استاندار خوزستان می‌گوید: ٨١٨ خانوار در این منطقه در خطر زندگی می‌کنند که ٨٤ خانوار در اولویت جابه‌جایی هستند و با توجه به این‌که مردم، آورده‌ای ندارند، باید چاره‌اندیشی شود، البته مردم باید محدودیت‌های ما را درک کنند! «خانه‌های این منطقه اغلب با بلوک، بدون مجوز، بدون زیرساخت (آب، برق، گاز و فاضلاب) است که با تانکر آبرسانی می‌شود؛ با سیم‌کشی برق غیرمجاز از روی پایه‌ها روشنایی دارند، برای گرما و اجاق مورد نیاز هم از کپسول گاز استفاده می‌کنند.

مرگ کودکان «خانه‌بلوکی»

سلامت نیوز:استاندار خوزستان می‌گوید: ٨١٨ خانوار در این منطقه در خطر زندگی می‌کنند که ٨٤ خانوار در اولویت جابه‌جایی هستند و با توجه به این‌که مردم، آورده‌ای ندارند، باید چاره‌اندیشی شود، البته مردم باید محدودیت‌های ما را درک کنند! «خانه‌های این منطقه اغلب با بلوک، بدون مجوز، بدون زیرساخت (آب، برق، گاز و فاضلاب) است که با تانکر آبرسانی می‌شود؛ با سیم‌کشی برق غیرمجاز از روی پایه‌ها روشنایی دارند، برای گرما و اجاق مورد نیاز هم از کپسول گاز استفاده می‌کنند.

به گزارش سلامت نیوز، روزنامه شهروند نوشت: یازده مرداد ١٣٩٦ بود که در صفحه «صفر عاشقی» از وضع نابسامان و فقرِ فلاکت‌بار منطقه منبع آب اهواز گزارشی با عنوان «دست‌های خالیِ آدم‌هایِ خانه‌بلوکی» منتشر شده بود؛ بلوک‌هایی که یکشنبه ٣٠ مهرماه ٩٦، با بی‌مهری تمام روی دو خانواده فقیر در کوی مجاهدین فرو ریخت و ضرب‌الاجلی را به مسئولان گوشزد کرد.این منطقه که در گذشته کوه بوده، در ‌سال ١٣٥٦ به دستور شهردار وقت تسطیح شد و امروز جزو منطقه ٧ شهرداری اهواز است.

استاندار خوزستان می‌گوید: ٨١٨ خانوار در این منطقه در خطر زندگی می‌کنند که ٨٤ خانوار در اولویت جابه‌جایی هستند و با توجه به این‌که مردم، آورده‌ای ندارند، باید چاره‌اندیشی شود، البته مردم باید محدودیت‌های ما را درک کنند! «خانه‌های این منطقه اغلب با بلوک، بدون مجوز، بدون زیرساخت (آب، برق، گاز و فاضلاب) است که با تانکر آبرسانی می‌شود؛ با سیم‌کشی برق غیرمجاز از روی پایه‌ها روشنایی دارند، برای گرما و اجاق مورد نیاز هم از کپسول گاز استفاده می‌کنند و برای فاضلاب هم به گفته اهالی محل؛ یک لوله چهاراینچی را به‌عنوان شاه‌لوله دفع فاضلاب در نظر گرفته‌اند که هر روز صبح چاه فاضلاب بالا می‌زند و یکی از مردان محل باید دست به‌کار شود تا مشکل فاضلاب ١٠ خانه حل شود وگرنه بوی تعفن و جاری شدن فضولات انسانی است که در خیابان و محله کلافه‌ات می‌کند؛ خانه‌هایی که تقریبا از ٤٠ تا ٧٠متری و تو در تو یا روی هم ساخته شده یا با پلکانی خطرناک به هم وصل می‌شوند. خانه‌هایی که گاهی کوه را سقف آن می‌بینی و گاهی دیواره کوه می‌شود قسمتی از دیوار خانه!»


یکسان با خاک
ساعت حوالی ٦ و ٤٥ دقیقه صبح روز یکشنبه بود که تخته‌سنگی از روی کوه بر سر دو خانه بلوکی که پای کوه قرار داشتند، ریزش کرد. ریزشی که دو خانواده را در غمی جانکاه فرو برد. شقایق کاظمی ٤ ساله و شادمهر منصوریان ٥ ساله قربانی کوه، سنگ، بلوک و البته قربانی تعلل و بی‌تفاوتی مسئولان شدند! مردم جمع شدند، مسئولان آمدند اما چیزی که در این میان آزاردهنده بود این بود که شهردار منطقه آدرس محل رخداد را نمی‌توانست پیدا کند! در این حادثه، ابتدا ٥ مصدوم و یک کشته را از زیر آوار بیرون کشیدند که یکی از مصدومان که شادمهر ٥ ساله بود در مسیر بیمارستان جان خود را از دست داد. ٣ تن از مصدومان وضع جسمانیشان تقریبا خوب است و مرخص شده‌اند. مرضیه کاظمی دخترک ٥ ساله هم در بیمارستان درحال مداوای پزشکان است. در محل هم لودرهای شهرداری آمدند و بازمانده خانه‌های آوارشده را تخریب کردند و نخاله‌های ساختمانی را پایین‌تر از آوار ریختند، مدارک و وسایل باقیمانده که به گفته اهالی محل سالم بودند را هم آوار کردند و ریختند! هر چه مردم جلوی آنها را گرفتند، ماموران شهرداری گفتند «بدون مجوز است و باید تخریب شود» و با خاک یکسان شد! اما آیا قبل‌تر نمی‌دانستند خانه‌های آنجا بدون مجوز است؟


ساعت ٥ عصر!
حالا ساعت ٥ عصر است. دانش‌آموزان پیش‌دبستانی دخترانه از میان جمعیتی می‌گذرند که از بالا و پایین کوه، نظاره‌گر خانه‌های ویران‌شده و چند تکه وسایل باقیمانده از هر دو خانواده بودند؛ دانش‌آموزانی که با لباس‌های صورتی یکدست با نگاه بغض‌آلود به ویرانی خانه‌ها، از خیابانی گلی و پر از سنگریزه‌های سیاه‌رنگ که انگار در مرحله قبل از آسفالت رها شده است، عبور می‌کنند؛ یکی از آنها با اشاره به چند تکه از وسایل بازمانده هر دو خانواده که در گوشه‌ای از خیابان وسط آب و گِل و فاضلاب روی هم چیده شده، می‌گوید «موکت، موکتو ببینید؛ روی وسایل موکت کشیدند!» محمود یکی از مردان محله می‌گوید: «اینجا هر سه‌متر، یک خانه ساخته شده. ١٥ماه است شهرداری خیابان را کنده و رها کرده! و لوله‌های شکسته فاضلابِ نیمی از خانه‌ها را هم وصل نکرده‌اند.» هوا کم‌کم تاریک می‌شود و روشنایی هم در محل نیست. چند جوان محله جمع شدند و هر کدام با بغضی تلخ حرف می‌زنند و گاهی میان حرف‌های هم می‌پرند تا اطلاعات بیشتری بدهند... دیگری می‌گوید: «منازل ٦٠ متری را در منطقه سپیدار ساختند که ٤٥ متر زیربنا داشت، با ٣٠‌میلیون تومان وام که ١٥‌میلیون تومان هم اضافه بر آن باید پول نقد پرداخت می‌کردیم تا صاحب خانه می‌شدیم! کنتور آب، برق و گاز را هم خودمان باید هزینه می‌دادیم تا برایمان نصب کنند.» جوان قدبلندی با لباس‌های خاکی، بلوکی را از گوشه دیوار می‌آورد و نزدیکتر می‌نشیند، می‌گوید: «‌سال گذشته خانه روبه‌رو تخریب شد اما چون کشته نداشت، اهمیتی به موضوع ندادند و صاحب خانه هم که یک پیرزن بود به دلیل تخریب خانه‌اش سکته کرد و مُرد.» مرد میانسالی با دستش به بازوی جوان می‌زند و میان حرفش می‌پرد: «‌سال ٨٠ هم عروس و دامادی در یکی از همین منازل، تازه زندگی‌شان را شروع کرده بودند که با ریزش کوه، خانه‌شان خراب شد و هر دو کشته شدند.»


این است قصه دست‌های خالی خانه‌بلوکی‌ها
پدر و مادر شقایق از بیمارستان مرخص و در منزل یکی از بستگان در کوچه‌ای دیگر مستقر شده‌اند؛ هم از درد مرگ کودک خردسالشان می‌نالند و هم از درد جسم خود و هم از فلاکت زندگی نابسامان به وجود آمده! .... عباس کاظمی، پدر شقایق ٤ساله که در بین بستگان سیاهپوش خود روی تشکی دراز کشیده و ناله می‌کند، می‌گوید: «دخترم را از دست دادم، از فقر و نداری ٤‌سال است که از شهرکرد به اهواز آمده‌ام تا بلکه این‌جا بتوانم کار کنم و خرج خانواده‌ام را بدهم»... عباس که ٣٢‌سال دارد، ساعت ٦ونیم صبح از اتاق بیرون آمده و چرخی در حیاط خانه زده و هنگام بازگشت به اتاق، وسط چارچوبه در، صدایی شنیده، صدای ریزش کوه بود، شاید ثانیه‌ای نگذشت که خانه رویشان آوار شد! می‌گوید: «من بیدار بودم، اما بچه‌هایم خواب بودند. مردم لطف کردند ما را از زیر آوار بیرون کشیدند. نزدیک یک‌ساعت‌ونیم زیر آوار بودم. دست و پایم بیشتر آسیب دیده. بدنم کامل کوفته است.» عباس کارگر روزمزد است و مستاجر، می‌گوید: «در توانم نبود، پول بیشتری نداشتم که جایی بهتر از این هزینه کنم. مسئولان قرار بود که بیایند کار انجام دهند، اما کاری نکردند. فاضلاب را نیمه‌کاره انجام دادند و قرار بود شهرداری آسفالت کند که خیابان را کنده‌کاری شده، رها کردند و خودتان دیگر وضع را شاهد هستید. سکوت غمباری خانه ٤٠متری را فرامی‌گیرد... مسعود کاظمی، مرد میانسالی که از بستگان عباس است، لباس سیاهی به تن دارد، سکوت را می‌شکند: «قرار بود خانه‌ها جابه‌جا شوند، آنها که ملک دارند در عوض خانه دریافت کنند و آنها که مستاجر هستند هم وام دریافت کنند، اما کسی پیگیری نکرد و این هم شد نتیجه پیگیر نشدن مسئولان.» جوان دیگری که موهای بور، قامتی لاغر و نیمه‌خمیده دارد، می‌گوید: صاحب و متولی برای رسیدگی به این منطقه در این شهر و استان نیست. ما به اسم، مسئول داریم، وقتی انتخابات است رنگ مسئولان را به چشم می‌بینیم.» می‌گوید: «منازل کوی سپیدار را در دو فاز ساختند، فاز اول تعدادی خانوار را جابه‌جا کردند اما فاز دوم هیچ‌وقت اجرا نشد و منازل ساخته شده را به بنیاد مسکن تحویل دادند!»


صورتی خراشیده و اشک‌های جاری...
مادر شقایق که ٢٥‌سال دارد و ٦‌سال است که با عباس ازدواج کرده هم در طبقه پایین منزل فامیلشان در پستوی خانه بین زنان محل و فامیل در حال گریه بود، صورتش خراشیده، اشک‌هایش جاری و درد می‌کشید... شقایق را ٨ ماهه باردار بود که به اهواز آمدند. مدام می‌گفت: «بچه ٤ساله‌ام از دستم رفت.» «اگر می‌دانستیم این اتفاق می‌افتد همان ٤‌سال پیش که آمدیم اهواز، خودمان را می‌کشتیم.» «زندگی‌ام نابود شد، همه چیزمان زیر آوار ماند، خیلی از وسایلم سالم مانده بود، اما ماموران شهرداری همه را با بولدوزر و لودر خراب‌تر کردند.» «باید بروم شهرستان و دخترم را خاک کنم، دختر بی‌گناهم را، دختر بزرگم هم که پیش‌دبستانی است، الان در بیمارستان است.» «آواره شدم.» مادر شقایق دست‌هایش را در هوا تاب می‌دهد، از پستو بیرون می‌آید، بلندبلند می‌گوید: «چندین‌بار به شهرداری منطقه ٧ رفتم و گفتم که لوله آب شکسته اما کسی محل نگذاشت، کوه خیس و نمناک شد و چون جنس کوه سست شده بود، ریزش کرد.» مرد جوانی یالله می‌گوید و بهت‌زده وارد خانه می‌شود و احوالپرسی می‌کند و انگار از همه‌چیز خبر ندارد، رو به مادر شقایق می‌گوید: حالت خوب است، سالمید؟ شقایق کجاست؟ وقتی سکوت اهل خانه را می‌بیند، بلند می‌پرسد: «شقایق کجاست؟» مادر شقایق با دو دست بر سر می‌زند و می‌گوید «شقایق مُرد، مُرد، تمام شد!» جوان که به نظر می‌آید دایی شقایق است با دو دست بر سر و روی خود می‌زند و فریادکنان می‌گوید: «هزاربار گفتم عباس، بچه‌ها را در این خراب‌شده نیاور، نیاور...» صدای ضجه‌های مادر و مرد جوان کوچه را پر کرده بود، کوچه‌های تاریک پر از ریگ و کلوخ و آب و گِل، پر بود از اهالی محل که برای دلداری دادن به پدر و مادر شقایق در رفت‌وآمد بودند... خانواده دیگری هم که پسر بچه ٥ساله‌شان را در این حادثه از دست داده بودند، از محل رفته بودند و کسی نمی‌دانست کجا سرپناه گرفته‌اند. خیابان مانده بود و یک تاریکی محض و جمعیتی که از بالا تا پایین کوچه با نور موبایل‌های خود نظاره‌گر ویرانی‌ها بودند و زمستانی که از راه می‌رسد و به قول رئیس شورای اسلامی شهر اهواز «حوادثی بدتر از این هم در آینده».

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha