چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۹۶ - ۱۳:۴۹

خانه پدر دارد، مادر ندارد. از یک سال قبل همین‌طور است از آبان و آن باران و تگرگ پاییزی. بچه‌ها خود را در گوشه مبل فرو برده‌اند. چشم دوخته‌اند به پدر، حرف نمی‌زنند. از همان روزی که مادر جلوی چشم‌هایشان در کانال آب افتاد، روزبه‌روز نگرانی آنها برای پدر بیشتر شد که نکند مثل مادر او را هم از دست بدهند.

غم دوری از مادر این خانواده یک‌ساله شد

سلامت نیوز: خانه پدر دارد، مادر ندارد. از یک سال قبل همین‌طور است از آبان و آن باران و تگرگ پاییزی. بچه‌ها خود را در گوشه مبل فرو برده‌اند. چشم دوخته‌اند به پدر، حرف نمی‌زنند. از همان روزی که مادر جلوی چشم‌هایشان در کانال آب افتاد، روزبه‌روز نگرانی آنها برای پدر بیشتر شد که نکند مثل مادر او را هم از دست بدهند.

به گزارش سلامت نیوز، شرق نوشت: بابای «پرهام» هشت‌ساله و «هستی» ٩‌ساله، ٦٧ سال دارد و همین آنها را نسبت به رنج پدر حساس‌تر کرده است. آبان سال ٩٥ را شاید همه با نخستین تگرگ سیل‌گونه آن به یاد بیاورند؛ شبی که کف خیابان‌های تهران سفید شده بود از تگرگ؛ اما آن شب برای خانواده «زاهدی» تنها خاطره‌ای محو و پر از ابهام است. آقای زاهدی یک سال دوندگی کرده؛ اما هنوز اثری از جنازه همسرش پیدا نکرده است. زنی که ٢٣ سال سابقه کار داشت، حالا بچه‌هایش تا برگه یا حکم موت فرضی مادرشان نباشد، از حقوق قانونی خود محروم هستند. 

دوشنبه ١٧ آبان سال گذشته، ساعت از هفت گذشته بود که باران شدید تهران در کمتر از یک ساعت تبدیل به تگرگ شد. مادر و پدر پرهام و هستی به طور اتفاقی هم‌زمان به مدرسه زبان بچه‌ها رفتند تا آنها را به خانه ببرند. پدر به سمت ماشین رفت تا مادر و بچه‌ها بیایند. آنها وقتی می‌خواستند از جوی آب در خیابان رد شوند، لیز خوردند. مادر به هوای برداشتن کیف پرهام از جوی بدون سرپوش خیابان پاسداران به درون آب سقوط کرد، بچه‌ها که جیغ کشیدند و دویدند به دنبال مادر؛ اما دیگر فایده‌ای نداشت و او رفته بود؛ اما در شهر هیچ‌کس نبود که به دادشان برسد و رد مادر آنها را بگیرد.

مسئولان آتش‌نشانی هم که آمدند، هیچ تجهیزات خوبی برای عملیات نجات نداشتند. یک شب تا صبح طول کشید تا در نهایت مسئولان اداره آگاهی باور کردند که مادر بچه‌ها در جوی آب افتاده است؛ اما ساعت‌های طلایی برای نجات یک زندگی از دست رفته بود که حالا منوچهر زاهدی از آن دلگیر است: «از عجایب است که نه شهرداری و نه پلیس و نه هیچ‌کدام از مسئولان دیگر گزارشی درباره سقوط همسرم به کانال آب نداده‌‌اند؛ انگار نه انگار به دلیل سهل‌انگاری آنها یک زندگی از دست رفته است و چند خانواده حدود یک سال در بی‌خبری هستند».

در همان ساعت‌های نخست مأموران آتش‌نشانی بدون هیچ تجهیزاتی و تنها با یک چراغ‌قوه، نردبان و طناب پوسیده برای نجات وارد عمل می‌شوند؛ در‌حالی‌که هنوز هم به صحت ماجرا شک دارند؛ برای همین هم آقای زاهدی به کلانتری قبا می‌روند تا فیلم بانک کنار جوی آب را کنترل کنند یا از طریق آنتن موبایل موقعیت مادر بچه‌ها را ردیابی کنند؛ اما مأموران کلانتری هم در آن لحظات حساس به جای همدلی به ماجرا شک داشتند: «ما را سین‌جیم می‌کردند که شاید اختلاف داشتید، دعوا کرده‌اید و جای دیگر رفته است. بعد هم ما را به صبح حواله می‌دادند؛ اما صبح برای ما دیر بود. به آنها گفتم که صبح نهایت می‌توانید جنازه را پیدا کنید؛ اما انگار موقعیت به این حساسی را درک نمی‌کردند و می‌گفتند الان نمی‌توانیم کاری کنیم. ما ساعت‌های طلایی نجات یک آسیب‌دیده را همین‌طور از دست دادیم. ما را به کلانتری دیگری فرستادند و تا صبح کلی فرم پر کردیم. در نهایت هم صبح از کلانتری هروی آمدند، فیلم بانک را دیدند و گزارش تهیه کردند. بعد مأموران آگاهی و آتش‌نشانی با تجهیزات برای عملیات نجات مستقر شدند و جست‌وجو تا یک ماه ادامه یافت».

او گلایه دارد و باز هم گلایه دارد که چرا همان شب مسیر این جوی که تا دشت ورامین و زمین‌های کشاورزی می‌رود، جست‌وجو نشد؟ چرا بعد از اطلاع از ماجرا آتش‌نشانی در این مسیر‌ها در آماده‌باش نبود؟ و «زاهدی» در میان حرف‌هایش از تلاش‌های آقای امینی، فرمانده آتش‌نشانی که در آتش‌سوزی پلاسکو جان خود را از دست داد، گفت که با آقای زاهدی تماس‌های مکرر داشته است و هنوز هم شماره موبایلش در گوشی او است: «خدا او را بیامرزد، مدام از مراحل جست‌وجو گزارش می‌داد که مثلا ستاد بحران تشکیل دادیم یا در حال جست‌وجو هستیم؛ اما اول اینکه با توجه به‌شدت آب آتش‌نشانی مجهز نبود؛ ضمن اینکه مسیر گودال‌های پر از زباله و لجن دارد که بعضی جاها در زیر مسیر پل‌هاست؛ بنابراین جست‌وجو مشکل بود».

تمام روزهای حدود یک‌سال گذشته برای آنها در بلاتکلیفی گذشته است. بچه‌ها اگرچه تا چهار ماه قبل سکوت کرده بودند، این روزها پرخاشگر و عصبی شده‌اند. عمه هم از همان روزهای نخست حادثه چند ماهی است که خانه و زندگی را رها کرده تا در تهران مراقب بچه‌ها باشد اما هیچ‌کس مادر نمی‌شود؛ مادری که ١٨ سال از عمر ٤٧ساله‌اش را در سازمان کشتی‌رانی مسئول صادرات بود.

حالا زندگی کودکان زاهدی برای همه اموری که نیاز به اجازه مادر دارد فلج شده است و این اصطلاح را پدر در کنار نگرانی و افسردگی می‌گذارد: «در این شرایط هم‌زمان با مسئولیت‌های یک پدر مسئولیت مادر بچه‌ها مثل مدرسه و تکالیف را هم برعهده دارم. در روزهای وقوع حادثه جز همه این تکالیف وظیفه پیگیری کارهای آتش‌نشانی، بازپرسی و شورای شهر را هم داشتم».

در هفته‌های اول رئیس کمیته ایمنی شورای شهر تهران با رئیس کمیسیون سلامت شورای شهر تهران چند باری با این خانواده تماس داشته‌‌اند و پیگیر کارهای آنها بوده‌‌اند اما حالا دیگر تماس‌ها قطع شده است.

همه خانواده بعد از گذشت یک سال همچنان باور ندارند که خانم زاهدی خوش‌اخلاق و کاری برای همیشه رفته باشد و مادرش هنوز که هنوز است روی صندلی چرخ‌دار چشم‌انتظار اثری از دخترش است: «وقتی چنین اتفاقی می‌افتد، چقدر آدم تنها می‌شود. انگار ادارات و مسئولان هیچ مسئولیتی ندارند. هیچ‌کس جواب نمی‌دهد که پرونده ما در چه مرحله‌ای است؟ ما هم مانده‌ایم چه کنیم. اوایل با همکارانش چند باری تا ورامین رفتیم و مسیرهای آتش‌نشانی را بررسی کردیم؛ اما هیچ‌چیز دستگیرمان نشد. از ایستگاه‌های آتش‌نشانی هم که می‌پرسیدم، اصلا از موضوع خبر نداشتند».

١٤سال با همسرش زندگی کرده است. نرگس‌خانم البته همسر دوم «زاهدی» است و از طریق همکارانش به او معرفی شده: «اسمش را جواهر گذاشته بودم، قصر که نداشتیم، اما اینجا در خانه من جواهر بود. حالا اما حس می‌کنم در خلأ هستم و نمی‌دانم چه کنم. کاش کمی نسبت به این موضوع حساسیت نشان می‌دادند. روزهای اول بچه‌ها خیلی گریه می‌کردند، اما حالا بیشتر به فکر من هستند و می‌ترسند من را هم از دست بدهند. مدام سفارش می‌کنند مراقب خودت باش».

سر می‌چرخاند به سمت پنجره و با انگشت جوی آب را در نقطه دور نشان می‌دهد: «آنجا حصار نداشت، اما بعد از این اتفاق شهرداری سریع آنجا را حصار کشید. حتما باید این اتفاق می‌افتاد؟ ببینید چقدر راحت یک خانواده از هم پاشیده شد»،

اما از زمانی که همسر آقای زاهدی در جوی آب افتاد تا همین حالا نه‌تنها از او خبری نیست که حتی مشکلات دیگر هم به مشکلاتشان اضافه شده است: «به بیمه تأمین اجتماعی رفتم تا درباره حق و حقوق بچه‌ها حرف بزنم، خیلی بی‌تفاوت برخورد کردند. همسرم ٢٣ سال سابقه کار داشت و بچه‌ها از حقوق مادرشان سهم دارند، اما به من گفتند برای گرفتن حقوق آنها باید برگه موت فرضی بگیرم. در قانونی مدنی هم که برگه موت فرضی، یا ٧٥سالگی به‌بعد صادر می‌شود یا با احرازشدن برخی از شرایط، حداقل پنج سال طول می‌کشد تا برگه فوت فرضی صادر شود، درحالی‌که اگر همسرم نان‌آور خانواده بود یا برای من چنین اتفاقی می‌افتاد، تکلیف هزینه‌های خانواده تا پنج سال معلوم نبود. ضمن اینکه اگر بچه‌ها برای هر کاری نیاز به رضایت‌نامه مادر داشته باشند، بدون برگه فوت فرضی دست‌وپایمان بسته است»،

اما بدتر از همه اینها وقتی است که پرونده شکایت این خانواده به دلیل نبود گزارش فوت برای بررسی به جریان نمی‌افتد: «همان‌وقت‌ها برای شکایت اقدام کردیم، اما گفتند تا اثری از ایشان پیدا نشود نمی‌توانیم شهرداری را محکوم کنیم. شکایت در دادگاه است، اما نمی‌توانند اقدامی کنند. این درست است که تاوان ناتوانی شهرداری و آتش‌نشانی را ما بدهیم؟».

حالا هم تنها درخواست او از مسئولان این است که بعد از یک‌سال آنها را از بلاتکلیفی نجات دهند: «همسرم در کانال آب افتاد؛ همه مدارک آن هم هست. اینکه قابل تکذیب‌کردن نیست».

خانواده زاهدی به‌تازگی نامه‌ای هم از دادگستری گرفته‌‌اند که بر اساس آن قرار است با اعلام اداره آگاهی به ایستگاه‌های آتش‌نشانی، یک‌بار دیگر از منطقه پاسداران تا منطقه ۲۰ جست‌وجو شود.

با دستور وزیر کار و رفاه اجتماعی هم قرار بر این شده است که در صورت صدور برگه فوت فرضی، پرهام تا پایان تحصیل و هستی تا زمان ازدواج از حقوق مادر خود برخوردار شوند. وقت خداحافظی اما همه این حرف‌ها قطره می‌شود در چشم‌های «هستی» و سیلی سرخی می‌شود روی گونه‌های «پرهام».


برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha