نیوز:ساعت 11:30 دقیقه روز پنجشنبه، ۳۰ دی ماه سال ۱۳۹۵ دیگر نه نشانی از ساختمان پلاسكو بود و نه از آن ۱۶ آتش‌نشانی كه جان‌شان را میان پلاسكو به جای گذاشتند و نه از آن ۱۰ خدمه و كاسبان پلاسكو. 9 روز بعد، آنچه از پلاسكو باقی ماند، ۲۰ هزار تن نخاله و آوار ساختمانی، هیاهوی هزار و ۷۰۰ كامیون و 8 روز كابوس مدام و رنج بی‌نهایت برای آنهایی بود كه فرزند، همسر، برادر، رفیق و عزیز خود را زیر آوار پلاسكو جای گذاشته بودند.

به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه اعتماد ، این گزارش روایت دو تن از كسبه پلاسكو است كه عزیزی را در میان آوار پلاسكو برای همیشه از دست ندادند، بارها هم در طول گفت‌وگو تاكید می‌كنند كه خسران آنها در برابر خسران خانواده‌های شهدای آتش‌نشان از جنسی دیگر است و هیچ اندوهی در برابر اندوه این خانواده‌ها رنگی ندارد. اما پلاسكو، هنوز كابوسی تمام‌ نشده برای آنهاست؛ كابوسی كه خود را در میان چهار سال آوارگی، ورشكستگی، سكته‌ و مرگ‌های تدریجی و طلاق‌ دوستان ظاهر می‌كند. 


كپسول‌هایی كه به كار نیامدند

طبقه نهم برج، پلاك ۹۱۲؛ همه ‌چیز با یك تماس تلفن آغاز شد. چند دقیقه مانده بود كه عقربه‌های ساعت روی عدد هشت و ربع صبح روز پنجشنبه آرام بگیرند كه تلفن زنگ خورد. صدای یكی از همسایه‌های طبقه نهم از پشت تلی از هیاهو به گوش می‌رسید: ‌«آتیش گرفته، باید شیشه مغازتو بشكونن و برن داخل.»

بهنام صبحانه را پشت میز رها و با شكستن شیشه مغازه‌اش موافقت كرد. تلویزیون كه روشن شد، گوشی تلفنش را كه به دست گرفت، خبر سوختن پلاسكو را از میان انبوه پیام‌های رسیده خواند: «دارن خاموشش می‌كنن...» «از طبقه 10 شروع شد، مغازه بالایی شما...» «چیزی نمونده خاموش بشه...» «پاشو بیا مدارك و چكاتو بردار» «بیا كمك كنیم طبقه دهو تمیز كنیم، آتیش خاموش شده.»

بهنام چند دقیقه بعد خود را به چهارراه استانبول رساند، از تاكسی كه پیاده شد، رگه‌های دود غلیظ سیاه را دید كه از چهارسوی پلاسكو تا دل آسمان بیرون می‌رفتند.  «مثل فیلم‌ها بود، پلیس، اورژانس، آتش‌نشانی، مردم، چشم‌هایت را هم كه می‌مالیدی باورت نمی‌شد، اینجا پلاسكو بود.»

دود سیاه خبر را رسانده بود، تعداد ناظران سوختن پلاسكو در خیابان جمهوری با گذر ثانیه‌ها بیشتر می‌شد؛ آن چیزی كه در خیابان جمهوری بود، دیگر جمعیت نبود، انفجار مردم بود، لكه‌های سیاه و متراكمی كه مثل غده سرطانی از مركز چهارراه استانبول تا شمال و شرق و جنوب و غرب در می‌نوردیدند. در این میان سرخی آمبولانس‌ها و آتش‌نشانی‌ها سوت می‌كشیدند و راهی را از میان دریای سیاه توفانی ناظران به سوی پلاسكو می‌جستند .  ساعت 9 و ربع، نوار زرد منع ورود به حریم پلاسكو را كشیدند، اخطار دادند كه كسبه‌ها از داخل ساختمان بیرون بیایند، راه پلاسكو بالاخره از خیابان جمهوری سد شد، اما هنوز مسیر ورود به ساختمان چهارطبقه، پشت برج پلاسكو باز بود.

«هیچ كسی ممانعت نمی‌كرد، خبرنگار، عكاس، فیلمبردار، كسبه، حتی مردم محلی كه راه پشتی را بلد بودند، می‌رفتند و می‌آمدند، با خیال راحت هم می‌رفتند و می‌آمدند، خبر رسیده بود كه آتش خاموش شده است.»بهنام با همراهی سه نفر دیگر از همسایگان طبقه نهم، از خیابان لاله‌زار به خیابان منوچهری رفتند و بدون ممانعت وارد ضلع شمالی ساختمان شدند. «چند نفر داخل ساختمان بودند؟ خیلی؛ خبرنگار، مردم عادی كه برای تماشا آمده بودند، كسبه كه به سمت مغازه‌های‌شان می‌رفتند و مدارك‌شان را برمی‌داشتند، برخی هم پشت دكان‌های‌شان نشسته بودند. این طور هم نبود كه همه فقط در ساختمان چهارطبقه پشتی باشند، در طبقات برج هم رفت‌و‌آمد می‌كردند، از پله‌های برج پایین می‌آمدند و می‌گفتند طبقات 10 و 11 خاموش شده است.ما حتی آماده بودیم كه برای پاكسازی طبقات به آتش‌نشان‌ها كمك كنیم.»

  ساعت 10 نشده بود كه بهنام خود را به طبقه نهم رساند، پلاك ۹۱۲، شیشه‌های مغازه‌ها خرد شده بودند، آب، آب، همه جا پر از آب بود، چكه‌چكه نه، سیل آب از دیوار و سقف بیرون می‌ریخت. آب داغ، آب سیاه، شلنگ‌های آب. «خیال‌مان راحت بود، آب از سر و روی ساختمان می‌ریخت، اما پشت سر هم خبر می‌آمد كه خاموش كرده‌اند، خاموش هم كرده بودند، دود سفید از ساختمان بیرون می‌زد.»

می‌گفتند همه‌ چیز از مغازه‌ای در طبقه دهم شروع شده است، درست بالای مغازه بهنام، می‌گفتند گاز پیك‌نیك تركیده است، «گاز پیك‌نیك یا هیتر، ما از اینها برای گرم‌ كردن غذا استفاده می‌كردیم، نه گرمایش، وگرنه كه ما همیشه می‌گفتیم پلاسكو گرم‌ترین ساختمان تهران است، نیازی به روشن ‌كردن گاز پیك‌نیك یا هیتر برای گرمایش نداشتیم، فوقش یك ربع غذا را گرم می‌كردیم و تمام.»طبقه 9 محل استراحت و تعویض گروه به گروه آتش‌نشان‌ها بود، آنها كه تازه نفس بودند، به قول خودشان «به آتش حمله می‌كردند.» سالن جنوبی، جایی كه خبر می‌رسید كه آتش خاموش شده است، جایی كه آتش‌نشان‌ها از طبقات 11، 12 و 13 پایین می‌آمدند و فریاد می‌كشیدند كه آب می‌خواهند. بهنام و چند تن دیگر از كسبه شلنگ‌ها را می‌رساندند و آب روی كت و كول بدن‌های تب‌كرده و داغ آتش‌نشان‌ها می‌ریختند.

«از داخل لباس‌های‌شان، از ته وجودشان بخار بلند می‌شد، هر چقدر آب می‌ریختیم بخار سفید تمام نمی‌شد. 10 دقیقه، یك ربع، آب می‌ریختیم و بخار جان آنها را رها نمی‌كرد.» آنجا كسی مانع نبود؟ آنجا كسی نمی‌گفت كه ساختمان را ترك كنید؟ «نه، آب خوردن می‌خواستند، ما از داخل یخچال مغازه‌ها به آنها آب می‌دادیم، همه یخچال‌ها را خالی می‌كردیم اما آب برای آنها كافی نبود.»

 چهار ماه قبل، مانور آتش‌نشانی در پلاسكو برگزار شده بود، به نظر می‌رسید كه كپسول‌های آتش‌نشانی باید آماده باشند، دو شركت پركردن این كپسول‌ها را به عهده گرفته بودند، اما پیش از رسیدن آتش‌نشان‌ها، كسبه‌ای كه در پلاسكو بودند از طبقات 5 و 6 و طبقات 11 و 12، كپسول‌ها را به هر زحمتی كه بود به طبقه دهم برده بودند، اما نتوانسته بودند از كپسول‌ها استفاده كنند، می‌گفتند كه استفاده از این كپسو‌ل‌ها دو مرحله‌ای بود و كسبه نمی‌دانستند كه چگونه باید این كپسول‌ها را فعال كنند.

در آن روز هیچ كدام از این كپسول‌ها به كار نیامد، نه به كار آتش‌نشان‌ها و نه به كار آنها كه با دیدن نخستین دود سراغ كپسول‌ها رفته بودند.صدای نخستین ریزش مهیب بود، همان‌ جا فریادها به هوا رفت، صدا از طبقه دهم آمد، از قسمت غربی ساختمان، 40 یا 50 نفر از كسبه در آن زمان هنوز در ساختمان بودند و با صدای غرش مهیب نخست از ساختمان بیرون رفتند. «جان‌های زیادی در پلاسكو سوختند و گفتنش دشوار است، گفتنش برای آنها كه عزیزی از دست دادند، آسان نیست، اما پلاسكو اندكی، فقط اندكی رحم كرد.»

فولاد و آهن شكستنی نیستند، جان‌شان از جنس بتون نیست كه یك باره بشكند و فرو بریزد، فولاد و آهن خبر می‌كنند، یك بار خم می‌شوند، بار دیگر هم خم می‌شوند و بعد آوار می‌شوند، اگر پلاسكو دو بار پیش از سقوط خبر نمی‌داد، بهنام حالا اینجا نبود.غرش نخست كه به آسمان رفت، دستور آتش‌نشان‌ها، خروج همه از ساختمان بود، بهنام نیز همان زمان از گفته آتش‌نشان‌ها تبعیت كرد و راه خروج جست.

چند دقیقه بعد صدای ریزش دوم آمد، از خرپشته ساختمان، جایی كه منبع آب بود، پیش از ریزش سوم كه راه‌پله‌ها را آوار كرد، بهنام از ساختمان خارج شده بود، از طبقه هشتم تا طبقه چهارم خودش را از میان راه‌پله‌ها پایین برده بود و از طبقه چهارم برج پیچیده بود به ساختمان شمالی پلاسكو و بعد از خیابان منوچهری خارج شده بود.

«یكی، دو نفر خودشان را از ساختمان آویزان كردند و آتش‌نشان‌هایی كه طبقات اول بودند آنها را پایین كشیدند، دو نفر دیگر كه می‌خواستند از طبقه اول برج فرار كنند، زیر آوار به دام افتادند.» زمان اینجا از دست بهنام خارج می‌شود، چند دقیقه یا چند هزار ساعت بعد، در خیابان منوچهری، میان سیل جمعیت، اینجا صدای آژیرها ناگهان محو می‌شوند، صدای فریاد و اخطارها بی‌شكل می‌شوند، اینجا كلمات رنگ می‌بازند و تنها یك صدا به گوش می‌رسد. اینجا، لحظه‌ای بود كه تمام صداهای جهان در میان آهی كه از نهاد آتش‌نشان‌ها بیرون می‌آمد، خفه می‌شد. پلاسكو فرو ریخت. پلاسكویی كه می‌گفتند، بارها هم می‌گفتند خاموش شده است، فرو ریخت.

می‌گفتند كه خبر بازگشت و توقف عملیات به گوش همه آتش‌نشان‌ها نرسیده بود، می‌گفتند كه آتش‌نشان‌ها در طبقات 10 و 11 و 12 در میان ردیف دكان‌ها به دام افتاده بودند، 20 دقیقه از اعلام پایان عملیات و دستور بازگشت گذشته بود اما می‌گفتند كه این خبر به گوش آنها كه به دام افتادند، نرسیده بود، قبل از ریختن پلاسكو، آتش‌نشان‌هایی كه در طبقات 12 و 11 بودند، راهی از میان پنجره‌های قفل شده جداره خارجی می‌جستند.

«پشت پنجره‌ها را سال‌های قبل توری فلزی زده بودند، ما از بیرون می‌دیدیم كه چطور آتش‌نشان‌های گرفتار در طبقات بالای طبقه نهم شیشه‌ها را می‌شكاندند، اما نمی‌توانستند از پشت توری‌های فلزی بیرون بیایند، قرار بود دستگاه برش بیاورند، اما نشد، دیر شد، دیر رسید.» اینجا زمان متوقف می‌شود و تصاویر یخ می‌كنند و سوز سرمای زمستان ۹۵ تا مغز استخوان حافظه می‌رسد.

میان اشك‌ها و مویه‌ها آنچه از خاطر نمی‌رود، تصویر اشك‌ها و فریادهای آتش‌نشانان برای نجات همكاران و رفیقان گرفتار خود در پلاسكوی فروریخته است، تصویری كه در گوشه‌ای امن از حافظه باقی مانده است و به قوت روز اول، درد را مثل پلاسكو بر سر آدم آوار می‌كند. بهنام می‌گوید: «ما از آن روز تاكنون سوگواری كرده‌ایم، هنوز هم برای سوگواری كردن بیشتر آماده‌ایم تا فرو ریختن پلاسكوهای دیگر در همین خیابان جمهوری.»


وعده‌هایی كه به كار نیامدند

«ما 600 نفر بودیم، حدودا 600 نفر؛ پلاسكو كه ریخت، به مرور حدود 40 تا 50 نفر به تدریج سكته كردند و مردند، خانواده‌هایی بودند كه از هم پاشیدند، برخی قرض بالا آوردند و متواری شدند، برخی پیك موتوری شدند و برخی رفتند در آژانس كار كردند و اقلا نیمی دیگر نتوانستند ادامه دهند، زمین خوردند، از بین رفتند.» علیرضا تهرانی، یكنفر از آن 600 نفر است؛ آن «ما»یی كه بعد از فرو ریختن پلاسكو، فرو پاشید. او پیش از این صاحب دفتر فروش پیراهن مردانه در طبقه دوازدهم پلاسكو بود و حالا نماینده كسبه پلاسكوست.

علیرضا از ضرر 300 الی یك میلیاردی هر كدام از این 600 نفر در سال ۹۵ می‌گوید؛ از سوختن چك‌هایی كه هرگز دوباره صادر نشدند، از سیل قول‌هایی كه در روز اول از سوی دولتی‌ها به كسبه پلاسكو داده شد تا بی‌نتیجه ماندن بخش اعظم این وعده‌ها و از بن‌بستی كه حالا 4 سال می‌شود پایانی ندارد و با ركود اقتصادی و شیوع كرونا ضرر را دو چندان كرده است. «پلاسكو برای ما تمام نمی‌شود، پلاسكو برای تمام آنهایی كه به شكلی در آن دخیل بودند، تمام نمی‌شود، پلاسكو هر روز فرو می‌ریزد، بر سر خانواده‌های آتش‌نشان‌ها به یك شكل، بر سر ما كه ورشكسته شدیم به یك شكل دیگر.»

نور، كور بود؛ نور تاریك بود، نور محل كاسبی نبود. حالا از آن ۶۰۰ تن، ۷۰ تا ۸۰ نفر در پاساژ نور باقی مانده‌اند، باقی پس از سال نخست، آرام آرام از نور پراكنده شدند، خیابان جمهوری یا بازار، كنج خانه یا كنج تیمارستان. نور پیش از ركود اقتصادی و شیوع كرونا هم خلوت بود، «ساعت‌ها در مغازه منتظر می‌ماندیم اما مشتری كجا بود؟ مشتری ما اصلا مربوط به این نقطه از شهر نبود، جانمایی نور اصلا به كار ما كه عمده‌فروش بودیم نمی‌آمد. خیلی از كسبه ضرر قابل ‌توجهی هم در نور كردند، همان قدری كه جمع كرده بودند كه دوباره سرپا بایستند، همان را اینجا به ضرر گذراندند و رفتند.»

اجاره سال اول مغازه‌های كاسبان پلاسكو در پاساژ نور به عهده بنیاد مستضعفان بود، سال دوم را هم دولت متقبل شد اما اواسط سال سوم پرداخت اجاره‌بها از سوی دولت و بنیاد متوقف شد. متوسط اجاره‌بها در این پاساژ ماهانه سه میلیون تومان بود، كسبه‌ای كه از حاصل 40 سال كار كردن مداوم، تنها خاكستری در دست داشتند، چاره‌ای جز تحمل بار سنگین زمان و آماده ‌شدن ساختمان جدید پلاسكو نداشتند. این انتظار برای آماده ‌شدن پلاسكو برای آنها سالانه 50 الی 150 میلیون تومان درمی‌آمد، رقمی كه صرفا برای اجاره پرداخت می‌شد. قریب به نیمی از كاسبان پلاسكو دیگر توان شروع مجدد را نداشتند.

«چاره‌ای نداشتیم، در یك روز همه‌ چیز از بین رفت، تعهدات خانواده سر جای خودش بود، اجاره خانه و پول دانشگاه و درس و مدرسه بچه‌ها سرجایش بود، طی سه ساعت اما نتیجه یك عمر كار كردن ما از بین رفته بود، مرگ یك بار اتفاق می‌افتد اما ما بعد از پلاسكو مرگ را هر روز دیدیم.»علیرضا از سیل اخطارهای شهرداری به پلاسكو می‌گوید؛ از دفتر بنیاد در داخل ساختمان پلاسكو كه تمام اخطارها و هشدارهای آتش‌نشانی و شهرداری به آنجا می‌رسید، از شكایت كسبه به این دفتر، شكایتی كه می‌گفت با وجود پرداخت منظم اجاره‌ها و شارژهای ساختمان، تغییری در شرایط نگهداری یا رسیدگی به ساختمان به چشم نمی‌خورد.

«محدودیت‌ها و مشكلات ساختمان از پیش برای این دفتر محرز بود. می‌دانستند كه این ساختمان پله ‌فرار ندارد و از محدودیت معماری بنا برای احداث پله یا محدودیت مالی می‌گفتند. در مورد دیگ موتورخانه و امنیت جانی در آسانسور و هزار و صد مشكل دیگر پلاسكو هم همین روال طی می‌شد. آنها می‌دانستند و كاری از پیش نمی‌بردند.»

كمك هزینه دولت برای مال‌باختگان پلاسكو چه بود؟ «یك وام 300 میلیون تومانی با بهره ۱۸ درصدی و ضمانت‌های سفت و سخت. اقلا یك چهارم كسبه توان گرفتن این وام را نداشتند و ۱۵۰ نفر اصلا نتوانستند از این وام استفاده كنند.»

حالا چطور؟ «حالا صاحبان سرقفلی پلاسكو توانی برای پرداخت پول به بنیاد ندارند، قبلا وعده شده است كه واحدها بدون اخذ پول به صاحبان سرقفلی واگذار شوند، این مطالبه اصلی كسبه پلاسكو است، اینكه پلاسكو پیش از عید سال جاری و بدون اخذ هزینه‌ای به كسبه بازگردانده شود.»

حالا از جمعیت 600 نفره‌ای كه شغل حدود 8 تا 10 هزار نفر را تامین می‌كرد، بدنه فرسوده‌ای به نام تولید پوشاك مردانه بر جای مانده است كه آخرین ضربه‌ها را هم از شیوع كرونا و ركود اقتصادی و كاهش قدرت خرید مردم خورده است. دود سیاه پلاسكو هنوز در چشم كسبه پلاسكو باقی است و پلاسكو هنوز، هر روز با رسیدن مهلت پرداخت یك قسط یا یك چك، هنوز و هنوز بر سر آنها آوار می‌شود.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha