سلامت نیوز:بچه كه بودیم وقتی زیاد شلوغ میكردیم مادرم میگفت: «یه كاری نكنید ببرم از بالای پلاسكو بندازمتون پایین.» مرد میانسال میخندد و دست به ریشهای جوگندمیاش میكشد. «حالا پلاسكو ریخت پایین و ما اینجا ایستادیم به تماشای خرابههاش.» خیره به دیوار سفیدرنگ آن طرف خیابان زل میزند.
به گزارش سلامت نیوز، روزنامه اعتماد نوشت: روی دیوار پر از آتشنشانهای مقوایی است كه صورتهایشان را با آینه پوشاندهاند. هر عابر پیادهای كه لحظهای روبهروی عكسهای مقوایی میایستند همچون آینه خودش را میبیند كه با لباس زردرنگ و دستكشهای كرم برای مهار آتش ایستاده است. ١٥٠ روز از تخریب پلاسكو میگذرد و ساكنان شهر روزهای داغدارشان را فراموش نمیكنند. پسربچه ١٢ ساله همراه با پدرش از سنندج آمده تا پلاسكو را ببیند. پدرش میگوید: «ما ١٠ روز تمام از تلویزیون یك بیل مكانیكی را دیدیم كه ضایعات ذوب شده را برمیداشت و داخل كامیون میریخت. حالا كه گذرمان به تهران افتاده گفتیم بیاییم و خودش را ببینیم.» نگهبان پیری كنار در ورودی خرابههای پلاسكو گذاشتهاند كه با صدای عابران پیادهای كه میخواهند داخل پلاسكو را ببینند و عكس بگیرند بیدار میشود، نگاهی به سرتاپای غریبهها میاندازد و اگر اسم و آدرس ندهند در را دوباره میبندد.
پدر كت و شلوار قهوهای رنگ به تن دارد و پسر یك عینك ته استكانی با فریم قهوهای رنگ به چشم دارد. پدر میخندد و به پسرش میگوید: «بابا یادته؟ اون كفش قرمزا رو از اینجا برات خریده بودم.» دوتایی سركی به داخل محوطه میكشند و همین كه كنجكاویشان تمام میشود راهشان را میكشند و میروند. داخل محوطه یك زمین خاكی است كه اسكلت نیمسوخته پلاسكو در گوشه سمت راستش است. سایه مانكنها و ویترینهای شیشهای غبارگرفته از فاصله دور معلوم است. آقاخالق مرد چهار شانه آذری زبان كه ٢٠ سال خدمت پلاسكو را كرده و نگهبانی داده حالا كنار باقیماندههای ساختمان ایستاده است. با دست ضلعی از ساختمان را نشان میدهد كه كولرهایش را یكی در میان باز كردهاند و بردهاند. میگوید: «چند شب پیش فهمیدیم دزدا اومدن كولرها رو باز كردن بردن. جنسهای تو مغازههارو هم بردن. گفتن شبی ٣٠٠ هزارتومن به ما پول بدهید تا برایتان تا صبح نگهبانی بدهیم. اما كسبه قبول نمیكنند این پول را بدهند. من هم جرات نمیكنم تك و تنها شبها وارد ساختمان شوم.»
خالق اینها را میگوید و سكوت میكند. یكی از كسبه قدیمی از راه میرسد و بعد از سلام و احوالپرسی میگوید: «بنیاد ساختمان كناری پلاسكو همراه با نیمی از پاركینگ پشتی را خریده و قرار است یك ساختمان بزرگ بسازد.» حالا كه در باز شده تعداد عابران پیادهای كه مشتاق دیدن پلاسكو هستند، بیشتر میشوند. انگار هنوز باور نكردهاند ساختمانی به آن بلندی كه مدتها از مقابلش میگذشتند محو شده و دیوار سفیدرنگی جایش را گرفته. این حجاب سفیدرنگ میان آنها و پلاسكو آزارشان میدهد. حالا كه پلاسكو ریخته دیگر شور و هیجان گذشته در پاساژ كویتیها هم دیده نمیشود. پسرهای جوان فروشنده مقابل در مغازههایشان ایستادهاند و با هم گپ میزنند. یكیشان میگوید: «پلاسكو اعتبار چهارراه استانبول بود. امسال ما مشتریهای عمده قدیمیمان را نداشتیم. فروشمان هم كم شده. مردم از شهرستان میآمدند تا از پلاسكو خرید كنند. اصلا اینجا برایشان یك جوری تفریح هم بود. حالا دیگر كسی رغبتش را ندارد بیاید.»
یك درخت هم سر مزارشان نكاشتند
ناصر، مهدی و محمد سه برادر آتشنشانند كه هر سه نفرشان از همان لحظات اولیه آتشسوزی پلاسكو برای خاموش كردن حریق و كمك به كسبه به پلاسكو اعزام شدند. مهدی و محمد همراه با دیگر آتشنشانها تا ١٠ روز بعد از حادثه در باقیماندههای پلاسكو دنبال برادرشان گشتند تا پیكرش را پیدا كنند. ناصر را روز آخر روی دستهایشان تشییع كردند و حالا كه ١٥٠ روز از آن حادثه میگذرد جای خالی برادرشان بیشتر از گذشته آزارشان میدهد. از بیتوجهیها شكایت ندارند. برادر بزرگتر میگوید: «حالا كه مجموعه شهرداری در حال عوض شدن است هیچ كسی به فكر ما نیست. تا به حال آتشنشانی و شهرداری هم هیچ قدمی برای ما برنداشته. شهرداری نصف مبلغ دیه را به ما داده و گفته كه بقیهاش را هم در آینده خواهد داد. ما مدتهاست هم به شهرداری و هم آتشنشانی گفتهایم كاری برای مزار شهدای آتشنشان كند. آنجا حتی یك سایبان درست نكردهاند تا جلوی آفتاب را بگیرد. خانواده شهدا در گرمای عرقریزان باید روی سنگهای داغ بنشینند و عزاداری كنند. چندبار به مسوولان گفتهایم حداقل چندتا درخت آنجا بكارند تا سایهاش بعدها ما را از گرما نجات دهد اما انگار نه انگار. نه شهرداری، نه بنیاد و نه آتشنشانی هیچ كدام بعد از حادثه حتی یكبار به ما زنگ هم نزدند كه احوالمان را بپرسند.
این روزها حال مادرم اصلا خوب نیست. روزهای اول بعد از فوت ناصر خانه شلوغ بود و همه ما در شوك بودیم اما حالا كه زندگی به حالت طبیعیاش بازگشته مادر و پدرم بیشتر از قبل جای خالی برادرم را حس میكنند و دلتنگش میشوند. آنها هر روز دیدهاند كه پسرشان از خواب بیدار میشود كنارشان سر سفره صبحانه مینشیند و بعد سر كارش میرود. مادرم سه تا پسر آتشنشان دارد و طبق عادت همیشگیاش هر روز صبح كه ما از خانه بیرون میآییم پشت سرمان یك كاسه آب میریزد. آن روز صبح كه ناصر برای شیفت پلاسكو رفت و هیچوقت برنگشت هر روز جلوی چشم مادرم است. مادر و پدرم هر روز روبهروی هم مینشینند و صحبت نمیكنند. پدرم میداند اگر یك كلمه از برادرم بگوید حال مادرم بد میشود.» او با بغض ادامه میدهد: «توی ایستگاه آتشنشانی هم داستان همین است. بعد از پلاسكو توی ایستگاه هیچ كسی درباره آن صحبت نمیكند. مثل حرف ممنوعه شده. چون تمام آن روزهای تلخ یادمان میآید. سختیهایش، ضعفهایش، كمكاریهایش و همهچیز دیگر. هزار بار حسرت میخوریم كه چرا چند دقیقه زودتر همه ساختمان را تخلیه نكردند تا این بلا سرمان نیاید.»
همسرش افسردگی شدید گرفت
برادر حسین روحانی یكی دیگر از آتشنشانهای شهید حادثه پلاسكو میگوید: «شهرداری نیمی از دیه برادرم را به همسرش داد و مستمریاش را هم پرداخت میكند. اما اینها كافی نیست. دختر كوچك برادرم هنوز ٦ سالش تمام نشده و مادرش بعد از این اتفاق افسردگی شدید گرفته. حتی نمیتواند كارهای روزانهاش را هم انجام بدهد. روزها میگذرد و او صبحها خاطراتش را یادآوری میكند و اشك میریزد. آخرین حرفها و نگاههای برادرم را به یاد میآورد و برای خودش عزاداری میكند. نمیدانیم باید چه كار كنیم. چندین بار به پزشك مراجعه كردهایم اما هیچ گرهی از مشكلاتمان باز نمیشود. پدرم با آن سن بالا هر روز باید پرونده برادرم را دست بگیرد و برای پیگیری كارهایش از این اداره به آن اداره برود. وضعیتی كه برایمان پیش آمده اصلا قابل گفتن نیست. رهبر انقلاب گفت كه اینها شهید خدمت هستند اما هنوز كه هنوزاست بنیادشهید قبول نمیكند آنها را در لیست شهدا بگذارد.»
مستمری ٥٠٠ هزارتومانی با دو فرزند بیكار
معصومه شجاعی، همسر قاسم شجاعی یكی از نگهبانهای جانباخته در پلاسكو است. جسد همسرش دو روز بعد تمام شدن آواربرداری پلاسكو میان نخالههای كهریزك پیدا شد. خانه اجارهایاش در یكی از شهركهای پشت اسلامشهر است. خودش هم مربی مهدكودك بود كه بعد از فوت همسرش دیگر سر كار نرفت. میگوید: « حقوق همسرم را هشتصد تومان مشخص كردند و از فروردین ماه پرداخت میكنند. اما من یك پسر ٢ ساله و یك دختر ٩ ساله دارم كه باید خرجشان را بدهم با ماهی هشتصد هزارتومان هیچ كاری نمیشود كرد. البته خانم مولاوردی را خدا خیر بدهد. یك روز آمد خانه مان و به من گفت كه برایم كاری در ایرانخودرو پیدا میكند. كارهای اداریاش هنوز تمام نشده. اما به من گفتهاند بعد از عید فطر مشغول شوم.» خانه محمود محسنی یكی دیگر از نگهبانهای جانباخته هم در قرچك ورامین است. همسرش میگوید: «فقط قبل از عید به ما یك میلیون و هشتصد هزارتومان دادند و دیگر هیچ خبری نشد. حقوقی كه از مستمری شوهرم به من و دوتا بچهاش میرسد ماهی ٥٠٠ هزارتومان است. یك دختر ٢٠ ساله و یك پسر ١٦ ساله در خانه دارم كه هیچ كدامشان سر كار نمیروند. به هر دری زدم برایشان كار پیدا كنم، نشد. چند بار از دفتر خانم مولاوردی با ما تماس گرفتند و گفتند كه دخترم را سر كار میفرستند اما هنوز خبری نشده.»
هنوز باور نمیكنیم
حال و روز كسبه پلاسكو، بدتر از خانواده شهدای آتشنشان و جانباختگان حادثه نباشد، بهتر از آنها هم نیست. آنها در روزهای گذشته دو روز را یك بار مقابل پلاسكو و یكبار هم مقابل دادستانی خیابان منیریه تجمع كردهاند تا تكلیف مغازههایشان معلوم شود. عده كمی از آنها در پاساژ نور مغازههایی گرفتهاند اما ویترینهای رنگارنگ و هیاهوی پلاسكو كجا و لباسهای چیده شده روی زمین داخل مغازهها در ساختمان نور كجا؟
آنها حالا در گروههای چند نفره دور حلقه مركزی پاساژ نور جمع شدهاند و با هم صحبت میكنند. میان ویترینهای خالی تك و توك مغازههای روشن دیده میشود. ویترینهای پرزرق و برق و طراحی شده پلاسكو جایش را به جالباسیهایی با تعداد كمی لباس داده كه پشت ویترین مغازهها گذاشتهاند. اسم پلاسكو كه میآید كسبه خاطراتشان را مرور میكنند. یكی یكی عكسهای روز حادثه و قبلش را به هم نشان میدهند و برای هزارمین بار تحلیلهایشان از فرو ریختن پلاسكو را با هم به اشتراك میگذارند. انگار اینجا هم هیچ كسی قبول ندارد كه پلاسكو ریخته باشد. ماجرا بارها و بارها روایت میشود و چشمهایی كه هنوز مرگ پلاسكو را نمیپذیرند.
نظر شما