در خصوص آسیب‌های اجتماعی مطالعات زیادی شده است. در همه‌ی جوامع آسیب‌های اجتماعی وجود داشته و نکته‌ی مهم این است که نمی‌توان آسیب‌های اجتماعی را در جامعه‌ای به صفر رساند، ولی مسأله این است که ایران هم‌اکنون به‌لحاظ شیوع و توسعه‌ی برخی از آسیب‌ها، در نخستین دهک‌ها قرار دارد

آسیب‌های اجتماعی در جامعه‌ی امروز / دکتر حبیب‌الله پیمان

در حال حاضر به لحاظ میزان اعتیاد (8/2 درصد) در صدر کشورهای آسیایی قرار داریم، سن تن‌فروشی در 96 درصد موارد زیر 13 سال بوده است،‌ به عبارت دیگر 2 درصد از جمعیت تن‌فروشان بین سنین 9 تا 12 سال هستند. میزان دستگیرشدگان مواد مخدر طی یک سال 4/58 درصد و در مجموع در طول یک دوره‌ی 17 ساله 1054 دهم درصد افزایش داشته است. متوسط زمان دسترسی به مواد مخدر در شهر تهران 4 ساعت است. برخی از آمارها حدود 35 درصد و برخی از آمارها حدود 70 درصد جمعیت را زیر خطر فقر اعلام کرده‌اند. 95 درصد دختران فراری ظرف مدت 48 ساعت اول گرفتار تن‌فروشی می‌شوند و... این ارقام نشان می‌دهد که متأسفانه آسیب‌های اجتماعی در ایران، با چه سرعتی در حال گسترش است. فهرستی از آسیب‌ها را می‌توان بدین صورت نام برد: فقر و خشونت و اعتیاد، فساد مالی و بزهکاری‌های مختلف، فحشا، خودکشی و دیگرآزاری، اضطراب و افسردگی، فرار از کشور، بی‌اعتمادی و کاهش سرمایه‌ی اجتماعی، تضعیف همبستگی و علایق جمعی و ملی و اجتماعی، کاهش مشارکت اجتماعی، از خود بیگانگی، بی‌هویتی، حاشیه‌نشینی، بی‌عدالتی و فروپاشی نظام هنجارها و ارزش‌ها که نوعی آنومی در جامعه ایجاد کرده است. در تلاش برای کاهش آسیب‌های اجتماعی، باید به علل و ریشه‌های این مشکلات پی برد و مشکل را از ریشه خشکاند. سؤال اینجاست که چه عاملی باعث افزایش آسیب‌های اجتماعی شده است و آیا نسبت به دوران قبل از انقلاب شاهد تغییری در روند آسیب‌ها بوده‌ایم یا خیر؟ چرا که با مضمون عدالت و آزادی و صلحی که در انقلاب ما نهفته است، انتظار بر این است که نه یک‌باره ولی به تدریج این آسیب‌ها کاهش یابد. ولی متأسفانه شاهد روند صعودی آسیب‌های اجتماعی به‌خصوص از دوران جنگ به بعد هستیم. در چرایی این امر که چرا از بعد از انقلاب تا بعد از جنگ شیوع آسیب‌های اجتماعی کاهش و سپس افزایش یافته است، گفته شده است که در دوران بعد از جنگ حالت همبستگی میان افراد برای دفاع از کشور و ارزش‌های انقلابی کم‌کم کمرنگ شد و نظام اقتصادی- اجتماعی- سیاسی در حال شکل‌گیری از پوشش تبلیغات دفاع و جنگ و ارزش‌ها خارج و واقعیت آن مشخص شد. در میان آسیب‌ها کم و بیش عامل فقر مشترک است. خانواده‌ای که گرفتار فقر می‌شود، توان تأمین نیازهایش را ندارد و شکافی میان نیازها و آرزوها و امکانات در دسترس احساس می‌کند. این شکاف موجب می‌شود که این افراد همبستگی و اعتماد به هنجارهای اجتماعی را از دست بدهند. معمولاً‌ افراد برای برون‌رفت از شرایط دشوار، به هنجارها و امکانات موجود روی می‌آورند، ولی در شرایط آنومیک دیگر نه تحصیلات می‌تواند به آن‌ها کمک کند، نه می‌توانند شغلی پیدا کنند و نه... بنابراین وقتی نمی‌توانند از وسایل مشروع برای تأمین زندگی خود استفاده کنند، به راه‌های انحرافی روی می‌آورند و از آنجا که راه دیگری ندارند و همبستگی‌های اجتماعی آنان نیز بریده شده است، به گروه‌های بزهکار می‌پیوندند، در دام اعتیاد می‌افتند، از کشور فرار می‌کنند و... و متأسفانه وقتی پیوند جمعی بریده شد، هنجارها نیز از بین می‌رود، فرد از جامعه جدا می‌شود و در جست‌وجوی مکانی امن برای این بی‌هویتی و سرگردانی خود، به گروه‌های بزهکار می‌پیوندد. در بررسی خشونت باید گفت که برخی از انواع خشونت موردی است، برای مثال پدر بیکار یا معتاد به همسر یا کودک خود خشونت می‌کند. خشونت لزوماً فیزیکی نیست، خشونت می‌تواند نسبت به حیثیت روانی، فرهنگی و مسلکی فرد صورت پذیرد. این خشونت فرد را دچار آنومی می‌کند و باعث می‌شود فرد به دنبال مکان امنی باشد تا بتواند خود را در آنجا بازسازی نماید. تقریباً تمامی آسیب‌های دیگر از این دو آسیب‌ (فقر و خشونت) سرچشمه می‌گیرند. خودکشی و دیگر آزاری واکنشی به ناامیدی ناشی از تنهایی یا فقر و محرومیت است. فرار از کشور ناشی از بی‌هویتی یا وضعیت بسیار نامساعد اجتماعی- سیاسی است. کاهش سرمایه‌ی اجتماعی می‌تواند در اثر فقر یا انواع خشونت‌ها باشد. در سطح کلان و برای مثال در مورد مشارکت اجتماعی، فرد می‌آموزد که همه‌ی افراد مسئول حفظ سرزمینشان هستند، همه‌ی افراد حق مشارکت در امور عمومی را دارند و... ولی در عمل حق مشارکت از او گرفته می‌شود و در صورت مشارکت با واکنش بد با او برخورد می‌شود. این ضربه‌ها به کار جمعی آن‌چنان قوی بوده که اعتماد به کار جمعی کم شده است. بنابراین می‌توان گفت این امور نتیجه‌ی تجربه‌ی ضربه‌ی تلخ تکرارشونده‌ای است که به اعتماد عمومی وارد شده و در تمامی سطوح نیز در حال بازتولید است. بزهکاری بحرانی است که در هویت فرد و ارزش‌های فردی و در اثر گسست از جامعه ایجاد می‌شود که در نهایت به پیوستن فرد به دسته‌های خلاف‌کار می‌انجامد. تمامی این بزه‌ها و آسیب‌ها یکی به فقر برمی‌گردد که مانع از تأمین نیازهای اساسی فرد از راه‌های مشروع و روابط هنجارمند می‌شود و دیگری به خشونت و تجاوز به حریم شخصی فرد (مادی، روانی- عاطفی، اجتماعی،‌ فکری). فرد برای تداوم روابط خود با اجتماع و محیط زیست باید نوعی انسجام فکری داشته باشد، وقتی فضای فرهنگی جامعه تیره می‌شود، آزادی تبادل فکری برای بازسازی هنجارها وجود ندارد، هر نوع بیان شفاف عقاید و نظریات شخصی و جمعی با خشونت پاسخ داده می‌شود و... دیگر فرد نمی‌تواند نظام ارزش‌ها و هنجارهای خود را باتولید کند و بنابراین دچار آسیب می‌شود. چرا که هستی با ارتباط است که تداوم پیدا می‌کند و به محض این‌که تبادل ارزش‌ها (فکری، معنوی، مادی، عاطفی و...) از دست می‌رود، سیر فروپاشی آغاز می‌شود. دو نوع ارتباط وجود دارد: ارتباطی که امکان بروز خلاقیت در آن وجود دارد، در این نوع ارتباط تولیدات خلاق افراد مبادله می‌شود. در این مبادله‌ی تولیدات است که نیازهای مادی، فکری، روانی و عاطفی هر دو طرف تأمین می‌شود. حال اگر به هر دلیلی این ارتباط مختل شود، از آنجا که تولیدات (هنری،‌ فکری، عاطفی و...) مبادله نمی‌شود، تولید جدیدی صورت نمی‌پذیرد. بنابراین تولیدات هنری، فکری، عاطفی و... جز در یک مکان امن امکان‌پذیر نیست. بنابراین می‌توان گفت تمامی آسیب‌ها و اختلالات در نتیجه‌ی آسیب به ارتباطات رخ می‌دهد. ارتباطی که بر اساس خشونت و سلطه شکل می‌پذیرد و در آن انسان به‌جای دوستی و صلح، کینه و دشمنی و نفرت و عدم‌امنیت دریافت می‌کند. حتی مایحتاج مادی با تحقیر برآورده می‌شود و بنابراین با آرامش به مصرف نمی‌رسد. طبیعی است که این امر برای ما تولید زندگی آرامش‌بخش نخواهد کرد و واکنش انسان به این نوع روابط است که آسیب اجتماعی تولید می‌کند. اگر بخواهیم از مدل فیزیولوژیک استرس استفاده کنیم، باید بگوییم که استرس زمانی ایجاد می‌شود که فراتر از ظرفیت فرد به او فشار وارد شود. در این شرایط بدن ابتدا می‌کوشد با فشار وارد آمده مقابله کند ولی در صورت ادامه‌ی شرایط استرس‌زا و در صورتی که تلاش‌های فرد نتواند استرس را کاهش دهد، منجر به بیماری خواهد شد. به همین قیاس واکنش به موقعیت ناهنجار اجتماعی (فقر و خشونت) است که آسیب اجتماعی تولید می‌کند. در سطح جامعه اولین اتفاقی که می‌افتد این است که سازمان حیاتی ما دچار ناامنی می‌شود که هم می‌تواند در سطح مادی و هم در سطح علایق و فکر و... اتفاق بیفتد. واکنش اولیه انسان به این تهدیدات این است که در ابتدا از راه‌های متعارف سعی در برطرف کردن مشکل می‌نماید. برای مثال برای بالابردن سطح کاری خود به تحصیل می‌پردازد،‌ برای افزودن بر درآمد خود به شغل دوم روی می‌آورد و... ولی اگر شرایط اجتماعی به‌گونه‌ای باشد که این راه‌حل‌ها نتواند گره از مشکل فرد بگشاید و ناامنی شدیدتر از تلاشی که فرد برای غلبه بر ناامنی از خود بروز می‌دهد، ادامه پیدا کند، آنگاه واکنش فرد عوض می‌شود و به‌گونه‌ی دیگر واکنش نشان می‌دهد، در اینجاست که آسیب‌های اجتماعی به وقوع می‌پیوندد. بنابراین به‌طور خلاصه می‌توان گفت توسعه‌نایافتگی، فقر و نابرابری و خشونت منشأ تمامی آسیب‌های اجتماعی هستند. دولت در ایران از سال‌های بسیار دور تا امروز چند ویژگی پایدار داشته است: متمرکز و بنابراین به لحاظ تملک توسعه‌طلب و انحصارطلب بوده است. چنین ویژگی‌هایی به تجاوز به مرزهای جدید می‌انجامد، که نه تنها مرزهای جغرافیایی است، بلکه مرزهای اجتماعی را نیز دربرمی‌گیرد و مرتباً باید تمامی گروه‌ها و طبقات اجتماعی تحت سلطه قرار گیرند. نظام پادشاه و رعیتی دقیقاً چنین نظامی است که تا مدت‌ها بر ایران حاکم بوده است. در چنین شرایطی توده‌ی مردم دیگر نمی‌توانند استقلال فکری و اقتصادی داشته باشند. در چنین شرایطی برای این که تولید ادامه پیدا کند،‌ مرتباً باید یک نفر مواظب امور باشد تا زورگویی صورت نپذیرد و به حقوق مردم تجاوز نشود. انتظار مردم نیز بر این است که عدالت برقرار باشد. در چنین نظامی از آنجا که تمامی امکانات در اختیار دولت است و بنیان‌های رفاه عمومی و زیرساخت‌های اقتصادی- اجتماعی از توان مردم خارج است، سامان دادن به امور کشور (برای مثال ساختن سد، کاروان‌سرا،‌ جاده و...) از وظایف دولت است. بنابراین رابطه بدین گونه شکل گرفته بوده است که دولت باید عدالت و آبادانی را برای مردم تأمین می‌کرده و مردم نیز باید هرچه داشتند در اختیار دولت می‌گذاشتند. در این شرایط اگر دولت ایده‌آل عمل می‌کرد، برای مدتی می‌توانست دوام بیاورد. اما این دوام همیشه کوتاه بوده است، زیرا تناقضی وجود دارد: امپراطوری باید مرتباً گسترش پیدا کند و این گسترش مرتباً نیروهای ضد خود را پرورش می‌دهد. برای مثال وقتی در جنگی سرزمین دیگری به تملک درمی‌آید، بر میزان کینه و دشمنی افزوده می‌شود. در داخل جامعه نیز فشاری که برای گرفتن سرباز و نیروی انسانی و به‌دست آوردن ارزش افزوده‌ی اقتصادی برای تأمین نیازهای رو به گسترش دیوان‌سالاری عظیم امپراطوری و... وارد می‌شود، دائماً جامعه تحت فشار قرار می‌دهد و نارضایتی ایجاد می‌کند. این نارضایتی داخلی و دشمنی خارجی باعث فروریختن نظام حاکم می‌شود. دولتی که در عرصه‌های عمومی مداخله‌جوست و استقلالی برای جامعه و نیروهای اجتماعی قائل نیست، نمی‌تواند تولید امنیت نماید. چرا که دولت متمرکز توسعه‌طلب مداخله‌جو با اصل امنیت در تناقض است، چون لازمه‌ی امنیت مصون ماندن از تجاوز و مداخله است. هر دخالتی امنیت را بر هم می‌زند و بی‌ثباتی به همراه می‌آورد. بنابراین می‌توان گفت ناامنی و بی‌ثباتی پایدار از گذشته‌های دور بر ایران سایه داشته است. فقدان امنیت جلوی شکوفایی را می‌گیرد و بنابراین در طول تاریخ نیز شاهد این موضوع هستیم که هر زمان امنیت بر جامعه حکم‌فرما بوده، شکوفایی نیز وجود داشته است. بنابراین قدرت سیاسی با مداخله و وابسته کردن حیات اقتصادی، اجتماعی،‌ روانی و فکری جامعه به خودش، جامعه را ناامن می‌کند. در این صورت هر مشکل حکومت به جامعه نیز انعکاس پیدا می‌کند و از آنجا که جامعه استقلال اقتصادی، فکری و... ندارد، امنیت اقتصادی، فکری و... نیز نخواهد داشت و نبود امنیت باعث به‌وجود نیامدن شکوفایی اقتصادی، فکری و... خواهد شد. وقتی جامعه مستقل است، میان نهادهای اجتماعی جامعه همبستگی به‌وجود می‌آید. این همبستگی‌ها تأمین‌کننده‌ی بخش عظیمی از امنیتی است که افراد احتیاج دارند. برعکس هنگامی که مداخله صورت می‌پذیرد، احساس همبستگی مورد تعرض قرار می‌گیرد و بنابراین سرمایه‌ی اجتماعی به‌وجود نمی‌آید. خشونت نیز از اینجا سرچشمه می‌گیرد که برای تسلط هرچه بیشتر بر مردم، به هر شکلی آن‌ها را مجبور به اطاعت کرد و وفاداری را استمرار بخشید. در این شرایط برابری نیز وجود ندارد، زیرا در چنین موقعیتی هر چه افراد به مرکز نزدیک‌تر باشند، قدرت بیشتری دارند و به همان میزان نیز از منابع مادی و غیرمادی بیشتر منتفع می‌شوند و همین امر منشأ نابرابری خواهد بود. به‌طور تاریخی نیز مشاهده کرده‌ایم که مناطق مرزی کشور همیشه جز محروم‌ترین‌ها بوده‌اند. این امر علل گوناگونی دارد ولی یکی از دلایل نیز دور بودن از مرکز قدرت (سیاسی، ایدئولوژی (اقلیت‌های دینی)،‌ قومی و...) است. حکومت‌ها برای ادامه‌ی بقای خود، علاوه بر اعمال اقتدار فیزیکی و خشونت، به یک عامل مشروعیت‌بخش نیز نیاز داشتند. این برچسب در نظام پادشاهی، بهره‌مندی پادشاه از فر ایزدی بوده است که او را گزیده‌ی خداوند می‌دانستند و بنابراین نباید با او مخالفتی می‌کردند (البته این موضوع نیز مطرح بوده که در شرایطی که پادشاه ظلم کند، فر از او جدا می‌شود و در این حالت می‌توان با او مخالفت کرد). پس در نظام پادشاهی مشروعیت آسمانی بوده است که به اشخاص خاص داده می‌شده است ولی با گذشت زمان، تحولات عصر مدرن مشروعیت را به رضایت مردم منوط دانست و هم اکنون ما در دوره‌ای قرار گرفته‌ایم که این هر دو نوع مشروعیت در کشور وجود دارد. زمانی که مبنای مشروعیت در آسمان است، در صورت بروز تناقض، مذهب ابزاری می‌شود برای حکومت و حتی حکومت خود را سمبل ارزش‌های جامعه معرفی می‌کند. در این شرایط وقتی که حکومت با ارزش‌های جامعه مخلوط می‌شود، هر گونه اشتباه حکومت به معنویت و اخلاق جامعه نیز آسیب‌ وارد می‌سازد. یکی از روش‌های کاهش آسیب، کنترل است، کنترل نیز هم درونی است و هم برونی. یعنی اگر نظارت بیرونی (قوانین، احزاب آزاد، مطبوعات آزاد و...) در جامعه کم شود، آسیب‌ها بیشتر می‌شود. کنترل درونی (وجدان) نیز در طول دوره‌ی تربیتی فرد و در نتیجه‌ی اجتماعی شدن در فرد پدید می‌آید. این وجدان بر اساس هنجارهای جامعه و خانواده شکل می‌گیرد و برای سیر بهنجار جامعه هر دو کنترل لازم است. کنترل بیرونی در اثر تخریب نهادهای نظارتی و عدم استقلال جامعه‌ی مدنی از بین می‌رود ولی کنترل درونی هنگامی آسیب می‌پذیرد که دین و اخلاق ابزار مراکز قدرت می‌شوند. این امر هنگامی رخ می‌دهد که: 1- فرد در خانواده میان ارزش‌هایی که برای آن تبلیغ می‌شود و رفتار والدین تناقض می‌بیند، و 2- حکومتی که مدعی ایدئولوژیک بودن و اخلاق‌مند بودن است، خود اخلاق و قانون را زیر پا بگذارد. دراین شرایط هنجارشکنی گسترش وسیع پیدا می‌کند. در حال حاضر در جامعه‌ی ما از بین رفتن دائمی امنیت و استقلال اجتماعی، عاطفی،‌ فکری، فرهنگی و اقتصادی از یک سو مانع توسعه شده است و از سوی دیگر با اعمال خشونت و نابرابری و تبعیض و فقر، واکنش افراد آسیب‌شناسانه شده است. وقتی تهدید و ناامنی آنقدر شدید است که فرد امکان بروز واکنش خلاق ندارد، احتمالا یکی از سه واکنش زیر بروز می‌کند: ستیز و خشونت متقابل که خود خود منشأ آسیب‌های جدیدی است. وابستگی و تسلیم شدن به همان منبع سلطه که خود منشأ خشونت بوده است. این واکنش به این دلیل که فرد را تحقیر می‌کند و فرد هویت و استقلال خود را از دست می‌دهد، بیمارگونه است. گریز و انزواجویی واکنش سوم است. فرد نمی‌تواند اصلاح کند و نمی‌خواهد تسلیم شود، بنابراین با مهاجرت، پناه بردن به عرفان و مدیتیشن، اعتیاد و... خود را رهایی می‌بخشد. این هر سه واکنش که در جامعه‌ی ما مشاهده می‌شود، آسیب‌زا است. نکته‌ی مهم این است که آنچه که از قِبَل ساختار قدرت از طریق مداخله و ایجاد ناامنی و بی‌ثباتی در حیات جامعه انجام می‌شود، در مناسبات غلط خود جامعه نیز بازتولید می‌شود. از لایه‌های نزدیک حکومت شروع می‌شود و هرچه این شرایط بیشتر ادامه پیدا کند، در تمامی سطوح جامعه بیشتر رخنه خواهد کرد. در اینجاست که شاهد خیانت دوست به دوست، زن و شوهر نسبت به یکدیگر و... می‌شویم. دلیل بازتولید نیز این است که اگر جامعه این روابط را بازتولید نکند، از بین خواهد رفت. راه‌حل چیست؟ نباید منتظر ماند، باید کنش‌های خلاق را ایجاد کرد و روابط را بر اساس مبادله‌ی تولیدات شکل داد. باید فکر، اندیشه، تکنولوژی، کالاهای باارزش مادی، عشق، محبت و عاطفه تولید کنیم و بر این اساس ارتباط برقرار نماییم. نتیجه‌ی این کنش خلاق در درجه‌ی اول به‌وجود آمدن همبستگی است که بسیار اساسی است. این همبستگی از یک سو ما را از چرخه‌ی معیوب بازتولید روابط مختل خارج می‌سازد و از سوی دیگر فضای امنی می‌آفریند که منشأ شکوفایی است. اثر دیگر آن این است که ما را به‌طور نسبی از وابستگی به حکومت رها می‌سازد. تکثیر این همبستگی‌ها باعث می‌شود که حداقل در همان گروه احساس امنیت و آرامش داشته باشیم. در همین سازمان‌های مردم‌نهاد می‌توان بیشتر بر روابط تأکید کرد و با گسترش همبستگی بر میزان امنیت افزود. کم‌کم با گسترش این حلقه می‌توان آن را به کل جامعه گسترش داد. پرسش و پاسخ: پرسش: این موضوع که اصلاح را از لایه‌های پائینی شروع کنیم، با این مشکل روبرو می‌شود که همین لایه‌های پائینی وقتی به بالا می‌رسند،‌ دوباره دچار همان مشکلات می‌شود. صندوق‌های قرض‌الحسنه، مدارس غیرانتفاعی و... از این قبیل‌اند. شاید راه‌حل چیز دیگری باشد. پاسخ: منظور من همبستگی همراه با خودآگاهی است، همبستگی‌های صوری یا همبستگی‌های تابع اخلاق فرمالیستی و یا دینی که فقط ادای تکلیف است، با خودآگاهی انسانی تفاوت بسیار دارد. وجدانی که از طریق رابطه‌ی خلاق انسانی در فرد رشد می‌یابد ویژگی خاصی دارد. در قالب مثال می‌توان کمک‌کردن را عنوان نمود. برخی از افراد کمک می‌کنند تا بتوانند مثلاً اعتبار اجتماعی کسب نمایند، برخی از افراد به دلیل وظیفه‌ی دینی کمک می‌کنند، به عبارت دیگر کمک می‌کنند تا مشمول ثواب اخروی باشند. چنین فردی چون خدا گفته، می‌دهد. این از خود بیگانگی است، امکان ندارد شخصیت چنین فردی رشد کند، ‌چرا که بر اساس تکلیف عمل کرده است،‌ داده تا در دنیای دیگر از خدا عوض آن را بگیرد. کسانی که برای مرجعی بیرون از خود کاری را انجام می‌دهند، به تحول شخصیتی دست نمی‌یابند. کسانی را که می‌فرمایید وقتی به بالا می‌رسند، همان افراد قبلی هستند، به این دلیل است که وجودشان تغییر نکرده است،‌ شعارها لق‌لقه‌ی زبان بوده است، اگر ارزش‌ها وجودی شود،‌ آن‌گاه مقام و قدرت نمی‌تواند فرد را تغییر دهد. رسالت پیامبران نیز این بوده است که در یک پروسه‌ی زمانی طولانی این ارزش‌ها وجودی شوند. ایمان در یک پروسه‌ی طولانی آزاد و آگاهانه و در یک بستر عمل هدفمند به‌وجود می‌آید. شعور خودآگاه انسان مؤمن تجلی خداوند است،‌ نه خدای بیرون از خود. تا زمانی که خدای بیرون از خود را می‌پرستیم، انسان نمی‌شویم. پرسش: این فرمایشات نسخه‌ی عملیاتی برای ایران نیست. برای مثال به نظر من عمیق‌ترین حرکتی که برای عمومی‌سازی یک موضوع در جامعه‌ی ما رخ داد، حرکت رشدیه بود که باعث شد آموزش و پرورش به سطح جامعه گسترش یابد. من فکر می‌کنم باید نگاه‌هایی اینچنینی داشته باشیم. پاسخ: ما باید ابتدا مشکل خود را فهم نماییم. مشکل و گیر دوران ما چیست؟ غرب در دوران قرون وسطی در انقیاد وجودی (فکری، روانی، اجتماعی، عاطفی، مذهبی و...) بودند. کار مدرنیته متولد کردن انسان آزاد خودآگاهی بوده است که به خرد خود متکی باشد. چنین فردی دارای استقلال و آزادی فکر است و خودش را مولد می‌داند. این اتفاق اصلی در جامعه‌ی ما رخ نداده است. جامعه‌ی ما، یک جامعه‌ی مستقل، آزاد و خودآگاه نیست، بسیاری هنوز به لحاظ فکری و مذهبی به مرجع بیرونی وابسته‌اند. به‌لحاظ علمی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فکری نیز مستقل نیستیم، بلکه‌ جامعه‌ای هستیم در انقیاد. ما باید فرایندی را پیدا کنیم که بتواند این انسان آزاد را بپروراند. این فرایند به عوامل بسیاری وابسته است، طبعاً سواد و آگاهی یک قدم است، اما چیزی هست که این مقدمات باید به آن منجر شود و آن پروسه‌ی همبستگی و ارتباط خلاق خودآگاه است. در حال حاضر ما افراد تحصیل‌کرده کم نداریم ولی آیا این آگاهی به رفتار افراد نیز نفوذ کرده است؟ می‌بینیم که در موقعیت بحرانی او نیز به جای گفت‌وگو و استدلال دستور می‌دهد و حکم صادر می‌کند. چرا؟ چون این آموخته‌ها در یک بستر وجودی عملی نشده است. متأسفانه این بستر در جامعه‌ی کلان (بیرونی) وجود ندارد، ولی در همین نهادهای کوچک کم‌کم می‌توان افرادی خودآگاه را پرورش داد که چگونه خود فکر کنند، چگونه خود تصمیم بگیرند، چگونه خرد جمعی را در مشاوره و گفت‌وگو تمرین نمایند و... ما این رفتارها را تمرین نکرده‌ایم، و یکی از راه‌های رسیدن به این افراد، در کنار سایر عوامل و اصلاح ساختار، ایجاد همبستگی‌های جمعی است که می‌تواند به سرعت تکثیر یابد. در همین ترکیه جوامع مدنی که برای ارتباطات فکری و عملی مثبت به‌وجود آمد، کادری ساخت که سلامت خود را در این چند سال در سطح عملی نشان داده است و بنابراین تا کنون دچار فساد، دیکتاتوری و... نشده است

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha