سلامت نیوز:
به گزارش سلامت نیوز، دخترك آرام خوابیده، همهجا تاریك است. دایی دیروقت به خانه میآید. زندایی و دختردایی هم به مهمانی رفته اند و هیچكس در خانه نیست. سنگینی سایهای را در اتاق احساس میكند. با ترس از خواب بلند میشود. نگاهش در اتاق میچرخد، پسرداییاش را میبیند، «مهدی». زندایی همیشه میگوید: اما داستان به این منوال پیش نمیرود و در آن شب شوم زندگی دخترک در آماج حوادث تلخی قرار میگیرد. این روایت زندگی بهاره است که در 9سالگی مورد تجاوز پسردایی 16 سالهاش قرار میگیرد و حالا 18 سال پس از این حادثه، در یك مركز كاهش آسیب اعتیاد، رو به رویم نشسته و با اشك و اندوه خاطرات تلخ كودكی و نوجوانیاش را ورق میزند.
در 9 سالگی مورد تجاوز قرار گرفتم
بهاره میگوید: «یادم میآید از وقتی بچه بودم، من و مادرم جایی برای زندگی نداشتیم. پدرم چاپخانهدار و وضع مالیاش خوب بود اما آنقدر هوسباز بود كه وقتی دوساله بودم، گذاشت و رفت. من و مادرم را بدون سرپناه ول كرد. هرروز خانه یكی بودیم. كمكم مادر به کارنامناسبی روی آورد چون كار دیگهای نمیتوانست بكند. بعد هم الكلی شد و بعضی شبها مست به خانه میآمد. برای اینكه آینده بهتری داشته باشم، منرا فرستاد اهواز منزل داییام. مخارج نگهداریام را هم برایشان میفرستاد».
«داییام معتاد بود، وضع مالیاش خوب نبود، به همین خاطر من فقط سه كلاس درس خواندم و مهدی هم كه اصلا درس نخواند. آنها فقط به خورد و خوراكشان اهمیت میدادند. یك سال بعد از رفتنم به خانه دایی، آن اتفاق افتاد. خیلی آسیب دیدم. آنقدر بچه بودم كه نمیدانستم دقیقا چه اتفاقی افتاده است. بسیار درد داشتم اما حتی نمیتوانستم دردم را به كسی نشان بدهم. وقتی به دوستانم موضوع را گفتم، گفتند این موضوع را به كسی نگو چون اگر به بزرگترها بگویی میكشنت. بالاخره به زندایی و دخترداییام گفتم. زندایی به من گفت به داییات چیزی نگو وگرنه سرتان را میبرد. نگران نباش، مهدی تو را میگیرد. خیلی ترسیدم. از طرف دیگر با خودم فكر كردم من و مهدی مال هم هستیم و من سر و سامان میگیرم و مادرم را م پیش خودم میآورم».
مدتی بعد بهاره برای دیدن مادر به تهران میآید و از مادر میخواهد كه او را دوباره به اهواز نفرستد. مادر قبول نمیكند و دخترك دوباره راهی منزل دایی میشود. «مهدی گولم زد. گفت نترس با هم ازدواج می كنیم و كمكم این تجاوز شد عادت شبها، وقتی كه دایی میخوابید. زندایی و دختردایی از ماجرا خبر داشتند اما هیچ نمیگفتند»؛ اینها را بهاره میگوید.
بهاره به دلیل عادت و اجبار، آینده خود را در کنار مهدی میبیند و او را همسر و تکیهگاه سالهای پیش رو میداند. دوسهسال بعد دخترك متوجه رابطه پسردایی با دختر دیگری میشود، میترسد و به همین علت به قول خودش، پا را در یك كفش میكند كه ازدواج كنند. در نهایت با پا درمیانی خاله، بهاره 12ساله به عقد موقت مهدی 18 ساله در میآید. بهاره شناسنامه ندارد. پدر در این زمینه اقدامی نكرده و تلاشهای مادر نیز بینتیجه بوده است، به همین دلیل این ازدواج هیچجا ثبت نشده و به یك صیغه ساده ختم میشود.
بهاره آهی میكشد و میگوید: «چندماه بعد فهمیدم حاملهام. 13 ساله بودم كه پسرم به دنیا آمد. چقدر زایمان برایم سخت بود و گریه كردم».
او ادامه میدهد: «مهدی هرز میپرید و به من خیانت میکرد. بیكار بود و كتكزدن تنها كاری بود كه خوب از پسش برمیآمد. چنان من را میزد كه سیاه و کبود میشدم. با اینهمه به خودم میگفتم اخلاق مهدی را خوب میکنم، اگر من خوب باشم و به او برسم، سراغ زن دیگهای نمیرود. چون من پدر و برادری نداشتم كه حمایتم كنند و به کسی نیاز داشتم که تکیهگاهم باشد اما مهدی هیچكدام از اینها نبود، حتی مادرم حمایتم نمیكرد».
دخترك به قدری تنها و بیكس است كه وقتی مادر پس از ازدواج او، ماجرای تجاوز را میفهمد، او را مقصر میداند. «بعدها به او گفتم اگر با من خوب بودی و من را از مسائل آگاه میکردی و با من راحت بودی، به جای اینکه ازتو بترسم، مشکلم را به تو میگفتم اما تو با دعواهای نابهجا و ترساندن مداوم من کاری کردی که جرات حرف زدن با تو را نداشتم. میدانم ترس داشتی به راه خودت کشیده شوم اما با این حال باید مراعات سن من را میکردی»؛ اینها را بهاره میگوید.
دخترك 14ساله درحالی كه كودك دیگری را در آغوش گرفته، همراه با شوهر به تهران میآید.از بودن كنار مادر غرق خوشحالی میشود و فكر میكند از این به بعد شوهرش دیگر نمیتواند او را بزند؛ مادری كه حالا به صیغه مردی درآمده و چندان هم كنار دخترش نیست.
مهدی با كمك یكی از آشناها به عنوان كارگر در یك رستوران مشغول به كار میشود اما به دلیل انجام اعمال خلاف اخلاق از آنجا اخراج میشود. تحمل دخترك از خیانتهای مكرر همسر تمام میشود. قهر میكند و به خانه دوستش پناه میبرد. در همین روزهای قهر است كه پدر یاد او میكند. با او تماس گرفته و میخواهد كه برای شناسنامه اقدام كند.
بهاره تاكید میكند: «بالاخره شناسنامه گرفتم اما باز هم عقدمان وارد شناسنامه نشد چون برای این كار مهدی باید كارت پایان خدمت میگرفت اما او نمیخواست برود سربازی، البته من هم آن موقع آنقدر بدبختی داشتم كه اصلا به این موضوع فكر نمیكردم».
یك روز مهدی به بهاره و مادر او خبر میدهد كه تعدادی از رفقایش میخواهند به تهران بیایند و باید آبروداری كنند.
مادر و دختر با قسط و قرض، وسایل خانه و پذیرایی را آماده میكنند و به خواست مهدی از خانه بیرون میروند تا رفقای مرد آنها را نبینند. «من و مادرم با یك بچه آواره خیابان شدیم. قرار بود به خانه یکی از دوستان مهدی برویم که او هم خانه نبود، تا ساعت چهار صبح آواره بودیم تا اینکه دوستش به خانه اومد و ما توانستیم باقی روز را آنجا بگذرانیم». بهاره آهی میكشد و میافزاید: «دو روز بعد برگشتیم به خانه. یكی از دوستان شوهرم به مادرم گفت که مهدی دو زن را به خانه ما آورد. مادرم فقط میخندید. خیلی هوای مهدی را داشت».
از شدت غم به اعتیاد روی آوردم
«وقتی ماجرا را فهمیدم، به خانه دوستم رفتم و بچهام را هم نبردم. دلتنگ بچهام بودم و مرتب گریه میکردم. «سحر» مادر دوستم دلداریام میداد و میگفت نترس مشکلات حل میشود. سحر كراك مصرف میكرد و برای اینكه حالم بهتر شود به من هم تعارف كرد. آنقدر حال روحیام بد بود که قبول کردم. با اولین مصرف حالم بد شد اما کمکم مصرف شد کار هر روزم.
بعدها فهمیدم تمام این مدت دانه میپاشید تا بعد برداشت کند. مادرم دنبالم آمد و برایم پیغام فرستاد كه برگردم خانه. گفت مهدی دارد برمیگردد اهواز و میخواهد بچه را هم ببرد».
بهاره در تماسی با مادر شرط میگذارد كه باید مهدی سركار رفته، خانهای اجاره کند و دست از خیانتها و كارهای غیراخلاقی بكشد تا بازگردد. مهدی به همراه پسرك به اهواز بازمیگردد و در تمام این مدت بهاره همچنان در انتظار بازگشت اوست. انتظاری كه سهسال طول میكشد و زمانی به پایان میرسد كه پسردایی با دختر دیگری از اهواز فرار كرده و به خانه بهاره و مادرش پناه میآورد و مدتی بعد نیز با او ازدواج میكند.
وی در این باره میگوید: «فقط خدا میداند که آن روز درحالیكه فقط 17سال داشتم، چه کشیدم. مادرم هم به او چیزی نگفت، خیلی هوایش را داشت. بهعلاوه وقتی مهدی برگشت من معتاد به كراك و شیشه شده و به تازگی با یکی از مراکز کاهش آسیب اعتیاد آشنا شده بودم. برای ترك اعتیاد، متادون مصرف میكردم. با دیدن پسر پنج سالهام ذوقزده شده بودم و او را با خودم به خوابگاه زنان كارتنخواب میبردم. داشتن پسری كه از وجود خودم و شبیه من بود، باعث شد برای ترك اعتیاد تلاش بیشتری كنم».
مهدی دوباره به اهواز باز میگردد و پسرك را هم با خود میبرد. با رفتن كودك بهاره افسرده شده و مصرف متادون را قطع میكند و دوباره به مصرف شیشه روی میآورد.
من و مادرم آواره خیابان شدیم
«روزها میگذشت. بیكار بودم. من و مادرم پولی نداشتیم. صاحبخانه تمام پول ما را بابت اجاره گرفت و وسایلمان را بیرون ریخت. من پنهان از مادرم شروع به کاری کردم که او نیز میکرد. درآمدم قدری بودكه بتوانیم مخارج روزانهمان را بگذرانیم. آن زمان روزانه 100هزار تومان شیشه مصرف میكردیم و به همین دلیل نمیتوانستیم به خوابگاه برویم و در خیابان، شب را صبح میكردیم. در این مدت بارها مورد تجاوز قرار گرفتم. حتی یك بار با تهدید چاقو من را به بیابان بردند و بعد از تجاوز به شهر آوردند و یك گوشه پرتم كردند»؛ اینها را خودش میگوید.
در یكی از شبهای ماه رمضان وقتی كه بهاره طبق عادت ماههای رمضانش از زیارت سیدنصرالدین بازگشته و به همراه مادر در انتهای یك كوچه بنبست متروك بیتوته میكنند، پیرمردی آنها را دیده و احوالشان را جویا میشود. دلش به حال مادر و دختر جوان میسوزد و به آنها قول میدهد درصورت پیداكردن خانه، پول پیش خانه را پرداخت كند؛ قولی كه به آن جامه عمل میپوشاند و به كمك او بهاره و مادرش از آوارگی در خیابان نجات مییابند. بهاره میگوید: «خیلی انسان خوبی بود. هرجا هست خدا خیرش بدهد. با كمك آن پیرمرد اتاق را اجاره كردیم اما وسایلمان كم بود كه با كمك همسایهها وسایل مورد نیازمان هم جور شد، مثل گاز و پتو و كمی ظروف مورد نیاز».
مدتی از پایان عقد موقت بهاره گذشته است که در 20سالگی با آرش آشنا میشود كه سه سال از او كوچكتر است. درست زمانیكه مادر هم با شخصی آشنا شده و رفته است و دختر تنهای تنهاست. بهاره به عشق آرش، دست از تنفروشی برداشته و شروع به ساخت و فروش پایپ میكند. آرش هم به قول بهار «عشق خلاف» است. این کار راه امرار معاش دو جوان میشود. مدتی بعد از زندگی با آرش، بهاره باردار میشود و در زمستان 91 پسر دومش به دنیا میآید، آنهم در شرایطی كه بابت اتاق اجارههایشان به صاحبخانه بدهكارند و آب هم قطع است.
فرزندم را فروختند
او ادامه میدهد: «آرش بیكار بود. من همچنان شیشه مصرف میكردم. آنقدر شرایط بد بود كه با قرض و قوله پسرم را از بیمارستان به خانه آوردیم. اوایل شیر خودم را میخورد اما به محض خوردن شیر گریه میكرد و تا صبح بیدار بود. من هم پابهپای او گریه میكردم. با پول هدیههایی كه برایش آورده بودند، شیر خشك خریدم اما بعد از چند روز پولمان تمام شد. هرچه به آرش گفتم: «برو كار كن، پولی بیاور، بچه گرسنه است» میگفت: «به من چه مگه بچه منه؟». از همسایهها قرض كردم اما دیگر كسی به من قرض نمیداد. با پول فروش پایپ هم نمیتوانستم كاری كنم. پول غذا هم نداشتیم. یك روز گاز هم قطع شد و من حتی نمیتوانستم پایپ بزنم. آهی در بساط نداشتیم. بچهام مدام گریه میكرد».
یك روز پیرمرد همسایه یك جعبه شیرخشك به بهاره میدهد و از او میخواهد بعد از خوابیدن بچه نزد او بازگردد. زن جوان كودكش را آرام كرده نزد همسایه باز میگردد تا تلخترین خاطره زندگیاش رقم بخورد.
وی میگوید: «وقتی رفتم پیش پیرمرد به من گفت میخواهی با زندگیات چه كار كنی؟ آرش سر كار برو نیست. این بچه معصوم گناه دارد كه در این شرایط بد زندگی كند.
بعدش هم گفت یك خانواده هست كه بچهدار نمیشوند. بیا بچه را به آنها بده. اینطوری هم میدانی جای بچهات راحت است و هم اینكه به تو پولی میدهند كه اجاره خانه را بپردازی و آرش هم میتواند یك موتور بگیرد و كار كند. قبول نكردم. به خانه رفتم و گریه كردم. به آرش فحش دادم و گفتم اینقدر بیوجودی كه امروز گفتند بچهمان رو بفروشیم. فردای آن روز حالم خیلی بد بود. از مركز ترك اعتیاد شیرخشك گرفتم اما گفتند دفعه بعد، از تو آزمایش میگیریم، اگر مصرف نداشتی شیرخشك میدهیم». نگران از تامین شیر خشك فرزندش تصمیم به ترك میگیرد: «سهروز در خانه افتادم و درد كشیدم. شرایط خیلی بد بود. خانه كثیف بود، بچهام خودش را كثیف كرده بود و آرش هم مرتب بیرون بود. بچهام مریض شده بود. توان كار كردن نداشتم. مادرم هم نبود و سراغی از من نمیگرفت. مجبور شدم بلند شوم و پایپ بزنم. شب، آرش به خانه برگشت و گفت: بیا بچه را بفروشیم. گناه دارد. بگذار راحت شود. خانواده خوبی هستند. فردا قراره بیایند اینجا. تو هم ببینشان، اگر آدمهای خوبی بودند بچه را بدهیم».
زن جوان در حالیكه صدایش میشكند و بغضش فرو میریزد با زاری ادامه میدهد: «تا صبح گریه میكردم و شیشه مصرف میكردم. همهاش میگفتم خدایا من عرضه ندارم خرج بچهام را بدهم، خدایا این بچه چه گناهی كرده، خدایا اگه بچهام برود دیگر نمیبینمش، نمیفهمم كجاست... فردا آنها از یزد آمدند. آدمهای مومنی بودند. من در اتاق نشسته بودم و از شدت غم شیشه میكشیدم. آرش بچه را به من داد تا با او خداحافظی كنم (بغض امانش نمیدهد). نمیدانستم باید چه كار كنم. آنقدر در ناامیدی شیشه كشیده بودم كه اصلا نمیفهمیدم دور و برم چه میگذرد و جگرگوشهام را برای همیشه میبرند و دیگر نمیبینمش. بچهام را میبوسیدم وگریه میكردم».
به دیوار خیره میشود و قربان صدقه بچهای میرود كه دیگر نیست. برای لحظاتی از من و اتاق و زمین و زمان جدا میشود. همچنان با هقهق ادامه میدهد: «بچهام را به زور از بغلم درآورد و برد. آن خانواده هم هیچی نمیگفتند. باور نمیكردم كه آرش با بچهمان چنین كاری كرده یعنی یك ذره هم حس پدری نداشت. بعد از چند دقیقه با خوشحالی آمد گفت: بهار میروم یك موتور بخرم. به خاطر یكمیلیون تومان، بچه سهماههام را فروخت. جیغ كشیدم، گریه كردم، التماسش كردم كه بچهام را برگرداند. به همسایه التماس كردم. آنها میگفتند كه آن خانواده رفتهاند. از كجا میخواهی پیدایشان كنی؟».
این روایت زندگی دختركی است كه در كودكی مجبور به ازدواج میشود؛ ازدواجی كه باری سنگین بر شانههای نحیفش تحمیل كرد. بهاره میتوانست زندگی بهتری داشته باشد ولی همچنان به زندگی همراه با خلاف و اعتیاد در كنار آرش ادامه میدهد و بعد از حدود دوسال دوباره حامله میشود. آنها به خاطر نداشتن سرپناه به خانه یكی از دوستان خلافكار آرش میروند.
به خاطر دخترم اعتیاد را ترك كردم
بهاره میگوید:«خونه بمب بود یعنی هرلحظه ممكن بود ماموران بریزن تو خونه تا اینكه وقتی 6ماهه حامله بودم این اتفاق افتاد و ماموران ساعت 6صبح ریختن تو خونمون. من كه حسابی ترسیده بودم. جنسها رو ریختم توی پیراهنم اما ماموران پیداشون كردن. بعد از دستگیری آرش این موضوع رو كه جنسها مال صاحبكارش بوده به گردن نمیگرفت تا اینكه با كمك مددكار به قاضی نامه نوشتم»
در نهایت موضوع جنسها را به گردن گرفته و بهاره پس از 2 ماه از زندان آزاد میشود در این مدت مادر بهاره هوای او را در زندان دارد به ملاقاتش میآید و پول یارانه را به حسابش میریزد. یك ماه بعد از آزاد شدن دخترش به دنیا میآید همانجا در بیمارستان مصرف مواد را قطع میكند و از شیردادن به نوزادش هم سر باز میزند تا هم نوزاد به دلیل خورد شیر آلوده آسیب نبیند و هم اینكه خود به كودكش وابسته نشود.
وی ادامه میدهد: «نمیخواستم به خاطر دل خودم تو اون شرایط بد نگهش دارم بچمو گذاشتم شیرخوارگاه تحت نظر بهزیستی تا وضع مالیم بهتر بشه شناسنامهاش رو هم به اسم خودم گرفتم و همیشه بهش سر میزنم بیش از 2ساله كه ترك كردم و حدود 4ساله كه با مادرم زندگی میكنم در زمینه كاهش آسیب اعتیاد فعالیت میكنم و به افرادی كه در شرایط خودم هستم آموزش میدهم از این راه مخارج زندگیام رو تامین میكنم. آرش هم از زندان اومده بیرون اما هیچ رابطهای باهاش ندارم»
«خدا رو شكر زندگیم درست شده حداقل از گذشته بهتر شده سقفی بالای سرم هست میتونم به خودم تكیه كنم و بدون وابستگی به مردا آیندهام رو بسازم مادرم هم اعتیاد رو ترك كرده و به كار كاهش آسیب مشغول هست خدارو شكر بیماری نداریم و همچنان درحال جنگیدن برای زندگی بهتر هستیم.»
او اضافه میكند «ایكاش مرتب نمیگفتن تو زن مهدی هستی ایكاش از همون بچگی هی ما رو به هم نمیچسبوندن تا بچه باور كنه اگر این حرفو نمیگفتن شاید مهدی به ذهنش نمیرسید به من تجاوز كنه خانواده دایی هم مقصرند چون به پسرشون آزادی میدادن كه هركاری بخواد انجام بده و هیچ حدومرزی برای پسرشون نداشتن مردسالاری مطلق».
ازدواج زودرس اصلا خوب نیست
بهاره در پایان میگوید: «من وقتی ازدواج كردم كه موقع عروسكبازیم بود و باید كودكی میكردم و زندگی را میشناختم. من خوشیهای جوانی و نوجوانی را تجربه نكردم. ازدواج زودرس اصلا خوب نیست چون وقتی بچهها بزرگ میشوند به این نتیجه میرسند كه اخلاقشان به هم نمیخورد. تازه شخصیتهایشان در حال شكلگیری است و بعد میفهمند به درد هم نمیخورند و میشوند نقطه مقابل هم و كمكم از هم متنفر میشوند. اما وقتی دو نفر در بلوغ ازدواج میكنند زندگی، استحكام بیشتری دارد چون ازدواج با فكر جلو رفته است و این وسط هم یك بچه بدبخت نمیشود». بهاره اکنون آرزوهای بزرگی برای دخترش دارد؛ تنها فرزندی که اکنون برای وی باقی مانده است. او آرزو دارد دخترش درس بخواند و تحصیلات کاملی داشته باشد تا سرنوشتی چون بهاره برایش تکرار نشود. بهاره و مادرش هنوز هم درگیر مشکلات مالی و بیش از آن خاطرات تلخ سالهای گذشته هستند اما در سالهای اخیر، آنها توانستند تا حدودی بر مشکلات فائق آیند و حالا هردو پاک در سازمانی خیریه کار میکنند و سعی دارند تا به زنان و کودکانی که شرایط مشابه آن دو را دارند، کمک کنند. شاید کمتر کسی باور میکرد بهاره مددجو، روزی تبدیل به مددکاری برای التیام دردهای دیگران شود.
بهاره همچنان دلتنگ فرزند دوم خود است و در حرف هایش او حاضرترین غایب زندگی بهاره است.قهرمان جوان این داستان بارها و بارها از نیاز خود برای داشتن یك حامی و تكیهگاه میگوید كه جای خالی پدر را پركرده و حضور كمرنگ مادر در زندگیاش را جبران كند. شاید اگر در نبود افرادی كه از بهاره حمایت كنند، قوانین كشور با سختگیری و آیندهنگری این كودك را تحت حمایت خود قرار میدادند، شاید اگر قوانین به صورت جدی لزوم داشتن شناسنامه برای هر كودك را پیگیری كرده و تلاشهای مادر این دختر برای گرفتن شناسنامه به نتیجه میرسید، شاید اگر قوانین جلوی ازدواج زودهنگام دو كودك را میگرفت امروز زن جوان روبه روی من از زنان آسیبدیده اجتماع تلقی نمیشد و از خراب شدن دندانهایش در اوج جوانی به دلیل پناه بردن به اعتیاد خجالت نمیكشید.شاید اگر آن روزها بهاره به مدرسه میرفت و سیستم آموزشی كشور به نحوی بود كه نرفتن یك كودك به مدرسه بهسرعت مورد پیگیری قرار میگرفت اولیای مدرسه از حال و روز وی متوجه این موضوع كه او هر روز مورد تجاوز قرار میگیرد، میشدند و مراتب را به مراجع ذیربط اطلاع میدادند.
چهبسا كه امروز كودكان بسیاری در حاشیه شهرها و نقاط دورافتاده كشور در شرایطی مشابه شرایط دوران كودكی بهاره به سر میبرند درحالی كه همچنان از داشتن قوانین جامع و مبسوط در حوزه كودكان محروم هستیم و سالهاست لایحه حمایت از كودكان و نوجوانان در مجلس در انتظار سرنوشت نهایی خود است.حقیقت آن است كه قطار كودكی در یك ایستگاه منتظر نمیماند، حركت میكند و به ایستگاه جوانی و سالمندی میرسد و در نبود قوانین حمایتی، كودكان زخمخورده دیروز ، تبدیل به زنان و مردان جامعهستیز یا آسیبدیده فردا خواهند شد كه بر پشت كولهباری از خاطرات تلخ و سیاه، ناكامیها و ناامیدیها را حمل میكنند و به احتمال بسیار زیاد داستان زندگی فرزندانشان نیز قصه تكراری زندگی خودشان خواهد بود و آینه تمام نمای جامعهای است كه نتوانسته كودكان خود را مورد حمایت قرار داده و با وضع قوانین پیشگیرانه و صد البته كه قهری، زمینه ایجاد فردایی بهتر را برایشان فراهم آورد.
نبود قانونی فراگیر در مورد حقوق كودكان
محمدعلی اسفنانی/ قاضی دیوان عالی
بحث حقوق كودكان و تدوین قوانین در مورد آنها از مباحث مهمی است كه همواره مورد توجه دولتها و نظامهای مختلف حقوقی قرارگرفته است. بسیاری از كارشناسان معتقدند كه قوانین در مورد كودكان باید توسط افراد متخصص و خبره، تهیه و تدوین شود.
حقوق کودکان و نوجوانان به دو جهت مورد توجه نظامهای مختلف حقوقی قرار میگیرد؛ اول اینکه کودک به لحاظ وضعیت خاص، نبود رشدیافتگی کافی و ناتوانی در تشخیص مسائل، قدرت دفاع از خود را ندارد، پس در صورتی كه مورد آسیب و آزار قرار بگیرد، نمیتواند از خود دفاع کند و در بسیاری از موارد این شرایط مورد پذیرش کودک قرار میگیرد و ذهنیت کودک این است که زندگی، یعنی همین رفتاری که با وی میشود. دلیل دوم این است که کودکان و نوجوانان امروز، آیندهسازان نسل بعد هستند و از این بابت باید مورد حمایت جدی قرار بگیرند. به اعتقاد من بحث حقوق کودک، باید با جدیت زیادی دنبال شده و به نحوی عمل شود که شرایط قانونی و شرایط فرهنگی جامعه، به سمتی برود که کودکان در جایگاه خودشان قرار بگیرند و دیده شوند.
اما امروز متاسفانه مشکل بزرگی که در جامعه ما وجود دارد، این است که در بسیاری از موارد حتی والدین نیز، نحوه رفتار با کودک خود را نمیدانند.هرچند امروز علوم تربیتی، رشته بسیار مهمی در دنیاست و بنیان بحث تربیت کودکان، هم درس و هم یک علم مهم است و لازم است زوجها قبل از بچهدار شدن، درباره تربیت كودكان خود آموزشهای لازم را فراگیرند. البته نكته مهم این است كه به دلیل خاص بودن مباحث مربوط به کودکان، قوانین نیز در این حوزه توسط افرادی متخصص، تهیه و تدوین شوند و در این زمینه علاوه بر تمام مباحث و الزامات قانونی، باید حساسیت و لطافت کودک و نوجوان و نحوه برخورد با آنها نیز مورد توجه قرار بگیرد. در این راستا با توجه به نبود قوانین همهجانبه در مورد كودكان، لایحه حمایت از كودكان و نوجوانان از سوی هیات دولت تهیه و به مجلس نهم ارسال شد.
در کمیته حقوق خصوصی، کمیسیون حقوقی قضایی که آن زمان مسئولیت آن با من بود، مورد بررسی قرار گرفت و با پیوست مطالب جدید به آن، تغییرات اساسی یافت و آن زمان به یک لایحه یا مصوبه قابل قبول و بهروز تبدیل شد، به نحوی که بسیاری از مشکلات كودكان و نوجوانان را دربرمیگرفت و همچنین راهحلهای قانونی، برای این مشكلات نیز در آن گنجانده شد که البته به دلیل پایان مجلس نهم، این لایحه فرصت مطرح شدن در صحن را نیافت و به مجلس بعد واگذار شد و دوباره دولت لایحه را به مجلس ارسال کرد. تا آنجا که بنده اطلاع دارم، اخیرا این لایحه در کمیته حقوق خصوصی به تصویب رسیده است، البته نه با آن تغییراتی که در مجلس نهم ایجاد شده بود بلكه با نگرش و دیدگاههای جدید نمایندگان مجلس دهم و قرار است به زودی در کمیسیون قضایی مجلس نیز مطرح شود.
از جمله تغییراتی که در مجلس نهم، در لایحه كودكان و نوجوانان ایجاد شده بود، تشکیل شورای عالی حمایت از حقوق کودکان بود (که البته بعدها تغییر نام پیدا کرد) كه در این شورا مسئولیت و نقش نهادها، ارگانها و سازمانهای حامی کودک، به خصوص سازمان بهزیستی مشخص شده بود. مورد بعد، بحث نیروی انتظامی، پلیس ویژه کودک و نوجوانان و مباحث جدید مانند بزهدیدگی کودکان یا كودكان در معرض بزه است که متاسفانه علوم کلاسیک حقوق و در تحصیلات آکادمیک، در بحث حقوق کودک، به جز برخی مسائل كلی در حقوق مدنی مانند حجر، قیمومیت، اهلیت و گاهی نیز حمل، به مباحث دیگری در مورد حقوق كودك پرداخته نشده است. اما در این لایحه برای اولین بار علاوه بر بزهکاری، بزهدیدگی كودكان نیز مورد توجه قرار گرفته است؛ به عبارت دیگر به کودکان در معرض بزه كه مورد آزار و اذیت واقع میشوند، پرداخته شده و البته تکالیف والدین نیز مشخص شدهاست.
نكته دیگر اینكه در این لایحه برای اولین بار نقش سمنها و سازمانهای مردمنهاد مشخص شده است و همچنین به خطراتی که کودکان را تهدید میکند، مانند کودکآزاری، خرید و فروش و بهرهکشی از کودکان نیز اشاره شده است كه امیدواریم ماحصل تلاش مجلس و اعضای محترم کمیسیون قضایی، قانونی کامل، جامع و مانع باشد که بتواند کودکان را در جایگاه واقعی خودشان مورد توجه قرار دهد. هرچند كه باید گفت بحث حقوق کودک را نمیتوان فقط در قالب قانون مطرح كرد بلکه در این زمینه، فرهنگسازی و آموزش میتواند سهم بزرگی در رعایت حقوق کودکان داشته باشد.
نظر شما