او جسد همسرش را که معلوم است هنوز عاشقانه دوستش دارد، سپرده به دانشگاه علوم پزشکی کرمان و خودش شده جَلد او. نصرت‌الله حاجی اسمعیلی، شوهرِ بی‌مزار مخدره است؛ مردی که مخدره در طول مصاحبه مدام ذکر خیرش را داشت و از نبودنش اشک می‌ریخت.

پنـجشنبـه‌های بی‌مـزار

سلامت نیوز:یک زن درکرمان دلش را خوش کرده به روزهای پنجشنبه که یک ساعت بایستد رو‌به‌روی دانشگاه علوم پزشکی شهرش و با یک نفر درددل کند. او هر پنجشنبه زل می‌زند به ساختمان دو طبقه دانشگاه و دلش را پَر می‌دهد به سمت سالن تشریح، کنار یک حوضچه فلزی که مالامال فرمالین است. مخدره موذن‌زاده 63 ساله، سه ماه قبل تکه‌ای از وجودش را کنده و سپرده به دانشگاه.

به گزارش سلامت نیوز، جام جم نوشت: او جسد همسرش را که معلوم است هنوز عاشقانه دوستش دارد، سپرده به دانشگاه علوم پزشکی کرمان و خودش شده جَلد او. نصرت‌الله حاجی اسمعیلی، شوهرِ بی‌مزار مخدره است؛ مردی که مخدره در طول مصاحبه مدام ذکر خیرش را داشت و از نبودنش اشک می‌ریخت. داستان زندگی نصرت‌الله و مخدره شنیدنی است. مردی 68 ساله که در واپسین روزهای حیات در حالی که با سرطان خون می‌جنگید، فرم اهدای جسد را امضا کرد و زنی که با دلی شکسته و چشم‌های اشکبار به خواسته شوهر محبوبش احترام گذاشت.

اول سرطان خون و بعد اهدای جسد. این دو اتفاق برش‌هایی خاص از زندگی همسرتان است. از چه زمانی متوجه بیماری‌اش شدید؟

همسرم چهار سال قبل به سرطان خون مبتلا شد. روزی برای چکاپ رفته بود و متوجه بالا رفتن گلبول‌های سفیدش شد، چند بار آزمایش‌ها تکرار شد تا سرطان خونش تایید شد.

همین بیماری باعث تصمیمش برای اهدای جسد شد؟

همسرم قبل ازبیماری قصد اهدای اعضایش را داشت، اما بعد ازابتلا به سرطان دیگر نمی‌توانست اهدای عضو کند و تصمیم به اهدای جسد گرفت.

ماجرا از کی شروع شد؟

فروردین امسال بیماری همسرم طغیان کرد و به حادترین مرحله‌اش رسید و مرداد هم از دنیا رفت. تقریبا دوماه قبل ازمرگش بود که تصمیم گرفت جسدش را به دانشگاه علوم پزشکی اهدا کند.

چرا چنین تصمیمی گرفت؟

در مدت بستری در بیمارستان با دانشجویان پزشکی زیاد صحبت می‌کرد. او کاملا در جریان بیماری‌اش بود و برای کسب اطلاعات بیشتر در منابع انگلیسی جست‌وجو می‌کرد، ‌آن‌قدر که در مورد بیماری‌اش با دانشجویان علمی حرف می‌زد. او در این گفت‌وگوها متوجه شده بود دانشجویان پزشکی از نظر تئوری اطلاعات خوبی دارند، ولی از نظر عملی در مضیقه هستند، برای همین تصمیم به اهدای جسدش گرفت.

این تصمیم برایش ترسناک نبود؟

او مردی مقاوم وقوی بود. حتی وقتی از بیماری‌اش باخبرشد عکس‌العمل خاصی نشان نداد و با سرطان کنار آمد. یک بار در حضور من و دخترم موضوع اهدا را با پزشک معالجش در میان گذاشت، این زمانی بود که تازه این تصمیم را گرفته بود. من اوایل زیربار این تصمیم نمی‌رفتم چون شوکه‌کننده بود، اما همسرم تصمیمش را گرفته بود. خرداد امسال همسرم تصمیم نهایی را گرفت، اما چون از نظر جسمی توان حرکت نداشت من به دانشگاه علوم پزشکی کرمان رفتم، فرم‌های اهدای جسد را گرفتم و همسرم آنها را امضا کرد.

همسرتان چه روزی فوت کرد؟

22 مرداد فوت کرد، صبح روز بیست و سوم بعد از مراحل شست‌وشو، ساعت یک بعدازظهر پیکرش را تحویل دانشگاه دادم.

واکنش فامیل و اقوام بویژه خانواده شوهرتان چه بود و با قضیه کنار آمدند؟

شوهرم یک برادر و خواهربزرگ ترازخودش داشت. او همیشه در حضور آنها صحبت‌هایی راجع به مرگ می‌کرد ولی می‌گفتند از این حرف‌ها نزن، تا دو هفته قبل از مرگش که تصمیم گرفت موضوع را به خواهر و برادرش بگوید. البته سرطان ریه‌هایش را هم درگیر کرده بود و سرفه‌های زیاد اجازه نمی‌داد حرف بزند. برای همین از من خواست موضوع اهدا را به آنها بگویم که همین کار را کردم. خواهر و برادرش موضوع را که شنیدند فقط پرسیدند از این کار مطمئن است یا نه که همسرم گفت کاملا مطمئن است و مصمم. دیگر هم در این باره حرفی زده نشد تا روزی که همسرم از دنیا رفت و خواهر و برادرش ماجرا را به بقیه اقوام گفتند، فامیل هم کم‌کم با قضیه کنار آمدند. هزینه‌های مراسم را به یک پرورشگاه و یک مدرسه ناشنوایان در کرمان دادیم. البته من فقط مراسم یادبودی برایش در خانه گرفتم که می‌دانم همسرم اصلا موافق نبود.

شما اگر روزی دلتان هوای همسرتان را بکند چه می‌کنید؟

(بغض می‌کند و اشک می‌ریزد) من هر پنجشنبه در ساعتی مخصوص می‌روم جلوی دانشگاه علوم پزشکی کرمان و یک ساعت با همسرم حرف می‌زنم.

چه می‌گویید؟

خیلی دلتنگم. مسئولیت من این روزها هم در قبال خودش و هم بچه‌هایش زیاد شده. پسرم در آمریکا درس می‌خواند و از یک طرف هزینه‌های تحصیلش سنگین است و از سوی دیگر به خاطر مسائل مربوط به ویزا، مشکل رفت و آمد به ایران را دارد. دخترم هم که کارشناس ارشد زبان انگلیسی است فعلا بیکار است. من دلتنگ خودش هم هستم. او آدم بسیار مقاوم و متکی به خودش بود، حتی روزهای آخر که حالش بد شد و او را به بیمارستان می‌بردم سعی می‌کرد خودش کارهایش را بکند. روز قبل از این که به کما برود، ماسک اکسیژنی که به صورت داشت را برداشت و از من خواست قوی باشم، اما حالا زندگی بدون او برایم بسیار سخت است.

وقتی جلوی دانشگاه می‌ایستید و حرف می‌زنید آرام می‌شوید؟

تا حدی بله.

بعد از اهدای جسد همسرتان به دانشگاه موفق شدید بار دیگر او را ببینید؟

اصلا اجازه نمی‌دادند، ولی بالاخره بعد از کلی اصرار و خواهش رئیس دانشگاه اجازه داد او را ببینیم.

چه وضعی داشت؟

از او عکس گرفته‌ام. همسرم را خوابانده بودند در حوضچه‌ای آهنی که پر از فرمالین بود، فرمالین کاملا روی جسد را پوشانده بود و بوی تندی داشت. بدنش کمی ورم کرده بود و به کبودی می‌زد، مثل کسی بود که به خوابی عمیق رفته است. آنجا گفتند جسدش باید حدود یک سال در فرمالین بماند تا حالت مومیایی پیدا کند و برای تشریح آماده شود.

حس تان چه بود؛ ترس بود یا دلسوزی؟

وقتی او را دیدم از این زندگی بی‌ارزش دلخور شدم، زندگی‌ای که ما به خاطرش این همه تلاش می‌کنیم و دست به هر کاری می‌زنیم. وقتی آنجا خوابیدی دستت از همه جا کوتاه است و نمی‌توانی کاری انجام بدهی. من به این فکر می‌کردم ما آدم‌ها چقدر بدیم که بی‌اعتنا از کنار دیگران رد می‌شویم. خیلی راحت به هم توهین می‌کنیم و دلی را می‌شکنیم، ولی بعد از مرگ دستمان از همه جا کوتاه می‌شود.

گفتید همسرتان این تصمیم را با علم و آگاهی و مطالعه گرفت . پس حتما می‌دانسته قرار است جسدش یک سال در فرمالین بماند. راجع به این موضوع با شما حرف نزده بود؟

شوهرم مواقعی که حالش خوب بود در گوشی تلفنش سرچ می‌زد و مطلب می‌خواند. یک روز به من گفت می‌دانی بعد از مرگم جسدم را مستقیم به سالن تشریح نمی‌برند و باید مدتی زمان بگذرد تا آماده تشریح شود. البته هیچ وقت از یک سال حرفی نزد، ولی به احتمال زیاد می‌دانسته. یک باراز او پرسیدم چه احساسی درباره تشریح شدن داری که گفت احساس می‌کنم وقتی دانشجو دارد قلب من را باز می‌کند من هم دارم او را نگاه می‌کنم و همین که می‌بینم دارد چیزی یاد می‌گیرد، آرام می‌شوم.

یعنی هیچ ترسی در وجودش نبود؟

اصلا. همسرم کم صحبت بود و راحت از کنار مسائل رد می‌شد، اما روحانی‌ای که نماز میت را برایش خواند می‌گفت این کار خیلی شهامت می‌خواهد، اما من معتقدم هم شهامت می‌خواهد و هم لیاقت.

جسد همسرتان چون دفن نشده شب اول قبر هم نداشته، شما به این مسائل فکر می‌کنید؟

بله. آقای روحانی که نمازمیت را برای همسرم خواند، گفت مرحوم تا زمانی که دفن نشود فشار قبر و شب اول قبر ندارد. با این حال، اما در دانشگاه خواهش کردم هر وقت می‌توانند برایش نماز شب اول قبر بخوانند. من و دخترم هم این نماز را خواندیم و از فامیل هم خواهش کردم این نماز را بخوانند.

قرارتان با دانشگاه چیست؛ یعنی بعد از پایان کار تشریح، جسد را به شما تحویل می‌دهند یا نه؟

در فرم اهدای جسد دو گزینه است مبنی بر این که جسد را بعد از اتمام کار می‌خواهید یا نه. شوهرم اعتقاد داشت حتی استخوان‌هایش را هم نگه دارند تا دانشجویان از آن استفاده کنند، اما حقیقتش من این دو گزینه را علامت نزدم. طبق گفته مسئولان دانشگاه، حداقل دو سال و نیم روی جسد همسرم کار می‌شود، یک سال که در فرمالین است و حداقل سه ترم هم که از آن برای آموزش استفاده می‌شود. من خواهش کرده‌ام بعد از این مدت اگر زنده بودم پیکر را تحویلم دهند. اگرهم زنده نبودم به دخترم بدهند، اما اگردخترم در ایران نبود حتما پیکر را دفن کنند. من همه این حرف‌ها را می‌زنم چون دلم می‌خواهد فرهنگ اهدای جسد در کشورمان گسترش پیدا کند. الان دانشگاه علوم پزشکی کرمان فقط پنج جسد دارد و این برای حجم زیاد دانشجویان پزشکی واقعا کم است.

خودتان حاضرید جسد اهدایی بعدی باشید؟

من بعد از مرگ همسرم چنین تصمیمی دارم، ولی هنوز آن‌قدر شهامت پیدا نکرده‌ام که فرم اهدای جسد را پر کنم. امیدوارم خدا نیرو و شهامت این کار را به من بدهد.

تا به حال خواب همسرتان را دیده‌اید؟

فقط یک بار، آن هم روزهای اول بعد از فوتش. خواب دیدم شوهرم در حوضچه‌ای که قبلا درباره‌اش با من حرف زده بود در آبی روان خوابیده و فواره‌ها رویش آب می‌ریزند. ولی یکی از اقوام خواب دیده شوهرم خیلی شاد، لباس مرتب پوشیده و در خانه خودمان دارد من را صدا می‌کند. الان یکی از افسوس‌های من این است که در زندگی مشترک 33 ساله‌مان فاصله من و او از نظر معنوی بسیار زیاد بود. او همیشه به من می‌گفت خدای تو خدای کوچکی است و در حد تامین نیازهای مادی است، ولی خدای من خیلی بزرگ است، همانی است که جهان هستی را آفریده و اداره می‌کند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha