در سالی که گذشته ویرانی ساختمان پاسکو یکی از تلخ ترین اتفاقات بود، در این حادثه چند نفر غیر از ۱۶ آتش‌نشان، کشته شدند که نان‌آور خانواده‌شان بودند، در همین رابطه با همسر یکی از مشهورترین قربانیان پلاسکو گفتگو کردیم؛ تا ببینیم در طول این مدت چه حمایت هایی از آنها شده است.

روایت ۵۶روز سخت پس‌از مرگ قاسم | حق و حقوق همسرم را می‌خواهم

سلامت نیوز: در سالی که گذشته ویرانی ساختمان پاسکو یکی از تلخ ترین اتفاقات بود، در این حادثه چند نفر غیر از ۱۶ آتش‌نشان، کشته شدند که نان‌آور خانواده‌شان بودند، در همین رابطه با همسر یکی از مشهورترین قربانیان پلاسکو گفتگو کردیم؛ تا ببینیم در طول این مدت چه حمایت هایی از آنها شده است.

به گزارش سلامت نیوز به نقل از خبرآنلاین، صدای تیک تیک ساعت می‌آمد، او روی زمین نشسته بود و در حالی که به سختی بغضش را می‌خورد، از 56 روز فاجعه بار زندگی خود و فرزندانش می گفت؛ «دخترم هستی، هنوز به این باور نرسیده که پدرش را از دست داده، هستی هر لحظه می گوید " بابای من بر می گرده»

او همسر قاسم شجاعی، «نگهبان پلاسکو» است. روایت رسمی از مرگ قاسم چنین است؛ روز فاجعه، ساعت 8 صبح شیفت نگهبانی قاسم در ساختمان پلاسکو تمام شد، اما او برای کمک به آتش‌نشان‌ها پلاسکو را ترک نکرد و چند هفته بعد جسد او را به خانواده اش تحویل دادند.

ولی این روایت برای خانم معصومه صالحی، همسر قاسم کاملا متفاوت بود، او بارها امیدوار شد که همسرش زنده است و بارها هم ناامید؛ صبح حادثه او چند بار به قاسم زنگ زده بود، ولی قاسم جواب همسرش را نمی دهد و بعد به خواهر قاسم زنگ می زند که به او می گویند قاسم زنده است، اما چندی بعد وقتی می بیند باز هم قاسم جواب تلفن نمی‌دهد نگران می‌شود و به پلاسکو می‌رود، در ابتدا آنجا همه به او می گفتند نگهبان ها سالم هستند و فقط آتش نشان ها زیر آوار مانده‌اند تا اینکه یکی از پسردایی های قاسم به او خبر می دهد که قاسم و 4 نفر دیگر هم در موتورخانه پلاسکو هستند و زنده‌اند، در آنجا آب و غذا هم وجود دارد.

همه پسردایی‌های قاسم، که در پلاسکو کار می کردند می گفتند زنده است و حتی وقتی همسرش به آنجا می رفته با او دعوا می‌کردند که چرا به آنجا می‌رود. در آن مدت حتی یکی از نیروهای امدادی که در آنجا بوده به همسر قاسم گفته است که «دستگاه زنده‌یاب نشان داده که افرادی زیرآوار زنده هستند و همسر شما هم جزو افراد زنده است.»

اما در آخرین روز آواربردای پاسکو یک مامور نیروی انتظامی به او که هنوز امید داشت همسرش زنده باشد خبر می‌دهد که احتمال زنده ماندن هیچ‌کسی زیرآوار پلاسکو وجود ندارد.

"بابای من بر می گرده"

از قاسم یک دختر 8 ساله و پسر 9 ماهه بجا مانده است؛ هستی و ابوالفضل. همسر او مربی پیش دبستانی است و حال باید هم هزینه فرزندانش را بدهد، هم از هستی و ابولفضل مراقبت کند.

- آیا الان جایی کار می کنید؟

کمی مکس می کند.

- «از زمانی که این اتفاق ها افتاد دیگر روحیه ندارم که به محل کارم بروم، می دانید کار من با بچه‌های پیش دبستانی است و این کار روحیه می‌خواهد.»

- پس یعنی دنبال کار دیگری هستید؟

- «در نامه هایی که زده بودم گفتم که به دنبال کار دولتی هم هستم، چون من با 850 هزار تومان نمی توانم هزینه بچه هایم را تامین کنم. تا قبل از این هم چون همسرم با من در این شهرک بود مشکلی وجود نداشت ولی الان من به عنوان یک زن تنها این محیط را مناسب برای فرزندانم نمی دانم. البته خداراشکر به کمک خانم مولاوردی در ایران خودرو کاری پیدا کردم و قرار شد سال 96 به آنجا بروم و شروع به کار کنم.»

او به همراه فرزندانش و قاسم در خانه ای در اسلام‌شهر زندگی می کردند ولی بعد از مرگ قاسم آنها هیچوقت به خانه خودشان بازنگشتند و الان در خانه ای به همراه مادرش زندگی می کند.

- آیا به خانه خودتان بر نمی‌گردید؟

بعض می کند و به سرعت شروع به حرف زدن می کند

- «من الان 50 روز است که در این خانه به همراه مادرم زندگی می کنم ولی می خواهم به خانه قبلی برگردم تا هستی به این باور برسد که پدرش را از دست داده است و پدرش دیگر بر نمی گردد. باید به خانه و من عادت بکند تا بتواند با این قضیه کنار بیاید.»

- وضعیت هستی بعد از شنیدن خبر مرگ پدرش چطور است؟

در طول آواربرداری پلاسکو به دختر 8 ساله قاسم گفته بودند، که پدرش زنده است و در حال کمک کردن به آتش‌نشان‌ها است و انگار بعد از آن حرف‌ها هستی دیگر نمی خواهد باور کند پدرش جان خود را از دست داده است.

- «هستی هنوز باور نکرده پدرش فوت کرده حتی وقتی سر خاک قاسم می‌رویم هستی می‌گوید "نه، او بابای من نیست." تا روز آخر آواربرداری هستی همیشه سوال می کرد که "آوار یعنی چه؟" هستی دخترم، هنوز به این باور نرسیده که پدرش را از دست داده ، هستی هر لحظه می گوید "بابای من بر می گرده" حتی بعد مراسم سوم قاسم وقتی به از او خواستم که یک چیزی به عنوان احسان بگیرم تا به مدرسه ببرد، قبول نکرد و گفت "نه مامان این کار رو نکن، من به دوستام گفتم بابا پیش آتش‌نشان‌ها بوده و به خونه برگشته، بهشون نگفتم که بابام رو از دست دادم." مثلا من عکس قاسم را روی صفحه گوشی خودم گذاشته بودم، ولی هستی عکس او را پاک کرد و عکس خودش را گذاشته حتی وقتی می بیند من ناراحت شده ام نمی گذارد گریه کنم.»

در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود، خواهرش شروع به حرف زدن کرد: «یک بار می خواستم او را به مدرسه ببرم به من گفت شال سیاه سرم نکنم چون نمی‌خواهد هم کلاسی‌هایش چیزی بفهمند چون به آنها گفته پدرش در خانه است.»

و همسر قاسم دوباره با همان قدرت قبلی شروع به حرف زدن کرد؛

- «حتی یک بار همکلاسی هستی به او گفته بود پدرت مرده است و او هم این را قبول نکرده بود و دعوا کرده بودند. یا دیروز در مراسم چهلم به او گفتم که پدرت شهید شده است چون برای کمک به دیگران جان خودش را از دست داده پس در مجلس کنار من بنشین، اما اصلا حرفم را قبول نکرد که در مجلس چهلم پدرش بنشیند؛ می آمد نگاه می کرد و وقتی می دید من گریه نمی کنم با خیال راحت می‌رفت بازی می کرد. زمانی که پدرم فوت کرده بود هستی خیلی بی قراری می کرد ولی برای پدر خودش هنوز به باوری نرسد.»

من چیز اضافه‌ای نمی‌خواهم، حق و حقوق همسرم را می خواهم

اما تنها مسئله همسر قاسم بعد از مرگ او نحوه پذیرفتن مرگ توسط هستی نیست و مشکل اصلی‌اش تامین هزینه های مالی خانواده‌اش است؛ خودش، نوزاد پسرش و دخترش

- قبل از مرگ قاسم هزینه های شما چگونه تامین می شد؟

- قاسم با بیمه ای که خودمان می ریختیم 960 تومان حقوق می گرفت و در آنجا هم روزمزد برای مغازه داران کار می-کرد، چون با 900 تومان که شد زندگی کرد، 200 تومان از حقوق قاسم که بابت بیمه بود، 850 تومان هم قسط خانه بود ! یعنی ما اصلا روی حقوق قاسم حساب نمی کردیم و خرج خانه فقط با درآمد قاسم توسط مغازه داران تامین می شد. قاسم یک برادر زاده جانباز و مادر مریض دارد که هزینه های مادرش هم توسط او تامین می شد.

- پس قاسم را بیمه نکرده بودند؟

- نه، قاسم که در پلاسکو بیمه نشده بود ولی ما بیمه اختیاری داشتیم و خودمان پول آن را پرداخت می‌کردیم. شورای ساختمان پلسکو کلا این افراد را بیمه نکرده بود؛ نه تنها قاسم، هیچکدام از کارگرهای پلاسکو بیمه نبودند.

- آنها الان هم کاری در این رابطه برای شما انجام نداده اند؟

برای اولین بار در بحث خشمگین شد و با عصبانیت زیادی به حرف هایش ادامه داد؛ «نه، من که قید آنها را زده ام. اصلا نه پیگیری کردند نه تماسی گرفتند. فقط یک بار برای ما 500هزار تومان ریختند و دیگر نه زنگی زدند نه کمکی کردند. فقط از دفتر ریاست جمهوری خیلی پیگیر کارهای ما هستند، خدا خانم مولاوردی را خیر بدهد خیلی به ما کمک کردند؛ هم کار بیمه را برای درست کردند و هم از نظر شغلی برای من کاری پیدا کردند. فقط یک بحث شهید شدن قاسم باقی مانده که داریم آن را هم پیگیری می کنیم انشاالله که این را هم قبول کنند. کار بیمه من انجام شده، فقط حکم شهادت قاسم را بزنند، چون واقعا هیچ فرقی با شهدا ندارد، شهدای زمان انقلاب برای جنگیدن از کشورشان جان خود را از دست دادند همسر من هم به نحوی برای کمک به مردم جان خود را از دست داد. می توانست مانند خیلی-ها بالای سر فرزندانش بایستد.»

با پیگیری های دفتر ریاست جمهوری قرار شده که از ماه دیگر مستمری این خانواده پرداخت شود.

-هیئت مدیر پلاسکو چطور؟ آیا آنها در این مدت به شما کمکی کرده اند؟

صدایش بالا رفت، طوری که می خواست بگوید گدایی نمی‌کند بلکه به دنبال حقوق همسرش است: «نه، به هیچ وجه. من خودم پیش هیئت مدیر پلاسکو رفتم، صحبت هم کردیم آنها قول هایی به ما دادند که هنوز عملی نشده. ببینید من حقوقمان را می خواستم چون کارگران پلاسکو با حقوق پارسال خود کار می کردند و نزدیک عید هیئت مدیره اضافه حقوق ها را به کارگران پلاسکو می دادند که امسال چنین اتفاقی رخ نداد.»

- و آنها در جواب این حرف شما چه گفتند؟

و با خشم بیشتر گفت: «حرفم را قبول نکردند و گفتند مدرک هم دارند. من هم در جواب گفتم که یک سال حقوق به ما بدهکار هستند و چون قاسم را بیمه نکرده اند می توانم به وزارت کار بروم و از آنها شکایت کنم. من چیز اضافه ای از آنها نمی خواهم، من فقط حق و حقوق همسرم را می خواهم، من دارم برای بچه هایم تلاش می کنم. وقتی که دیدند من عصبی شدم گفتند که خودشان هم خیلی ضرر دیده‌اند، ای کاش من هم فقط ضرر مالی می‌دیدم یا خانه‌ام خراب می‌شد، اما حداقل شوهر من بالای سر بچه هایش می‌ماند.»

همسر قاسم در حالی که در خانه تقریبا خالی مادرش، کنار بخاری بر پشتی تکیه داده بود از شرایط سخت زندگی اش بعد از مرگ قاسم گفت: «الان بیمه به ما 850 هزار تومان می دهد، و من با این پول با دو بچه چه کاری انجام دهم؟ در ماه فقط 450 هزار تومان هزینه ابوالفضل است، 850 تومان هم باید قسط خانه‌ام را بدهم و در واقع اصلا چیزی برای خورد و خوراک ما باقی نمی‌ماند. من فقط می‌خواهم حق و حقوق دو بچه یتیم من پایمال نشود. این ساختمان بالاخره باید یک کار فرما داشته باشد، بنیاد مستضعفین که می گوید فقط زمین برای آنها است، هیئت امنا هم که می گوید قاسم برای آنها کار نمی کرده. بالاخره شوهر من برای چه کسی کار می کرد؟»

-در این مدت چه کسانی از شما حمایت کردند؟

او که کمی آرام تر شده بود در تشکر از افرادی که حمایتشان کرده‌اند، گفت: «فقط در این مدت برخی از کسبه های پلاسکو از ما پشتیبانی کردند، همه چیز که مادیات نمی شود همان زنگی که زدند و حال بچه های من را پرسیدند کافی است. از دفتر ریاست جمهوری هم واقعا تشکر می‌کنم که در این مدت به ما سر زدند و حتی تا امروز به دنبال راه حلی برای مشکلات ما بودند.»

او البته هنوز هم باور دارد که علت برخی از کمک های دولت حرف هایشان در رسانه ها است و اگر این اتفاق نمی افتاد فقط به آتش-نشان ها توجه می شد.

شهرداری هنوز قولش را اجرایی نکرده

بارها گفته شد هزینه‌های کفن و دفن قربانیان پلاسکو رایگان است، اما برای خانواده قاسم چنین نبود. قاسم در شهرستانی که به دنیا آمده دفن شده است.

-هزینه کفن و دفن را خودتان دادید؟

-بله

-شهرداری که گفته بود این هزینه را می دهد.

 چند روز پیش تماس گرفتند و قرار شد یک هزینه ای را برای ما بریزند که هنوز واریز نشده.

و دوباره با خشم از هیئت امنای پلاسکو گفت: «حتی رئیس هیئت امنا پلاسکو گفتند که می توانید مراسم متعارف تر برگزار کنید! من اصلا تعجب کردم، من از هیئت امنا ساختمان خیلی عصبانی هستم حداقل می توانستند بیایند به ما سر بزنند و ببینند وضعیت ما چگونه است.»

خواهرش هم که خشمگین شده بود گفت؛ «وقتی خودشان در تالار با چند نوع غذا مراسم ختم و هفت و چهلم برگزار می کنند، فکر می کنند ما هم مثل آنها هستیم.»

ظاهرا خانواده قاسم هزینه کفن و دفن را پرداخت کرده اند و بیش 5 میلیون تومان هزینه کردند. همسر قاسم خود را نسبت به خانواده به همسرش بدهکار می‌داند و می‌گوید آنها آبروی او را خریده‌اند.

-جسد قاسم کامل بود؟

با بغض به این سوال جواب داد.

- «من اصلا ندیدم، خانواده همسرم اصلا به من اجازه ندادند جنازه را ببینم و من فقط یک تابوت سفید دیدم و از قاسم هیچ چیز ندیدم. ولی من از هرکسی که سوال کردم گفتند که جسم قاسم سالم است، خواهر شوهرم می گفت از روی کاور بدن قاسم را لمس کرده دیده همه بدنش سالم است. پسر خاله قاسم هم می گفت فقط صورت قاسم آسیب دیده بود.»

همسر قاسم در پایان خودش به حرف زدنش ادامه داد و از تنها خواسته خود گفت:  «روز آخر یکی از سرهنگ ها به من گفت که اسم قاسم هم جزو شهدا بوده اما بعد این حرفشان را عملی نکردند. مگر حضرت رسول نگفته هر مردی که از خانه خود برای آوردن نانی به بیرون برود و جان خود را از دست بدهد جزو شهدا است؟ من از بنیاد شهید هیچ چیز نمی خواهم، فقط و فقط می خواهم روی سنگ شوهرم اسم شهید نوشته شود. او هم مثل خیلی ها می-توانست جان خود را در آن شرایط نجات دهد و بالای سر فرزندانش باشد.»


برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha