رییس‌جمهور در خوزستان وعده داد كه دولت در برابر مشکلات زیست‌محیطی و ریزگرد‌ها خسته و مایوس نمی‌شود.

زندگی با «بوی نفت»

سلامت نیوز: رییس‌جمهور در خوزستان وعده داد كه دولت در برابر مشکلات زیست‌محیطی و ریزگرد‌ها خسته و مایوس نمی‌شود.

به گزارش سلامت نیوز، رونامه اعتماد نوشت: «پیشینیان ما گفته بودند كه نفت نشان از آشفتگی‌ها و درگیری‌ها دارد. هر كه نفت در خواب بیند به مصیبتی گرفتار آید. نفت مال حرام بی‌سرانجام است. بدنامی دارد و عاقبت ندارد. خواب نفت، خبر می‌دهد كه گرفتاری سیاسی (نائبه من سلطان) در راه است! ما می‌گفتیم این حرف‌ها خرافات است. می‌گفتیم كه این مدعیان تعبیر خواب در دنیای قدیم گرفتار اوهام خویش بوده‌اند. نفت و فساد و بدبختی؟ نفت و جنگ و زد و خورد؟ این حرف‌ها یعنی چه؟ اما آنگاه كه در اوایل قرن بوی نفت از این منطقه برخاست، دیدیم كه پیران ما راست می‌گفته‌اند و آنگاه كه در اواخر قرن درهای دوزخ بر فراز خلیج فارس باز شد و غریو سهمگین آتشبارها و نهیب سقوط موشك‌ها سایه وحشت و مرگ را بر آب‌های نیلگون افكند، همه ماهیان دریا و اشتران صحرا و نخلستان‌های بصره و نیزارهای بطایح نیز دریافتند كه نفت چگونه ممكن است به جنگ و زد و خورد و آفت و بلا تعبیر شود!» (١)

نفت، سه حرف و هزاران قصه. سه حرف و هزاران غصه. سه حرف و هزاران اتفاق. سه حرف و هزاران آشوب. در كوران جنگ جهانی دوم این نفت بود كه ماشین‌ها و ادوات جنگی متفقین و متحدین را پیش می‌برد و به جان هم می‌انداخت. شاید گذشتگان ما پر بیراه نگفته‌اند كه نفت منشأ آشفتگی‌هاست. آن روزی كه نفت از میدان نفتون مسجدسلیمان پس از ٧ سال حفاری، بالاخره رخ نمود، شاید فقط انگلیسی‌ها می‌دانستند چه اتفاقی افتاده، همین بود كه دست‌افشان به دور چاه نفت رقصیدند و جشن گرفتند. شاید آنها، همان بهره‌برداران سالیان، همان‌ها كه تا قبل از مصدق، رقصان و پایكوبان از چاه‌های نفت دور نشدند، تنها كسانی بودند كه نفت برای‌شان طلایی بود سیاه و ارزشمند. و چه جنگ‌ها و اختلافاتی كه كنار چاه‌های نفت بین قدرتمندان جهان شكل نگرفت. آنها قدرت را در این چاه‌ها می‌دیدند و برای دستیابی به آن از هیچ اقدامی فروگذار نمی‌كردند. «اهرم تسلط بر جهان در دست كسی خواهد بود كه اختیار شیر نفت خاورمیانه را در دست داشته باشد.» ١

 این جمله به نقل از شلزینگر، وزیر انرژی سابق امریكا در گزارشی با عنوان «ژئوپولتیك انرژی» كه در دسامبر ١٩٨٠ تهیه شده آمده است. و به خوبی نشان می‌دهد نگاه قدرتمندان به چاه‌هایی كه دستان خسته و پیشانی‌های به عرق نشسته كارگران به ثمر می‌رساند، چگونه بوده است.


برای كارگرانی كه قرن‌ها قبل‌تر از حلقه زدن قدرت‌های بزرگ جهان به دور چاه‌های نفت ایران، در حد نیاز از این منبع غنی و سیاه زیرزمینی برای عایق‌بندی منازل و گرما بخشی و روشن داشتن آتش آتشكده‌های مقدس‌شان بهره می‌بردند، این شادی مضاعف انگلیسی‌ها عجیب بود. آنها هنوز نمی‌دانستند باید از جوشیدن نفت در همسایگی‌شان خوشحال باشند یا نگران. آنها هنوز خبر از خوابی كه نفت برای‌شان دیده بود نداشتند، و شاید هم نباید می‌داشتند. بیش از یك قرن از یكه‌تازی نفت بر اقتصاد ایران گذشته. بیش از یك قرن گذشته از آمدن و رفتن و ساختن و ویران كردن‌هایی كه یك سرشان به چاه‌های نفت وصل بود. اما هنوز همسایگان نفت و آنها كه هیچ كس حق آب و گل و همسایگی برای‌شان قایل نیست، نتوانسته‌اند بهره‌ای از سایه این همسایه پر سر و صدا ببرند. اما آنها كه دورتر بودند، مسحور دستاوردهایی شدند كه نفت نصیب‌شان كرده، شاید هم این یك قانون است. چراغی كه به خانه روا بوده بیش از یك قرن است نوربخش خانه دیگران شده.


مسجدسلیمان؛ سرزمین چشمه‌های جوشان نفت
۵ خرداد ۱۲۸۷ بود كه فریاد كارگران در حوالی محل حفاری میدان نفتون بلند شد، ٧ سال بود كاوش‌ها به هیچ می‌رسید و نا امیدی به جان سرمایه‌گذاران كاوش نفت در ایران افتاده بود، اما بالاخره زمین سخاوت به خرج داد و امیدها را زنده كرد. سال‌های سال از این چاه روزانه ۳۶۰۰۰ لیتر برداشت می‌شد. اما حالا فقط خاطره‌ای از «چاه نمره یك» مانده، چاهی كه قرار است روایتگر تاریخ شود. به دورش حصار كشیده‌اند و به همراه تجهیزات مربوط به استخراج نفت كه در اطرافش قرار دارد، شیوه استحصال نفت را برای بازدید‌كنندگان به نمایش گذاشته‌اند. در همسایگی نخستین چاه نفت ایران در محله «نمره یك»، دره‌ای قرار دارد. دره پر از زباله و نخاله‌های ساختمانی است، دورتا دور دره خانه‌هایی كج و كوله با معماری‌ای غیر اصولی و نامنظم ردیف شده و چشم به دره دوخته‌اند، اینجا نمی‌شود اثری از ثروت كلانی كه نفت نصیب ایران كرده است، مشاهده كرد. دیوار به دیوار نخستین چاه نفت ایران خانه‌ای از آجرهای سفالی و خشتی روی هم چیده شده قرار دارد. از همان خانه‌هایی كه یك شبه در محله‌های محروم سبز می‌شوند و چیزی نمی‌گذرد كه همه به وجودش عادت می‌كنند و گویی سال‌هاست همانجا وجود داشته. در آهنی بدون رنگ در ورودی خانه است، درز كناری چارچوب در به قدری باز است كه حتی اگر نخواهی می‌توانی تا انتهای خانه را ببینی، لباس‌های روی بند هنوز آبچكان در هوای بارانی مسجدسلیمان تاب می‌خورند. خانه زنگ ندارد، هر چه بر در می‌كوبیم در باز نمی‌شود. آن سوتر مردی سیه چرده با عینك آفتابی كنار موتوسیكلتش جلوی در خانه دیگری ایستاده.

جوشكار است و به صورت فصلی در عسلویه كار می‌كند. حرف از همسایگی چاه نفت كه می‌شود می‌گوید: «این چاه كه موزه شده دیگه نفت نداره، اما اینجا چاه نفت زیاده، بعضیا تو حیاط خونه‌شون چشمه نفت دارن، اما خودتون ببینید وضعیت رو دیگه، مسجدسلیمان ثروتمند‌ترین شهر فقیر دنیاست» دستانش سیاه است و از دهانش بوی تند سیگار بیرون می‌زند: «اینجا یك زمانی تا انتهای همین خیابون خونه بود، الان جاده زدن، برای اینكه همه رفتن» به خانه‌های متروكه روبه‌روی محل چاه نفت اشاره می‌كند و می‌گوید: «اول اینجوری متروكه میشه، تخریب میشه، بعد میان با لودر صاف می‌كنن خیابون درست می‌كنن، یا ساختمون چند طبقه می‌سازن» و بعد توضیح می‌دهد: «البته زمانی كه چاه نمره یك نفت داشت، خونه‌های زیادی دور و برش نبود، بعد‌ها كه چاه از كار افتاد ساخت و سازهای غیرمجاز این دور و بر شروع شد»


می گوید جوان‌های مسجدسلیمان در شهر نفت‌خیز خودشان كار پیدا نمی‌كنند. بیشتر در عسلویه و ماهشهر كارگری می‌كنند. پدربزرگش برای شركت نفت كار می‌كرده، پدرش هم در جنگ شهید شده، حالا او و برادر بزرگترش خرج خانه را می‌دهند: «كو كار؟ ما از كار عار نداریم، هر چی باشه انجام میدیم.» دستان سیاهش را نشان می‌دهد: «تعویض روغنی، سپر‌سازی، جوشكاری، كارگری هركاری فكر كنی انجام میدم، اما زندگیم باز نمی‌چرخه، یعنی كار نیست.»

مسجدسلیمان شهر عجیبی است. نه شبیه شهر است و امكانات شهری دارد و نه مختصات یك روستا را دارد. میانمایه. از سویی به شهر می‌ماند با آپارتمان‌های بلند مرتبه با نمای كامپوزیت و آخرین مدل اتومبیل‌های بازار خودرو در خیابان‌های نامنظمش در ترددند. از سویی به روستا می‌ماند با كوچه‌های خاكی و فضاهای عمومی رها شده به حال خود و مردمانی كه با لباس محلی در آن رفت و آمد دارند. از سویی دیگر ساختمان‌هایی با معماری انگلیسی در شهر خودنمایی می‌كنند و به تنهایی می‌توانند جاذبه‌ای باشند برای تماشا، ساختمان‌هایی كه جذابیت‌های معماری‌شان با وجود ساختمان‌های قلدر و تازه ساز آجری و آهنی به سایه رفته و گویی كم‌كم رو به فراموشی است. بنگله‌ها، خانه‌هایی نسبتا بزرگ با شیروانی‌های نارنجی رنگ هستند كه با حصاری كه لوگوی شركت نفت روی‌شان جا خوش كرده، محصور شده‌اند. این بناها با شاخصه‌های معماری هندی و شرقی روزگاری محل اسكان كارگران و مهندسان هندی بود كه در مسجدسلیمان مشغول كار در صنعت نفت بودند. اسكان كارگران شركت نفت در تمام شهرهای نفتی بر اساس رده‌بندی شغلی صورت می‌گرفت و هر منطقه از شهر متعلق به دسته‌ای از كارگران شركت نفت بوده. حالا گوییRATE  بندی‌های گذشته برای سكونت افراد با موقعیت‌های اجتماعی مختلف در شهر نیست.
پیرزن‌ها كنار پیاده رو نان تیری (نان محلی مسجدسلیمان، كه شبیه لواش است) می‌فروشند و در جایی دیگر زنان كولی بساط عریض و طویلی پهن كرده‌اند و لباس‌های دست دوم رنگارنگ می‌فروشند. اگر كسی چشم بسته وارد مسجدسلیمان شود و هیچ از تاریخچه این شهر نداند، برای او قابل باور نخواهد بود كه این شهر یك شهر تاریخی است كه صاحب چاه‌های نفت بسیار است و بخشی از اقتصاد ایران منوط به جوشیدن چاه‌ها و چشمه‌های این شهر بوده و هست. مسجدسلیمان همان شهری است كه ملك‌الشعرای بهار بعد از بازدیدش از آن در فروردین ١٣٠٦ قصیده‌ای بلند در وصف آن سرود و به تاسیسات نفتی این شهر اشاره كرد و در پایان هم در بیتی اشاره به امكانات این شهر كرد و گفت: «انتظاماتی كه در آن خطه دیدم‌، ‌ای عجب/ سال‌ها خلق آرزویش را به تهران كرده‌اند.»

مسجدسلیمان شهر نخستین‌های ایران است. نخستین‌هایی كه نفت باعث تولدشان بوده. سینیورهای انگلیسی كه سال‌ها در این شهر مشغول مدیریت استخراج نفت بوده‌اند، برای رفاه خود و كارگران‌شان امكانات تفریحی فراوانی در شهر ایجاد كردند. یكی از این امكانات كه آثارش هنوز هم در مسجدسلیمان به چشم می‌خورد، ورزش گلف است. باشگاه گلف مسجدسلیمان در منطقه‌ای كه مردم به نام منطقه «گلف» می‌شناسند قرار دارد و یكی از مجهزترین باشگاه‌های گلف ایران است. ورزش گلف در این شهر بسیار مورد توجه است و تیم گلف مسجدسلیمان یكی از داعیه داران این ورزش در كشور به شمار می‌آید.


نفت سفید؛ شهر شعله‌های رقصان
ماشین در پیچ و خم جاده می‌تازد. جز بوته‌ها و درختان و سنگ‌ها، چشم‌انداز جاده‌های جنوب یك المان ثابت دیگر هم دارند. لوله‌هایی كه دو به دو كنار هم و به موازات از بی‌نهایت تا بی‌نهایت چشم‌انداز جاده تن به خاك داده‌اند. لوله‌ها را كارگران شركت نفت، یك به یك با دقت و احتیاط روی زمین كاشته‌اند و پیش رفته‌اند. از عمق دره‌ها تا سینه كش تپه‌ها و شكاف كوه‌ها لوله‌ها تا چشم یاری می‌كند هستند. نفت باید از مسجدسلیمان با همین لوله‌ها برسد به دست تجهیزات پالایشگاهی در آبادان تا بتواند مورد استفاده قرار گیرد. در جاده مسجدسلیمان به اهواز، شب كه می‌شود، از پس این لوله‌ها و تپه‌هایی كه تن به سیاهی شب می‌سپرند، شعله‌هایی نمایان می‌شود. رقصان و بلند از پس دیوارها سرك می‌كشند. اینجا نفت سفید است. شهری میان مسجدسلیمان و هفتگل و اهواز. شهری كه فرهنگ جغرافیایی ایران اینطور معرفی‌اش می‌كند: «دهستان نفت سفید در مغرب هفتگل در ناحیه كوهستانی گرمسیری واقع است و ١٥٠٠ تن سكنه دارد. آبش از لوله كشی شركت نفت تامین می‌شود. محصولش غلات و شغل اهالی زراعت و كارگری شركت نفت است. در این قصبه معدن نفت و گچ نیز وجود دارد.» اما امروز نفت سفید دیگر شبیه توصیفاتی كه ذكر شد نیست. حالا روزگار مردم با شكستن سنگ می‌گذرد. نان‌شان در دل سنگ است و از نفت و گازی كه خانه‌های‌شان بر روی منابع عظیم آن بنا شده، تنها مشعل‌هایی نصیب‌شان شده كه به آن «شعله» می‌گویند. شعله‌ها كه تبدیل به نماد نفت سفید و روستاهای اطرافش شده‌اند، برای روشن كردن محیط زندگی اهالی مورد استفاده قرار می‌گیرد و مستقیم به لایه‌های گاز در سطح طاقدیس زمین وصل است.


نفت سفیدی‌ها بیشتر جنگ زده‌های مسجدسلیمان و خرمشهرند كه در زمان جنگ به این منطقه آمدند. شهر چند ساعتی است تسلیم شده. صدای سگ‌ها روستا را قرق كرده و جنبنده‌ای جز اهالی روستا جرأت نزدیك شدن به سگ‌ها را ندارد. یكی از جوانان می‌بردمان تا پس كوچه‌های نفت سفید و خانه‌ای كه در پس دیوارهای سنگی بلند كوچه‌های آن آماده خواب می‌شود. شعله‌ای كه وسط حیاط قرار گرفته با شعله كبریتی كه خانم خانه نزدیكش می‌كند روشن می‌شود. لوله‌ای در زمین فرو رفته و ایستاده و برسرش شعله‌ای شروع به رقصیدن می‌كند. نفت سفیدی‌ها آب آشامیدنی شان را می‌خرند، تانكر سفید بزرگ گوشه حیاط را نشان می‌دهد: «این هزار لیتره، ٥٠ تومن میدیم تا برامون پرش كنن» نفت سفید رونقش را باخته به بی‌توجهی‌ها: «یك زمانی اینجا سینما داشت، باشگاه داشت، الان دیگه بهش نگاه نمی‌كنن» پسرش راننده سرویس مدرسه شهر است، كار ندارد، دخترش لیسانس گرفته و در خانه كنار مادر روزگار می‌گذراند.
 آبگرمكن خانه‌ها بیرون خانه در كوچه قرار دارد، مخازن استوانه‌ای بلندی كه گرمای‌شان را از گاز لایه‌های زیرین زمین می‌گیرند و آب را برای اهالی خانه‌ها گرم می‌كنند. لوله‌ها در میان كوچه به صورت روباز از خانه‌ای به خانه‌ای رفته. هیچ راه همواری وجود ندارد. در خانه‌ها حتی آهنی هم نیست، درهای گالوانیزه و آلومینیومی راه ورود به خانه‌هایی است كه زمانی ابهتی داشتند. كوچه‌های خاكی نفت سفید روزگاری محل زندگی هندی‌ها و انگلیسی‌ها بوده، كار كردن در نفت سفید آرزوی شركت نفتی‌ها بوده، اما حالا در همان خانه‌های ٧٠ سال پیش مردمانی زندگی می‌كنند كه گله مندند از فراموشی. از بی‌توجهی. و متواضع و كم توقع به همان شعله‌های «فلر» كه در حیاط‌شان نشان زندگی است قانع‌اند. شعله‌هایی كه تنها سهم این مردم از ذخایر غنی نفت و گاز منطقه است. «شعله»‌ها آسمان نفت سفید را سرخ كرده. سگ‌ها هنوز بر سر غریبه‌ها فریاد می‌زنند. دورتر از شعله‌ها شهر خوابیده است، كاش خواب نفت نبیند.


دارخوین؛ ردپای جنگ
«ساعت ١:٢٠ دقیقه ظهر است و ناهار مرغ بوده، شاهرخ پیش بچه‌های آشپزخانه دعوت است، با امروز ٣٢ روز است كه اینجا هستیم» این جمله را در تاریخ ١٢ / ١ / ٦٣ یكی از رزمنده‌هایی كه در تلمبه خانه دارخوین منتظر اعزام به خط مقدم بوده نوشته است. نامش ناخواناست. شاید امروز نامش، نشانی كوچه‌ای باشد و شاید هم در گوشه‌ای از این دیار با خاطرات همرزمانش روزگار می‌گذراند. اینجا تلمبه خانه دارخوین است. دیوارهای داخلی ساختمان‌هایش پر است از یادگاری رزمنده‌هایی كه در سال‌های جنگ و به ویژه در حصر آبادان در این محل كه مقر تداركات عملیات بود منتظر اعزام به خط مقدم می‌ماندند. یك رزمنده دیگر زیر تاریخ ٢٢/١٢/٦٣ نوشته: «رادیو دارد درباره حمله موشكی ایران به بغداد حرف می‌زند، ما از ١٤/١١ اینجاییم» آن دیگری اهل اصفهان است و یكی دیگر كه در تاریخ ١٨/٤/٦٤ اعزام شده اهل كازرون، این دیوار نوشته‌ها بخشی از هویت بنای متروكه تلمبه‌خانه دارخوین شده‌اند. لابه‌لای این خطوط كه در دیوارهای كنار بویلر‌های بزرگ داخل ساختمان آجری تلمبه خانه ثبت شده‌اند، می‌شود التهاب‌های شب عملیات را دید، می‌شود امیدها را دید. نگرانی‌ها را دید و لحظه شماری‌ها را برای اعزام و پیگیری اخبار جنگ را در بنای متروكه‌ای كه آن سال‌ها محل استقرار نیروها بودند.


امروز از پس سال‌ها فقط سكوت است كه پهن شده توی فضا. تجهیزات آهنی صورت‌شان را با سیلی سرخ نگه داشته‌اند و هنوز ایستاده‌اند. دودكش‌های بلند تلاش می‌كنند تا اقتدارشان را حفظ كنند. گیاهان خودرو از لابه‌لای لوله‌های قطور زنگ زده سرك می‌كشند. حوضچه‌هایی كه روزی با آب رودخانه كارون پر می‌شدند، حالا هم آب دارند اما این آب نشانی از كارون ندارد، باران چند روزی است كه باریده و حوضچه‌ها آب را تا نیمه پر كرده. سكوت سنگین است و فریاد قصه گویی بنا آنقدر بلند كه هر تازه واردی را وادار به سكوت می‌كند. بعد از تجهیزات آهنی و لوله‌های بلند دودكش، دو ساختمان كه به شكل قرینه در فاصله‌ای نزدیك به هم ساخته شده‌اند، خود نمایی می‌كنند. المان‌های معماری نشانه‌های معماری دهه ٤٠ اروپا را دارد. تاریخچه بنا می‌گوید آن روزها كه نفت از مسجدسلیمان به آبادان منتقل می‌شد تا پالایش شود و آماده پخش، نیاز به ایستگاه‌هایی بود تا سرعت این انتقال را كنترل كنند. همین بود كه چهار تلمبه خانه در مسیر مسجدسلیمان به آبادان احداث شد. یكی از آنها دارخوین است. اما تاریخ صنعت نفت در مورد متروكه شدن و خارج شدن تلمبه خانه دارخوین از مدار انتقال نفت نشان می‌دهد كه از اوایل دهه ٥٠ كه تولید نفت در اهواز افزایش پیدا كرد و نفت دیگر از مسجدسلیمان به پالایشگاه آبادان منتقل نشد، دارخوین و تلمبه خانه‌های دیگری كه در مسیر انتقال نفت بودند از رونق افتادند. نفت مسجدسلیمان به جزیره خارك منتقل شد و اهواز منبع تغذیه پالایشگاه آبادان شد.


حالا تلمبه خانه دارخوین زخمی است. زخمی روزگارانی كه تاریك و تنها رها شده بود و چشم انتظار كسانی است كه قرار است بیایند تا او لب ورچیند و برای‌شان از قصه‌هایی كه سال‌ها در سینه نگه داشته بگوید. تلمبه خانه دارخوین حالا به تمام نام‌هایی كه بر دیوارهایش حك شده‌اند می‌بالد. به اینكه روزی سایه دیوارهایش مامن سربازانی بوده كه جان‌شان را قربانی دیارشان كردند.


آبادان؛ شهر دكل‌ها و آتش‌ها
«مردم از تهران می‌آمدن اینجا برای تفریح، عكس‌هایی از آبادان دارم كه بچه هام باورشون نمیشه مال آبادانه، میگن اینجا اروپاست، اینقدر این شهر آباد بود. اینجا ١٥ تا سینما داشت، بهمنشیر، گلستان، نفت، تاج اما الان فقط سینما نفت فعاله، این سینما نفت رو شما یادتون نمیاد، وقتی كه سینما ركس آتیش گرفت، دادگاه متهم‌های سینما ركس رو تو همین سالن سینما نفت برگزار كردند» پای درد دل هر كدام از اهالی آبادان بنشینی، روزهای طلایی را به خاطر دارند از سال‌های قبل از جنگ، اما آتش جنگ كه به جان آبادان افتاد هیچ برایش باقی نگذاشت جز جای گلوله‌ها و خمپاره‌هایی كه هنوز هم زخم‌شان بر تن بناهای آبادان خودنمایی می‌كند.


قاسم از كارگران شركت نفت است و در روزهای طلایی آبادان استخدام شركت نفت شده، حالا با لهجه شیرین جنوبی‌اش از تاریخ آبادان می‌گوید و روزی كه جنگ شروع شد: «اون روز ما تو پالایشگاه بودیم، ماشین حقوق اومده بود و ما بی‌خبر از همه جا ایستگاه ١٠ جمع شده بودیم كه حقوق بگیریم. منتظر بودیم كه هواپیما زد. ما همین‌جور هاج و واج موندیم. حسابرس پول‌ها را برداشت و با دوچرخه راه افتاد ما هم دنبال دوچرخه‌اش می‌رفتیم كه پول‌های‌مان را بگیریم، آخر به یك پستویی رسیدیم و نشستیم حقوق‌مان را گرفتیم. اون سال‌ها هر ١٤ روز ٣٢١ تومان و هفت ریال حقوق می‌گرفتیم. جنگ كه شروع شد، گفتیم دو سه روز تیر اندازی میشه بعد تموم میشه، ما فكر می‌كردیم جنگ دو روزه، یه دفعه شد هشت سال.»


آبادان، اروند، جزیره مجنون، پل خرمشهر، اینها كلیدواژه‌های جنگ است در جزیره آبادان، هنوز هم در ساحل اروند كه قدم می‌زنی روی حفاظ‌های اسكله اروند محل تركش‌ها و تیرهایی كه عراقی‌ها به سمت ساحل اروند شلیك می‌كردند دیده می‌شود: «عراقیا با تیر دست به ما شلیك می‌كردند. ما هم دفاع می‌كردیم، یه جوری كه عراقی‌ها فكر می‌كردند یك لشگر این طرف رود هست.» اما احوال پالایشگاه هم در روزهای جنگ احوال خوشی نبود: «تمام كار ما شده بود خاموش كردن آتش و جابه‌جایی پیكر مردم و رزمنده‌ها، رفیق‌هامون زخمی می‌شدن، انبارها آتش می‌گرفتند، اما با شرایطی كه بود همه یك دل بودن. همه دنبال این بودن كه آتش سوزی نشه و وسایل و تجهیزات آسیب نبینه، كارگر و كارمند و رییس، همه دست به دست هم پمپ‌ها و تجهیزات رو با گونی پوشوندیم و بعد از جنگ الحمدلله روش‌نشون كردیم و رفتند در سرویس.»


امروز هم آبادان آن امنیتی كه لازم است را ندارد، اهالی آبادان هنوز خواب جنگ می‌بینند، هنوز در شهرشان صدای گلوله می‌آید: «اسلحه راحت از عراق میاد تو شهر، همه مسلح شدن، اسلحه كیلویی میاد تو شهر، شب‌ها مدام صدای تیراندازی میاد. فیلم وسترن دیدین؟ فضای اینجا گاهی مثل فیلم‌های وسترن میشه، با اسلحه گرم زور‌گیری می‌كنن. امنیت ما زیر صفره. چند وقت پیش تو شهر تو منطقه كشتارگاه قدیم كه الان مركز فروش مواده، كنار پاسگاه پلیس تیر اندازی شد چند نفر هم كشته شدن. من سه تا دختر دارم واقعا وضعیت خطرناكیه می‌ترسم بذارم‌شون برن بیرون. اشتغال خیلی كم شده، همه جا پارتی بازی شده. شركت نفت به جای اینكه جوون‌های بومی رو استخدام كنه از تهران مهندس میاره. این شهر سیاسی شده، نماینده‌ها یه دل نیستن. نماینده‌ای كه با پول میاد تو مجلس به درد نمی‌خوره، نماینده باید از خودش مایه بذاره نه از دولت.» اینها اظهارات چند نفر از اهالی آبادان است در مورد وضعیت امروز آبادان. آبادانی كه جنگ سختی را پشت سر گذاشته. زخم دل مردم آبادان هم مثل زخم دیوارهای شهر هنوز مرهم می‌طلبد. اما زخم‌های نو اعتنایی ندارند به زخم‌های سالیانی كه بر دل مردم این شهر است.


خیابان پهن و كم تردد، دكه‌ای سرخ گوشه چهار راه خمیازه می‌كشد. روزنامه‌های روی پیشخوان تاریخ دیروز را دارند، خالد فروشنده دكه است، از آن پیرمردهای پر حوصله و آرام كه چشمان‌شان بیشتر از زبان‌شان حرف می‌زند: «روزنامه‌ها میاد اهواز از اونجا میاد آبادان، تا برسه اینجا ظهر شده.» او هم خوب به یاد دارد روزهای قبل از جنگ را، حسرت می‌دود توی صدایش: «آبادان امروز دیگه رنگ نداره، جون نداره، از صدای آبادان فقط صدای همین پالایشگاه مونده، همون موقع هم بود، الانم هست. قبلا تو آبادان صدای خنده بود، صدای موسیقی بود، چند سال صدای شهر شد تیر و خمپاره و جیغ. تموم شد. حالا فقط صدای پالایشگاهه. آبادان دیگه فقط همین صدای پالایشگاه رو داره و بوی گیس رو.» دستش را محكم روی پیشانی‌اش فشار می‌دهد و اخم می‌كند «چی بگم دیگه، من اینجا یخ می‌فروختم، الان دیگه همه جا آبسرد كن هست، یخ از مد افتاده.» می‌خندد و به داخل دكه می‌رود تا به عابری كه از موتور پیاده شده سیگار بفروشد.


«این بوی گیس نباشه‌ها، ما مریض میشیم، باورت میشه؟» اینها جواب خالد است به سوالی در مورد بویی كه آبادان را تسخیر كرده. «هرجا میریم سفر وقتی بر می‌گردیم از همین بوی گیس می‌فهمیم كه تو آبادانیم.» آبادانی‌ها به بویی كه از بویلرهای پالایشگاه بیرون می‌آید، می‌گویند «گیس» منظورشان همان GAS است. این نام هم مثل نام‌های بسیار دیگر رد پایی است كه از زبان انگلیسی در زبان مردم آبادان باقی مانده. رد پای حضور انگلیسی‌ها در این شهر هنوز هم دیده می‌شود. در آداب و فرهنگ و ادبیات این مردم هنوز هم می‌شود این رد پا را دید. آبادانی‌ها بیشتر از باقی شهرهای جنوبی كه زمانی محل زندگی و كار مهندسان و كارگران انگلیسی بود تحت تاثیر زبان انگلیسی‌ها قرار گرفته‌اند و واژه‌هایی در زبان‌شان شكل گرفته مثل «اسپیتال» كه همان بیمارستان یا HOSPITAL  است. هنوز هم آبادانی‌ها به خیابان می‌گویند «لین» یا  LANE   و به گوجه فرنگی می‌گویند «تماته» كه همان  TOMATO  است. اما این تاثیرات تنها اثرات نفت بر این شهر نبود. آبادان بیشتر از آنچه تصور شود، متاثر از وجود پالایشگاه در این شهر بوده و هست. پالایشگاه با آن سر و صدا و شعله‌های همیشه روشن «فلر»‌هایش هویتی مستقل دارد. هویت شهری كه قدیمی‌ترین پالایشگاه ایران در قلبش می‌تپد. هرچند بخش‌هایی از پالایشگاه حالا خسته و زخمی زیر تن آسمان یله شده‌اند و پیر و فرتوت فرصت را به تجهیزات تازه نفس داده‌اند. اما هویت آبادان هنوز زیر سایه همان تاسیسات عظیم و عجیب و تاریخی ریشه داده است.


خالد از دكه بیرون می‌آید و روی صندلی پلاستیكی كه كنار دكه است می‌نشیند: «می دونی چرا به آبادانی‌ها میگن لاف زن؟» و تاكید دارد كه قصه پشت این لاف زنی همین است كه او می‌گوید، هیچ سندی هم برایش ندارد، اما به درستی‌اش ایمان دارد: «یك زمانی تو این آبادان یك امكاناتی بود كه تو هیچ كدوم از شهرهای ایران نبود. هر وقت ما می‌خواستیم از شهرمون برای مردم بگیم، فكر می‌كردن دروغ می‌گیم. اما واقعیت بود. ما دروغ نمی‌گفتیم. هنوزم خیلی از این ساختمون‌هایی كه تو آبادان هست رو شما نمی‌تونید تو هیچ جای ایران پیدا كنید. این شد كه اونایی كه نیومده بودن آبادان رو ببینن فكر می‌كردن ما لاف می‌زنیم. همین مهر هم موند رو پیشونی ما كه لاف می‌زنیم.» خالد قول می‌گیرد تا یك تور برای‌مان بگذارد به هر كجای آبادان كه بخواهیم تا عجایب آبادان را نشان‌مان دهد. مردی كه از خالد سیگار خریده هنوز كنار دكه است، دود سیگارش را به هوا می‌فرستد و به حرف‌های خالد گوش می‌دهد، اما گویی طاقت نگه داشتن حرف را در دلش ندارد: «چی می‌گی عمو خالد، این چیزایی كه می‌گی رو انگلیسی‌ها برای خودشون ساختن، برای من و تو كه نساختن، صد برابر این چیزایی كه تو این شهر ساختن، نفت بردن از این مملكت، بعد من الان باید رو نفت بخوابم و بیكار دور خودم بچرخم و دنبال كار از عسلویه برم ماهشهر از ماهشهر برم سلیمانیه، دلت خوشه‌ها عمو» فیلتر سیگارش را در جوب عمیقی كه جلوی دكه است می‌اندازد و فشار محكمی به پدال موتور می‌دهد و پشت سرش را هم نگاه نمی‌كند. موتور در انتهای خیابان می‌پیچد و تمام.


حرف‌های جوان تعبیری را كه مدت‌ها پیش در یك مقاله دیده بودم به یادم می‌آورد «نفرین منابع» یا «بیماری هلندی» و تحلیلی كه یك روزنامه‌نگار امریكایی درمورد آن ارایه كرده بود به خوبی نشان می‌دهد كه چرا مردم شهرهای نفت خیز اینقدر از همسایگی با منبعی لایزال به نام نفت و گاز بی‌بهره‌اند و فقر پنجه در گلوی روزگارشان انداخته: «اقتصاددانان حرفه‌ای معتقدند كه وفور منابع طبیعی خود عاملی است در شكل‌دهی تاثیرات منفی سیاسی و اقتصادی در یك كشور. از این پدیده معمولا تحت عنوان «بیماری هلندی» یا «نفرین منابع» یاد می‌شود. بیماری هلندی، اشاره به خروج از پروسه صنعتی شدن كشور‌ها به دلیل برخورداری از منابع سرشار طبیعی دارد و دلیل نامگذاری آن هم طی شدن چنین پروسه‌ای در سال ۱۹۶۰ در هلند بود، درست زمانی كه مقامات هلند به ناگاه متوجه وجود ذخایر گاز طبیعی در كشورشان شدند. اما سوال اینجاست كه چه اتفاقی برای كشورهایی مبتلا به بیماری هلندی می‌افتد؟ ارزش پول رایج این كشور‌ها به واسطه كشف منابع طبیعی چون نفت، طلا، گاز، الماس و حتی دیگر منابع طبیعی ارزشمند یك‌باره به‌شدت بالا خواهد رفت، همین موضوع متعاقبا بازار رقابت صادرات اقلام تولیدی كشور را به‌شدت سرد كرده و در عین حال نرخ واردات را ارزان خواهد كرد. شهروندان از پول نقد جریان یافته در كشور به هیجان آمده و اقدام به واردات می‌كنند. بخش تولید صنعتی داخلی متلاشی خواهد شد و كشور با شتابی بسیار تند در مسیر ضعف یا حتی توقف پروسه صنعتی شدن قرار خواهد گرفت. اشاره بیماری «نفرین منابع» به چنین روندی است.» ٢

 و در جایی دیگر نویسنده كتاب «خواب آشفته نفت» به گونه‌ای دیگر تحلیلی از این بیماری ارایه می‌دهد: «كشور صادر‌كننده نفت در دایره اقتصادی واحدی محصور می‌مانند. حوزه‌های دیگر اقتصاد بهره زیادی از صنعت نفت نمی‌برند، قدرت اشتغال‌زایی آن نیز اندك است. در چنین كشوری دولت به رانت خواری معتاد می‌شود. مقصود از رانت درآمدی است كه سال به سال از محل صدور نفت عاید دولت می‌شود. قشر متحرك وفعال جامعه در چنین شرایطی ضرورتی برای تقلا در جهت پیدا كردن منابع دیگر درآمد احساس نمی‌كند. قشرهای اجتماعی هر چه فاصله‌شان از دولت بیشتر می‌شود، نصیب كمتری دریافت می‌دارند. راهیابی به دستگاه دولت تنها راه دستیابی به ثروت می‌شود.»١

داستان نفت را باید از زبان اروند شنید؛ اروندی كه شاهد تاریخ است. فرزند كارون و دجله و فرات. رودی كه هنوز غمگین و سنگین جاری است. هنوز می‌گذرد از كنار دیوار بتنی كه در روزهای جنگ جلوی تلمبه‌خانه و تاسیسات دیگر پالایشگاه كه در ساحل اروند بودند كشیده شد و حالا زخم تیرهای به جا مانده بر تن این دیوار و بناهای اطراف اروند، شاهدی هستند بر قدرت طلبی‌هایی كه باز هم یك سویش به چاه‌های نفت وصل بود. همسایگی نفت همیشه هزینه بسیاری داشت. تا جایی كه گاهی این هزینه معادل جان بهترین جوانان شهر شد. شاید هم قاسم راست می‌گفت: «كاش نفت نداشتیم، كاش این چاه مسجد سلیمون هیچ‌وقت نمی‌جوشید، شاید می‌شد رو پا خودمون وایستیم. شاید اوضاع‌مون بهتر بود.»


١)خواب آشفته نفت- محمد علی موحد- نشر كارنامه
٢) مقاله «بهای نفت، بلای دموكراسی»
 نوشته: توماس فریدمن، روزنامه‌نگار نیویورك‌تایمز ترجمه: نسرین رضایی- سایت تاریخ ایرانی

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha