پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۳ - ۱۵:۳۸

با عبور از كنار خانه های مردم بار دیگر نمای قدیمی ساختمان ها تكرار می شود، ساختمان هایی كه حتی پاركینگ های 15 – 10 متریشان هم به اجاره كسانی درآمده است كه سقفی برای زندگی نداشته اند.

سلامت نیوز: با عبور از كنار خانه های مردم بار دیگر نمای قدیمی ساختمان ها تكرار می شود، ساختمان هایی كه حتی پاركینگ های 15 – 10 متریشان هم به اجاره كسانی درآمده است كه سقفی برای زندگی نداشته اند.

نمایی كه یادآوری می كند «خاك سفید، محل پخش مواد مخدر بوده و هست و این تصور كه با تخریب منازل غربتی ها، این محله پاك شده اشتباه از آب درآمده و با پراكنده شدن غربتی ها در جای جای محله، معضلاتی از این دست دو چندان شده است
    «گلشن» با بازار میوه و تره بار، سالن ورزشی سرپوشیده، سرای محله و پارك مجموعه یی است كه پس از تخریب خانه های غربتی ها و در چند سال اخیر ساخته شد تا نمادی از ساخت و ساز شهری و تلاشی در راستای بهبود وضعیت زندگی مردم این محله باشد اما با این حال محله خاك سفید از حداقل امكانات شهری بی بهره است
   
    «مستقیم...؟»
    «سوار شو...»!
    «خاك سفید چه جور جاییه آقا؟»
   
    «اینجا؟ بهترین جای دنیاس! تگزاسه! اروپاس! اصلاهركس می خواد آب بندی بشه، اول باید بیاد اینجا! اینجا منطقه آزاده دیگه»!
    و پیاده كه می شدی، سوغات بهترین جای دنیا را روی پیشانی اش می دیدی: جراحت باریكی از ضرب چاقو...
    اینجا خاك سفید است، جایی كه ضخامت یك دیوار تنها مرزی است كه قمارخانه را از نماد امنیت جدا می كند. همسایگی حیرت انگیزی كه هم نشان از ترس دارد و هم زور. ترسناك تر آنكه در این قرابت دیوار به دیوار، رد پای غربتی ها آشكارا دیده می شود. گروهی كه تصور می شد 14 سال پیش و همزمان با تخریب خانه هایشان توسط نیروی انتظامی، به تمامی از این محله كوچ كرده باشند اما حالانه تنها چنین اتفاقی نیفتاده بلكه پراكندگی شان در سطح محله، بر معضلات گذشته نیز افزوده است. بازگشتی كه بیش از هر چیز این موضوع را اثبات می كند كه «خاك سفید» امن ترین نقطه برای بزهكاری بوده و هست. محله یی كه با سرانه مسكن 5/5 مترمربع برای هر نفر بستری مناسب برای انواع انحرافات اخلاقی است. نزاع و درگیری های هر روزه نیز محصول این مزرعه آفت زده است: آیینه یی از «خاك سفید» كه دورنمایی جز این را به تصویر نمی كشد كه «اگر خاك سفید به حال خود رها شود، این بار غربتی ها تمام آن را فرا می گیرند».
   
    آغاز سفر
    هجوم بی وقفه مسافران به ایستگاه پایانی، یادآور خاطره دلهره آور مدیر سرای محله خاك سفید و تصویری از محله، قبل از تخریب سال 79 است كه مو بر بدن سیخ می كند:
    «من سال 76 سرباز بودم. تو یكی از اون روزا عروسی برادرزاده ام بود. من و همسرم برای كادوی عروسی یه سرویس چینی دوازده نفره خریدیم. اون زمان قیمت این سرویس چینی 60 هزار تومن بود. اون رو پشت وانتمون گذاشتیم. برای رفتن به خانه برادرم باید از وسط محله غربتی ها رد می شدیم خیابونا دست اندازی شدید داشت. من اولین دست انداز رو رد كردم اما تو دست انداز دوم احساس كردم یه چیزی از پشت وانت پرید بیرون اما چون محله ترسناك بود اصلاپیاده نشدم ببینم چی بود. وقتی به خونه برادرم رسیدیم، اومدیم جعبه رو از پشت وانت برداریم كه یكهو دیدیم وانت خالیه! ما چون از محله غربتی ها رد شده بودیم مطمئن بودم كه كار، كار غربتی هاست. به برادرم گفتم میرم و جعبه رو پس می گیرم. همه ترسیدن و گفتن نرو، تو رو می كشن. اما وانت رو روشن كردم و به همون جایی رفتم كه احساس می كردم چیزی از وانت بیرون پریده...» فریادهای میوه فروشانی كه در ورودی متروی فرهنگسرا ایستاده اند امان خیال نمی دهد! فریاد هایی كه با هوار رانندگان بی شماری كه در ورودی مترو توقت كرده اند همراه می شود تا گستره این ناحیه، از كوهسار تا جوادیه و از حكیمیه تا تهرانپارس را در چشم بر هم زدنی در ذهن ما حك كند. تعدد تاكسی ها و سواری های ایستاده مقابل مترو آنقدر زیاد است كه باورش سخت است این همه نان آور خانواده، از یك جا ارتزاق می كنند اما این فكر مجال كوتاهی برای جولان می یابد چرا كه كارمند مترو حجم مسافران ایستگاه فرهنگسرا را «به 30 هزار ورودی و 90 هزار خروجی» در طول روز تقسیم می كند. رانندگان پیوسته داد می زنند، روزی خود را بر می دارند و بهانه یی دوباره برای تشكر از خدا می یابند.
   
    محلی برای آرامش
    از میان خیابان ها و میادینی كه نام بلندشان حنجره رانندگان را می آزارد، مقصد خود را می یابیم. در میان عجله مردمی كه از فضای تاریك مترو بیرون جسته اند، سیمای «فرهنگسرای اشراق» بیش از هر چیز دیگری دلبری می كند و این پله های پل عابرند كه وصال یار را نصیب مان می سازد. محوطه داخلی فرهنگسرا، فضایی سرسبز و دلنواز دارد و در این رنگ آمیزی خلاقانه، تندیس «شهاب الدین یحیی سهروردی» مشهور به «شیخ اشراق» با صلابت خودنمایی می كند. «فرهنگسرای اشراق» از پارك، كتابخانه، سالن تئاتر و مركز همایش بهره مند است اما در بین همه اینها، این آرامش اش است كه مردم را به سوی خود جذب می كند. البته این آرامش سبب از یاد رفتن ناآرامی های خاك سفید نشده چرا كه هنوز «افتخار به لات منشی» و «اهمیت كارهای فرهنگی و لزوم آمدنش به این محله» نقل زبان بیشتر مردمی است كه از آرامش بوستان لذت می برند. نگهبان فرهنگسرا هم كه همه چیز را «خوب» می داند، قصد انكار اهمیت «آمدن امكانات بیشتر به خاك سفید» را ندارد. دل كندن از آرامش فرهنگسرا كار ساده یی نیست اما چون مقصد جای دیگری است، این اتفاق می افتد.
   
    ورود به خاك سفید
    در چشم برهم زدنی تاكسی پر می شود و راه می افتد. راننده كمربند ایمنی را روی خودش ولو می كند و مدام به زبانی ناآشنا چیزهایی می گوید و می خندد. وقتی پایش را روی گاز می گذارد، تصویر پی در پی ماشین ها كنار می رود تا بار دیگر سیمای «فرهنگسرای اشراق» ظاهر شود. راننده كه در امتداد خیابان می راند، ریز و درشت منطقه معلوم می شود. از خانه های مردم كه سبك ساخت و سازشان قدیمی است و تفاوت آشكاری با خانه های نقاط همجوارشان دارند گرفته تا چاله و چوله های خیابان. سطل های زباله آهنی هم به وفور دیده می شوند اما باز هم حجم زیادی از زباله ها را روی زمین ریخته اند. مغازه ها خود را با بنرهای بزرگ به عابرین معرفی می كنند اما این آگهی ها ساده تر از آنند كه اكنون در غوغای تبلیغات سراغ داریم. میوه فروشی، سوپرماركت، مكانیكی و سمساری بنرهایی هستند كه بیش از همه به چشم می آیند. اما در این بازار كسب و در آمد، قفس های چند طبقه پر از مرغ های زنده كنار خیابان بیش از هر چیزی دیده می شوند. ماشین های سنگین نیز سیمای منطقه را به تمامی تحت تاثیر خود قرار داده اند. ماشین هایی كه اهالی خاك سفید، تنها رانندگان آنها هستند و صاحبان این ماشین ها، خود در محله های بالای شهر زندگی می كنند. راننده سپید موی همچنان، می خندد و می راند. او شرایط منطقه را «خیلی خوب» می داند چرا كه باور دارد در محل زندگی اش «همه چیز هست». آسمان، در دفتر حضور و غیاب خورشید، سر به غروب می سایید و ما حالابه مقصد رسیده ایم. درست مثل مدیر كه وقتی به محله غربتی ها رسیده، ماشین را خاموش كرده و برای لحظاتی منتظر مانده است: «بعد از چند دقیقه یه خانم به من نزدیك شد و از من پرسید اینجا چی می خوای؟ من گفتم یه دست ملامین واسه خونوادم گرفته بودم كه گویا بچه های محله شما به شوخی اون رو برداشتن! البته تو اون جعبه سرویس ملامین نبود، من برای اینكه ملامین ارزون تر از چینی بود به اونا اینجوری گفتم. زن به من گفت چقدر میدی تا بگم كی اون رو برداشته؟ گفتم پنج هزار تومن می دم. وقتی پول رو به زن دادم فقط اشاره انگشتش رو دیدم كه پسر جوان16 – 15 ساله قوی هیكلی رو نشون می داد. رفتم پیشش و گفتم: ما یه چیزی پشت وانت داشتیم كه بچه های شما به شوخی برداشتن. پسر گفت: چقدر میدی جاش رو بگم؟ گفتم: پسرخوب! من هم اگه بخوام می تونم مث تو رفتار كنم البته این رو الكی گفتم چون واقعا می ترسیدم! خلاصه گفت میدونه جعبه پیش كیه ولی پنج تومن می خواد. منو به یه سالنی برد كه پر از دود بود و تو اون فقط سرای رو به پایین دیده می شد. یكی تزریق می كرد، یكی مواد میزد، خلاصه بد اوضاعی بود. تا حالاتو عمرم اونقدر نترسیده بودم...»
   
    حرارت سكوت
    گرمای هوا بار دیگر رشته افكار را پاره می كند اما این گرما هرگز به اندازه حرارت تنور نانوایی ها نیست. نانواهایی كه دسترنج شان، گرچه هر روز مهمان سفره های مردم خاك سفید است اما گویی خودشان چندان تمایلی به بیان خواسته هایشان ندارند. زیر لب با یكدیگر حرف می زنند اما چیزی بروز نمی دهند. تا اینكه یكی از شش نانوا، از سوزاندن خواسته هایش در تنور سكوت صرف نظر می كند و زمزمه «همه دنبال مشكلات خودشانند» را زینت نان تافتونی می كند كه روی پیشخوان می اندازد و زمزمه «همه كارگرند، زحمت می كشند» كه به سختی و از لابه لای موجی از واژه های غریبه به گوش می رسد.
   
    بی اعتنایی به محیط زندگی
    «غربتی ها كه پیش از تخریب سال 79 در یك جا جمع شده بودند، الان كمتر شده اند اما در هر حال در سطح محله پراكنده اند. اینها می آیند و شبانه زمین های بی صاحب را دیوار كشی و بعد با بنگاهی ها ساخت و پاخت می كنند و آن را به این و آن می فروشند، بدون سند.» این ادعای چند نفر از ساكنین محله است. چشم بچرخانی تابلوهای مشاور املاك را بیش از هر چیز دیگری می بینی. در بنگاهی، دو جوان با چهره های خندان نشسته اند. نگاه مان كه در هم افتاد باب سخن باز شد اما یكی از آن دو از همان اول راهش را جدا كرد كه «من مال اینجا نیستم.» اما دیگری كه نیازی به انكار نمی دید، گفت: «اینجا همه چیزش خوب است، خوب...» اما ارتباط غربتی ها و بنگاهی ها به مذاق هیچ كدام شان خوش نیامد. «هركه گفته، بیخود كرده، این قضیه مربوط به 20 ساله پیشه». یاد خاطره مدیر می افتم كه می گفت: «وقتی وارد سالن شدیم مرد خشنی كه سبیل بلندی هم داشت جلو اومد و با لحن بی ادبانه یی پرسید این كیه؟ تزریقیه؟ من دیگه زبونم بند اومده بود و نمی تونستم چیزی بگم ولی اون پسر گفت نه، هیچ كاره است. دوباره پرسید پس كیه؟ ماموره؟ پسر این بار جواب داد نه عمو! جعبه مال آقاست! مرد سبیل بلند با عصبانیت داد زد برو گمشو! بسته، مسته كجاس! بعد با كف دست محكم به سینه من زد و منو هل داد به سمت در سالن. عقب عقب رفتم و سرم محكم خورد به برجستگی روی در و شروع كرد به خون آمدن...» گرچه آن دو جوان بنگاهی این خاطره را نمی شنیدند اما با این حال سكوت بر آنها نیز حكمفرما شده بود. بعد از لحظاتی دوباره نگاهی به بیرون انداختند و خنده یی به بلندای بی اعتنایی سر دادند. بی اعتنایی ای كه خود عاملی جدی در گسترش هرج و مرج و رشد آسیب های اجتماعی است. آسیب هایی كه دلیل اصلی انواع شرارت هایی است كه از این منطقه سر بر می كشد و «وجود پنج، شش خلافكار در هر خیابان» را نقل زبان پیرمردی می كند كه در «پارك آزاده» به دور دست ها خیره شده است.
   
    خانواده ها، معتادان و . . .
    حالاهوا كاملاتاریك شده و اینجا خیابان 22 بهمن است. همان خیابانی كه در گذشته، محله غربتی ها و پاتوق انواع و اقسام جرایم و انحرافات اخلاقی بود و حالابه «پارك گلشن» ختم می شود. با عبور از كنار خانه های مردم بار دیگر نمای قدیمی ساختمان ها تكرار می شود، ساختمان هایی كه حتی پاركینگ های 15 – 10 متریشان هم به اجاره كسانی درآمده است كه سقفی برای زندگی نداشته اند. نمایی كه یادآوری می كند «خاك سفید، محل پخش مواد مخدر بوده و هست و این تصور كه با تخریب منازل غربتی ها، این محله پاك شده اشتباه از آب درآمده و با پراكنده شدن غربتی ها در جای جای محله، معضلاتی از این دست دو چندان شده است.» در اكثر خانه ها، نیمه باز است و باد، پرده های آویزان ورودی خانه ها را تكان می دهد. با عبور از كنار پدری كه در پیاده رو، چند سیخ كباب را روی منقل باد می زند، دو زن و یك مرد كه قلیان به دست، زندگی شان را دود می كنند و دختر بچه یی كه تمامی این لحظات را در خاطره خود ثبت می كند، چهره «پارك گلشن» زیر نور ضعیف چراغ هایش نمایان می شود. پاركی كه فضایی سرسبز، چند وسیله ورزشی، نیمكت، دو تاب و چند سرسره دارد. ساعت از 9 عصر گذشته وهنوز خانواده هایی در پارك مشغول بازی با كودكان شان هستند. خانواده ها در پارك تنها نیستند و مجموعه یی از معتادان و بزن بهادرها هم در كنارشان دیده می شوند. چند جوان كه در گوشه یی از پارك، قلیان را همچون معشوقه یی به آغوش كشیده اند، سه مرد قوی هیكل روی یكی از نیمكت ها نشسته اند و با آب و تاب فراوان از كتك كاری چند لحظه پیش شان می گویند. دو ولگرد كه توان راه رفتن ندارند در پارك پرسه می زنند اما پدر و مادرها با این دلیل كه
    «پارك روشن است و نور كافی دارد» و « این افراد كاری با ما ندارند» به سادگی از كنار اینها می گذرند. ماشین گشت نیروی انتظامی هم كه در این چند ساعت، بیشتر از دو، سه بار سر و كله اش آفتابی نشده بود، این بار هم با چراغ های خاموش می آید و بی اعتنا، عبور می كند.
   
    احساس عدم امنیت در بین مردم
    «گلشن» با بازار میوه و تره بار، سالن ورزشی سرپوشیده، سرای محله و پارك مجموعه یی است كه پس از تخریب خانه های غربتی ها و در چند سال اخیر ساخته شد تا نمادی از ساخت و ساز شهری و تلاشی در راستای بهبود وضعیت زندگی مردم این محله باشد اما با این حال محله خاك سفید از حداقل امكانات شهری بی بهره است. عدم امنیت را هم می توان با چرخی كوتاه در كوچه پس كوچه های خاك سفید، به راحتی دید. مردم این محله برای محافظت از اتومبیل هایشان یا آنقدر آنها را نزدیك دیوار پارك می كنند یا در طول شبانه روز مدام به آنها سر می زنند و خواب را بر چشمان خود حرام می كنند. در سكوت شب، خونابه یی كه جلوی مغازه مرغ فروشی بر زمین ریخته یاد برجستگی روی دیوار و مخمصه یی كه مدیر در آن گیر كرده بود را دوباره زنده می كرد. اما گویی مدیر به انتهای خاطره اش نزدیك می شد:
    «وقتی دیدم كه اوضاع این جوری شد برگشتم به طرف گفتم آقا چقدر شما آدم با شخصیتی هستید! اصلاشخصیت فقط برازنده شماست تو این دنیا! یه مقدار كه اوضاع آروم شد دوباره گفتم كه من كارگرم و ندارم و از این حرف ها. طرف پرسید: چند خریده بودی؟ گفتم 30 هزار تومن. گفت: خب، پولش رو بده تا بهت برگردونم! با تعجب گفتم من قبلاخریدمش! جواب داد: حالابچه های ما زحمت كشیدن و این جعبه رو از پشت وانت شما برداشتن، اگه می افتادن زمین و می مردن اونوقت تو پول خونشون رو می دادی؟! گفتم ببخشید، نمی دونستم ولی اگه می فهمیدم حتما نگه می داشتم! گفت آهان، حالاشدی بچه خوب...»
   
    زحمتكشان در هجوم آسیب های متعدد
    ساعت از 10 شب گذشته و آخرین قطار خط صادقیه، تا لحظاتی دیگر از ایستگاه فرهنگسرا حركت می كند. سكوت شب كه گهگاه با صدای بلند باند اتومبیل ها و اگزوز دستكاری شده موتوسیكلت ها تكه تكه می شود، یاد خانمی را زنده می كند كه می گفت «ما اینجا، شب ها خیلی دیر بشود، تا ساعت 10 می توانیم بیرون بمانیم، بعد از آن خطرناك است» و این حرف یقینا توصیه یی دلسوزانه بود! در بازگشت، یاد شش نخ سیگاری كه دستان دختر بچه یی را پر كرده بود و می رفت تا سرمایه یی را دود كند، یاد مردی كه در تاریكی شب، در انتظار ذره یی افیون زندگی اش را می باخت و یاد ناله های زنی كه معصومیت را می شكافت، آزار دهنده، می آمد و می رفت و پیوسته هشدار می داد كه شاید «اكثر مردم محله خاك سفید، كارگر و سر به زیر باشند اما هیچ تضمینی نیست كه در هجوم آسیب های اجتماعی متعدد و كمبود خدمات اجتماعی و رفاهی فراوان، سر به زیر و زحمتكش باقی بمانند».
   
    پایان سفر
    آخرین قدم ها در محله خاك سفید با پایان خاطره مدیر همراه می شد. آنجا كه نفسی تازه كرد و گفت: «خلاصه از من 20 هزار تومن گرفت و بعد به نوچه هاش گفت: بستش رو بهش بدید، بره گم شه، آشغال! بعد با اون پسری كه با من بود جعبه رو پشت وانت گذاشتیم اما تا اومدم ماشین رو روشن كنم دوباره اون پسر گفت كه آقا چقدر میدی تا دوباره تا دم در اونجایی كه می خوای جعبتو ببری كسی نیاید برش داره؟! پنج تومن دادم و اونم با یه چوب پشت وانت نشست: تا انتهای محله غربتی ها. آدم های زیادی اینجا هستن كه از این خاطره ها دارن. اتفاقا همین چند روز پیش بود كه احساس كردم یه بار دیگه، تو روز روشن، چند تا غربتی رو همین حوالی دیدم...»
منبع: روزنامه اعتماد

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • v.z ۲۳:۱۳ - ۱۳۹۳/۰۸/۱۵
    26 6
    من خودم بچه همین محلم.چیزایی که نوشتید درسته.ولی با این که سال ۷۹ این غربتی ها رو جمع کردن بازم چن خانواده غربتی مونده!!!!!که کارشون فروش مواد و اینجور چیزاس.خودم هزار بار به چش دیدم که میگم.پلیسم خیلی هزار بار گرفتشون ولی دو ساعت بعد ولشون میکنه....
  • سجاد ۱۹:۵۶ - ۱۳۹۳/۱۱/۱۱
    17 10
    با سلام و عرض ادب خدمت خوانندگان مطالب فوق والبته سلامی گرم به گرمای قلب اهالی این منطقه مخصوص نویسنده و سردبیر سایت. اینطور که از مطالب بالا پیداست نویسنده انشا نویس خوبی بوده در دوران تحصیل اما مثل اینکه عینک ته استکانی ایشون فقط رو مطالبی که از قبل تعیین شده بوده زوم کردن!!!!!درد اعتیاد"کودک کار بودن"محله ی بد نام داشتن ...خیلی عذاب سختیه اما اینجور عذاب ها همه جا تو همه ی محله ها پیدا میشه!اما عذاب وجدان خیلی بیشتر از ایناست...وجدانم پیش هرکسی بیدار نیست تا گوشزد کنه به افراد!امیدوارم نویسنده و سردبیر هروقت دلشون ترفیع درجه خواست یک سری به کتابخونه و مساجد و دانشگاه های همین محله بزنن ...لازم به ذکره که بگم این محله میزبان چندین دانشگاه سرشناس از جمله (صنعت اب و برق عباسپور . خواجه نصیر. ازاد واحد تهرن شمال...)هست. امیدوارم نویسنده بازم به این محله سری بزنه اما قبل از اومدن به قول سهراب (چشمهارا باید شست جور دیگر باید دید...) با تشکر از هم محلی های صبورم
  • .... ۱۱:۰۶ - ۱۳۹۴/۱۰/۰۴
    6 14
    چیه رمان نوشتی؟ خیلی مسخرس
  • Mozhgan ۱۴:۵۰ - ۱۳۹۵/۰۲/۰۹
    11 22
    با سلام شما که انقدر از بالا نگاه میکنین و ژس نقد کننده هارو به خودت میگیری،تا حالا به این موضوع فکر کردی که همین محله خاک سفید که از نظر شما خیلی خوف و وحشتناک هستش چندتا سردار شهید ازش بلند شده چندتا سردار جونشون و فدا کردن تا شما الان با خیال راحت بشینی و راجب محلشون فلسفه بافی کنی؟ دوست عزیز تحقیق کن و منطقی دست به قلم ببر... برو تحقیق کن ببین که تک تک کوچه ها به اسم شهیدای محلست.... کوچه شهید اکبری.... کوچه شهید مرتضوی... کوچه شهید رنجبر،صحرا نورد....و خیلی از شهیدای دیگه که هنوز اسمشون روی هیچ کوچه ای نیست.مثل سید اصغر هاشمی پس لطف هرچی سریعتر این متنی که با افکار کور نوشته شده رو ویرایش کنی... یا علی
  • یکی ۱۸:۱۹ - ۱۳۹۵/۰۹/۱۳
    5 3
    من خودم دانشجوی یکی از دانشگاههای این محله هستم متاسفانه و چیزهایی که اینجا نوشته شده همه درست هستن و حتی افراد خود منطقه مرتب به همه دانشجوها اخطار می دن که حسابی احتیاط کنن. همین چند وقت پیش دختری دانشجو گویا ربوده شده که هنوز هم خبری ازش نیست. ولی وقتی خود تهران انقدر نا امنه دیگه از مناطق حومه اش چه انتظاری می شه داشت؟ این وظیفه مسولینه که امنیت مناطق مختلف رو تامین کنن. حالت انشایی این نوشته کمی مثل متن داستانیش کرده بود تا یه گزارش ولی کلا همین که سعی در روشن کردن مردم شده خودش جای تشکر داره. مژگان خانم شما مثکه خودت از یه فیلتر خاصی داری نگاه می کنی به همه چیز، شما کامنت خودتو برو ویرایش کن! شهید و غیر شهید اصلا چه ربطی به این موضوع داره؟؟؟!!! بعدم همه مردم ایران از همه جا رفتن جنگیدن و اینکه فقط اونجا خیابون به اسم شهدا داره که دیگه واقعا جوکه ساله! شما دو قدم برو شهرهای مختلف ایران رو ببین بعد بیا اینجا شعار بده!
  • سارا ۱۱:۴۷ - ۱۳۹۷/۰۲/۰۲
    0 1
    سلام منم یک جوان داشجو هستم که قبلا تو هروی زندگی میکردیم بخاطر مشکلات مالی مبور شدیم هی بیایم پایینتر خونه اجاره کنیم. وقی به این محل اومدیم نمیدونسیم چه خبر... تو این مدت که اینجا بودیم روز خوش نداشتیم... جالب اینجاست که انقدر قیمتا بالا رفته که قراردادمون که تموم بشه دیگه اینجام نمیتونیم بشینیم باز باید بریم پایینتر ...