سه‌شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۹۶ - ۱۱:۵۲

زمانی كه با من حرف می‌زد، چشمانش پر از اشك می‌شدند و گویی دیگر هیچ امیدی به بازگشت به زندگی نداشت. چهار سال دوندگی خانواده‌اش برای اینكه بتوانند حكم اعدام را به حبس ابد تغییر بدهند، بی‌نتیجه مانده بود.

ای کاش می‌شد به گذشته بازگشت

سلامت نیوز:اسمش «بهنام» بود. مرد ٤٠ ساله‌ای كه پیش از مرگ جمله‌ای هنگام خداحافظی به من گفت:«ای كاش می‌شد به گذشته بر می‌گشتم».

به گزارش سلامت نیوز، قانون نوشت: برای مصاحبه با بهنام به زندان رفته بودم. او مرد میانه قد، تو پر با صورت گرد و موهای تنك بود كه با گذشت چند سال از مرگش هنوز قیافه‌اش مقابل چشمانم است. او بر خلاف چهره عبوس و با جذبه‌اش، مرد شوخ و مهربانی بود. یك هفته بعد از گفت و گو، او را به جرم همراه داشتن چهار كیلو كراك اعدام كردند. بهنام نتوانست همسر و دو فرزند خردسالش را برای آخرین بار ببیند.

زمانی كه با من حرف می‌زد، چشمانش پر از اشك می‌شدند و گویی دیگر هیچ امیدی به بازگشت به زندگی نداشت. چهار سال دوندگی خانواده‌اش برای اینكه بتوانند حكم اعدام را به حبس ابد تغییر بدهند، بی‌نتیجه مانده بود. هنگامی كه احساسات به او چیره می‌شد، زبانش می‌گرفت و بریده بریده حرف می‌زد. قصد نداشتم این مصاحبه را منتشر كنم ولی یك اتفاق كوچك باعث شد حرف‌هایی كه بین من و بهنام رد و بدل شده را منتشر كنم تا شاید كسانی كه خواسته یا ناخواسته در راه خرید و فروش و توزیع افیون قدم بر می‌دارند آن را بخوانند. شاید یك نفرشان پشیمان شود و از میانه راه بازگردد.

گفت و گو با مرد اعدامی

تو به دلیل همراه داشتن مواد مخدر بازداشت شدی؛ توضیح می‌دهی اصل ماجرا چه بوده است؟

اول باید از خودم بگویم و به اصل مطلب برسم. من برای خودم در محله‌مان برو و بیایی داشتم، همه مرا می‌شناختند. وقتی از ژاپن برگشتم، تصمیم گرفتم توی محله‌مان نمایشگاه اتومبیل بزنم. پول خوبی از ژاپن آورده بودم و كار و كاسبی‌ام گرفت. دو سال نگذشته بود که سری توی سرها درآورده بودم. می‌شنیدم كه خیلی از نمایشگاه‌دارها از من می‌گویند كه با سرمایه‌ای كه دارم كار و كاسبی‌شان را كساد كرده‌ام. با این حرف‌ها كاری نداشتم و سرم توی كار خودم بود. از این دست ماشین خارجی می‌خریدم و از آن دست می‌فروختم. با سودی كه كرده بودم، آپارتمان بزرگی توی پونك خریدیم و سال به سال وضعم بهتر و بهتر می‌شد تا اینكه یكی از دوستان قدیمی‌ام را دیدم. او از من ماشین خرید و بهانه‌ای شد برای اینكه هفته‌ای یك‌بار به من سر بزند. بعد از مدتی به من پیشنهاد داد كه بخشی از سرمایه‌ام را برای خرید و فروش مواد هزینه كنم. او می‌گفت به جای اینكه ماشین خارجی بخرم ٦٠ میلیون و دو میلیون استفاده كنم، چند كیلو شیشه یا كراك جابه‌جا و ١٠ میلیون سود ببرم.

قبول نكردم. منصور آن‌قدر دم گوشم وز وز كرد و گفت حتی حاضر است با من شریك شود و این تضمین را داد که خودش جنس‌ها را جابه‌جا می‌كند. راستش وسوسه شدم. کار را با هم شروع کردیم و من فقط پول مواد را می‌دادم و منصور خودش می‌خرید و خودش هم می‌فروخت و سود را نصف به نصف برمی‌داشتیم. اولش استرس زیادی داشتم ولی به مرور با سود بالایی كه دستم آمد ، روی كار سوار شدم و ترسم تا حدودی ریخت. دو سالی تحت پوشش خرید و فروش ماشین مواد می‌خریدم و با سود بالا به كاسب‌های خرده فروش می‌فروختم. چند روز پیش از اینكه دستگیر شوم، یكی از مشتری‌ها زنگ زدم و گفت چهار كیلو كراك می‌خواهد و پولش هم نقد است.

مواد را تهیه كردم و ظهر قرار گذاشتیم. همیشه مواد را منصور سر قرار می‌برد ولی آن روز او به بهانه اینكه مادرش را به بیمارستان برده‌اند و در راه بیمارستان است، برای تحویل جنس‌ها نیامد و مجبور شدم خودم سر قرار بروم. راستش آن روز بر خلاف همه روزها دلم آشوب بود. انگار یك گردان سرباز توی دلم رژه می‌رفتند. سر قرار رفتم و وقتی مواد را تحویل دادم، در حال شمردن پول‌ها بودم مامورها مرا دستگیر كردند و آنجا بود كه فهمیدم همه این‌ها نقشه‌ای برای دستگیری من بوده است.

همسرت می‌دانست خلاف می‌كنی؟

بله، چند ماه قبل از دستگیر شدنم همه چی را به او گفته بودم.

چه واكنشی داشت؟

اولش قهر كرد و رفت خانه مادرش ولی وقتی دنبالش رفتم و گفتم كه این همه خانه و مغازه‌هایی كه خریده‌ام از همین راه است و خطری مرا تهدید نمی‌كند كوتاه آمد. حتی یكی از آپارتمان‌ها را برای اینكه زبانش كوتاه شود به اسم او کردم.

بچه‌هایت چند ساله هستند؟

دخترم هشت ساله و پسرم دو ساله است.

آن‌ها را می‌بینی؟

دو ماه یك‌بار همسریا مادرم آن‌ها را اینجا می‌آورد. دفعه پیش كه دخترم آمد از من پرسید بابا چرا تو آن‌طرف هستی و ما این‌طرف؟ چرا تو را زندانی كرده‌اند؟ نمی‌توانستم جوابش را بدهم و بغض به گلویم چنگ انداخته بود. حتی بعد از این سوال نتوانستم به چشم‌هایش نگاه كنم از بس كه خجالت می‌كشیدم.

مال و اموالت چه شدند؟

همه را مصادره كردند و فقط خانه‌ای كه با پول خودم خریده بودم و به اسم همسرم كرده بودم باقی مانده است.

تو كه این همه سرمایه داشتی چرا سمت خلاف رفتی؟

طمع زیادی. هر كسی نان حرام بخورد سیری ناپذیر می‌شود و آن‌قدر غرق در خلاف می‌شود كه یك روز توی چاهی كه خودش حفر كرده می افتد.

زندان برایت چگونه می‌گذرد؟

هر روز اینجا مثل یك‌سال برای من و همه آدم‌های اینجا می‌گذرد. روزهایی كه جز فكر كردن به گذشته و اشتباهات‌مان هیچ فایده دیگری ندارد. كسانی كه هم‌بندی من هستند امید به آزاد شدن و نجات از طناب دار ندارند. روز و شب نماز و قرآن و دعا می‌خوانم كه خدا از سر تقصیرات من بگذرد. من با خرید و فروش مواد خیلی از جوان‌ها را معتاد كرده و زندگی‌شان را از بین برده‌ام. گاهی با وجدان خودم خلوت می‌كنم و می‌گویم با این كارهایی كه كرده‌ام و این همه نفرین‌هایی كه پشت من هست، باید به مجازات اعدام تن بدهم و حق من مجازات است ولی وقتی بچه‌هایم جلوی چشمانم می‌آیند، به‌هم می‌ریزم و از خدا می‌خواهم فرصت دوباره‌ای بدهد كه به زندگی برگردم و همه اشتباهات را جبران كنم و آدم دیگری بشوم.

چه حكمی برایت صادر شده؟

دادگاه بدوی و تجدید نظر و دیوان عالی كشور حكم اعدامم را تایید كرده‌اند و هر چقدر وكیلم اعتراض كرده كه لااقل بتواند یك درجه تخفیف بگیرد، موفق نشده است. هر شب كابوس می‌بینم كه ماموران اجرای حكم می‌آیند داخل بند و مرا برای اجرای حكم اعدام به حیاط زندان می‌برند. نمی‌توانم برای‌تان توضیح بدهم كه وقتی از خواب می‌پرم چه احساسی دارم.

اگر یك روز بگویند آزادی چه كار می‌كنی؟

خدا از دهان‌تان بشنود. به‌نظرم محال است ولی اگر آزاد شوم دور سر بچه‌هایم كه چهارسال است آن‌ها را ندیده‌ام، مثل پروانه می‌چرخم. كمپ ترك اعتیاد می‌زنم و جوان‌های معتاد را رایگان ترك می‌دهم. ای كاش می‌شد به گذشته برگشت، ای كاش...

بهنام یك هفته بعد از این مصاحبه اعدام شد. هنوز این جمله او همراه با قیافه‌اش توی ذهنم می‌آید كه به من می‌گفت: «ای كاش می شد به گذشته برگشت».

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha