سلامت نیوز:یکی از زلزله زدگان می گوید: روزهای اول خیلی میترسیدیم، ما كی در قبرستان خوابیده بودیم؟ من كه مدام گریه میكردم، حالتی از افسردگی به من دست داده بود، هنوز هم همان حالت را دارم، هر روزی یكی را برای دفن میآورند، بچههایمان هر روز شاهد مراسم خاكسپاری هستند، بعضی وقتها در یك روز سه چهار نفر را برای دفن میآورند، صدای گریههایشان كه میآید ما هم گریه میكنیم. روزی چند بار برای مردهها، فاتحه میخوانم، چند بار آیه الكرسی میخوانم. دیگر غریبه نیستند.
به گزارش سلامت نیوز، روزنامه اعتماد نوشت: روز با صدای لااله الاالله، شروع میشود، با صدای ضجه زنان، ناله پیرزنان و گریه مردان، وقتی «مهدی» چشمهایش را به روی سقف سفید فلزی خانه باز میكند. اولین تصویر صبح، جنازه كفن پیچ است كه از میان دستهای آفتابسوخته قوم و خویشها، داخل گودال حفر شدهای قرار میگیرد، وقتی «بتول» مقنعهاش را روی سر مرتب میكند و دست دخترش را میگیرد تا به مدرسه ببرد و دخترك سرك میكشد تا جنازه جدید را ببیند، تا قبر جدید، نیمكت جدید حیاط خانه شان را ببیند. پنج ماه بیشتر است كه شب برای ساكنان قبرستان «احمد بن اسحاق» سرپل ذهاب كرمانشاه، فشردهتر شده، پنج ماه بیشتر است كه وقتی در فلزی خانه را باز میكنند، سنگ مزارها، به آنها سلام میدهند و شب هنگام، همین شبهای ترس و دلهره، به آنها شب بخیر میگویند. پنج ماه بیشتر است كه همین سنگها، میز و صندلی شدهاند برای ظرفهای شسته و نشسته. پنج ماه بیشتر است كه قبرها، جایی شدهاند برای شیطنت كودكان، برای دوچرخهسواریها و سر دادن صندلیهای چرخدار روی سطحهای صیقلی قبرها. عصر كه میشود، بیحوصلگیها كه بیشتر میشود، مادر، پتوی رنگ و رو رفته را مقابل خانه، پهن میكند تا آنها همانجا، زیر سایه درختان، لم دهند و بازی كنند. كودكان، قبل از اینكه تصاویر قاب شده خودشان را ببینند، چهره نقش بسته روی سنگ قبرها از سرشان میگذرد، آنها حروف الفبا را روی سنگ قبرها تمرین میكنند، روی میمِ «مرحوم» و شینِ «شادروان»، جیمِ «جوانمرگ» و نونِ «ناكام».
خاطره شامگاه بیست و یكم آبان، برای ساكنان امامزاده، مثل همین قبرستان است، خاطره زلزله ٣‚٧ ریشتری كه زندگیهایشان را تكاند، همین قدر تاریك و سیاه و پرغم.
هر بار كه صدای شیونی از حیاط میآید، هر بار كه زنی روی قبری میافتد و هر بار كه خرمایی برای اموات پخش میشود، شب حادثه است كه برایشان یادآور میشود؛ شبِ پرماجرا. كانكسهای نارنجی زلزلهزدههای سرپل ذهاب، شانه به شانه هم ایستادهاند، آنقدر كه جا برای سوزن انداختن نیست. چند ساعتی به سال تحویل مانده و «سمیره» شعله گاز پیكنیكی را زیاد میكند تا اسپندها بسوزند، تا دودش همه جا را بگیرد، با یك دست گوشه پیراهن بلندش را میگیرد و با یك دست سینی اسپند را و قدم در حیاط میگذارد، در قبرستان.
چشمش در چشم زنان سیاهپوش كه روی قبرها خم شدهاند و با تكان دادن انگشت روی سنگ سیاه، لبهایشان هم میجنبد، میایستد. لیلا هم از راه میرسد، زیر قابلمه را كم كرده تا برنج خوب دم بكشد، بوی اسپند و برنجی كه در حال پخت است و صدای نوحه و تصویر اشكهایی كه روی صورت جاری است، صحنهای ناهماهنگ از تلاقی مرگ و زندگی را تداعی میكند. «مهدی» و دامادش، چند شب اول بعد از زلزله را میان قبرها، صبح كردند.
آنقدر وحشت كرده بودند و آنقدر فكر و خیال به سرشان زد كه تا صبح نخوابیدند. « چاره نداشتیم، جایی نداشتیم برای خوابیدن. » شب حادثه كه هیچ، روز بعدش، بند و بساط را جمع كردند و به امامزاده رفتند. شهر شلوغ بود، همهمه بود، مردم به جان هم افتاده بودند، درگیر میشدند، همه خسته، همه عصبی، خانهشان ویران شده بود، عزیزشان مرده بود. امامزاده، جای آرامتری بود. «ما جزو گروه اولی بودیم كه به امامزاده آمدیم، شب دوم در قبرستان خوابیدیم، نزدیك قبر برادر شهیدم كه همان جا دفن شده بود. یك چادر مسافرتی در ماشینم داشتم، بیرون آوردم و خوابیدیم، همه، جا نمیشدیم، تعدادی داخل چادر ماندند و تعدادی بیرون خوابیدند. » محوطه امامزاده، قبرستان شهر است، شهروندان سرپل ذهاب، هر كدامشان، یك یادگار در امامزاده دارند؛ امامزادهای كه در همان زلزله تخریب شد. روایت «مهدی» از قبرستان خوابی، تلخ است وقتی از شبهای اول و وحشت ماندن در میان مردگان، میگوید. «شب اول یك جوری بود، خیلی ترسیده بودیم، اما هر طور بود، صبح شد. روز بعدش، پدر و مادرم را فرستادیم كرمانشاه. نمیشد داخل قبرستان بمانند. شرایط خیلی بد بود، نه چادر نه پتو.
حالا نزدیك به ١٥٠ خانواده زیر كانكس و چادر در قبرستان امامزاده احمد بن اسحاق زندگی میكنند، الان آن قسمت بالای امامزاده كه جاده خاكی است، نزدیك به ٧٠ خانواده زندگی میكنند اما كل قبرستان، تعداد خیلی بیشتری هستند.» همسایهها، بیشتر همان همسایههای قبلی هستند، همسایههای چهارراه شهید باهنر؛ خانه قدیمی خانواده مهدی كه نزدیك به ٤٠٠، ٥٠٠ متر با امامزاده فاصله دارد. مهدی با دو فرزند ٨ و ٥ ساله زیر كانكس زندگی میكنند، كانكسها حالا دیگر جهنم است از گرمای آفتابی كه مستقیم بر سرش میكوبد. مهدی مثل خیلیهای دیگر، خانه خراب شده، خانه و مغازهاش تخریب شده و حالا چهار ماهی میشود كه منتظر است تا خانهای جدید ساخته شود: « این جایی كه ما هستیم، جای پرتی است، خیلی به ما رسیدگی نمیكنند، خیرها آمدند به آنها گفتیم حواستان به مردم اینجا باشد، برای خودم نمیگویم، برای همسایه هایمان كه مشكل زیاد دارند، گفتم.»
میگوید كانكس را خواهرش از كرمانشاه برایشان فرستاده، وقتی كه چادرها را برپا میكردند و پایههای كانكس را در زمین میكوبیدند، هنوز جای خالی زیاد بود، حالا پشت هر دیوار، قبری روییده. «بعضی وقتها اینجا خیلی شلوغ میشود، خانوادهها بر سر مزار عزیزانشان میآیند، حق هم دارند، اما ما چارهای نداریم، اینجا قبرستان شهر است.»
گورستان حالا خانه خیلی از قربانیان زلزله است، كسانی كه آبان امسال زیر آوار ماندند و جنازههایشان را به این امامزاده آوردند. غروب كه رخ میبازد، دل اهالی قبرستان، فشردهتر میشود، غربت، آنها را در آغوش میكشد. «بتول» مدیر یك مدرسه متوسطه دخترانه حضرت معصومه (س) است، خانهشان پشت بیمارستان شهر بود، سه واحد خانهشان، كامل تخریب شد، روزهای اول تاب نیاورد، به كرمانشاه رفت، ٢٠ روز بعدش دوباره برگشت و در امامزاده ساكن شد، نشانی را برادرش داده بود. امامزاده، مركز شهر است و رسیدن به آن سخت نیست، خیلیها اما شاید همنشینی با زندهها را به همنشینی با مردهها ترجیح دادند و نیامدند، اما خانواده بتول، دیگر جایی جز قبرستان نداشتند.
«روزهای اول خیلی میترسیدیم، ما كی در قبرستان خوابیده بودیم؟ من كه مدام گریه میكردم، حالتی از افسردگی به من دست داده بود، هنوز هم همان حالت را دارم، هر روزی یكی را برای دفن میآورند، بچههایمان هر روز شاهد مراسم خاكسپاری هستند، بعضی وقتها در یك روز سه چهار نفر را برای دفن میآورند، صدای گریههایشان كه میآید ما هم گریه میكنیم. روزی چند بار برای مردهها، فاتحه میخوانم، چند بار آیه الكرسی میخوانم. دیگر غریبه نیستند.
همین امروز صبح یك جنازه آوردند، درست جلوی خانه ما، خانه كه نه، همان كانكس. »«بتول» یك دختر و یك پسر دارد، حال روحی آنها هم خراب است، به آنها سخت میگذرد. «اینجا حتی یك سرویس بهداشتی درست و حسابی ندارد، برایمان ١٢ سرویس بهداشتی و ١٢ حمام صحرایی درست كردهاند اما همیشه چندتایی از دستشوییها خراب است، هیچ كس هم رسیدگی نمیكند، حمام صحرایی داریم، اما كثیف است و وقتی بیرون میآییم احساس میكنیم كثیفتر شدهایم. الان هم هوا خیلی گرم شده، نمیتوان داخل كانكسها ماند.
خدا به دادمان برسد، تابستان اینجا جهنم میشود. »
همین چند وقت پیش بود كه گروهی آمدند و گفتند آنهایی كه داخل حرم امامزاده زندگی میكنند، خارج شوند و به محوطه بیرون امامزاده نقل مكان كنند، خیلیها از آنجا رفتند.
«تا الان كسی سراغی از ما نگرفته، چند باری هلال احمر آمده و برایمان بستههای خوراكی آورده. برای تعمیر هر واحد، ٤٠ میلیون وام دادهاند، كه تا الان هفت، هشت میلیون تومانش را واریز كردهاند، بقیهاش را گفتهاند كه بعدا واریز میكنند، اما مگر آن خانهای كه ٥٠٠ میلیون تومان خرجش كرده بودم، با این پول تعمیر میشود، كاش یك جای دیگری برایمان درست كنند.»
فقط همین وام ٤٠ میلیون تومانی نیست، ٥ میلیون تومان هم وام بلاعوض پرداخت شده و شب عید، هلال احمر به سرپرست خانوادهها، ٣٠٠ هزار تومان داد، اما آنها میگویند كه با این پولها به این زودی خانهدار نمیشوند. بتول در قبرستان تنها نیست، پدر و مادر خودش و همسرش و برادرهایش هم همان جا هستند.
زندگی در ناامیدكنندهترین نقطه، هنوز در جریان است، وقتی صدای شُرشُر آب و جرینگ جرینگ ظرفهای نشسته میآید.
شیلنگ آب، درست بالای سر قبرهاست، جایی نزدیك طناب رختها. شلوارهای كردی و پیراهنهای بلند گلدار بالای سر مرحوم حاج سیروس مرادی و همسایه جوانمرگش، آویزان است. «بهاره» ٢١ سال بیشتر ندارد و كانكسشان با فاصله چند متر با قبرستان، از روی زمین بالا رفته. خانهشان تركهای بزرگی از زلزله برداشته، اما از ترس پسلرزهها، جرات ندارند وارد خانه شوند، درست مثل خیلیهای دیگر در سرپل ذهاب. «اوضاع طوری است كه برخی از خانواده فوتشدهها برای خواندن فاتحه باید وارد چادر مردم شوند. حتی یكی از خانواده ها شاكی شد و گفت كه باید چادر از روی قبر برداشته شود.»
مردم جایی ندارند بروند، وگرنه هیچ كس، راضی به زندگی در قبرستان نیست. «بهاره» دانشجوی حقوق است و بعد از زلزله با خواهرش، برای كودكان، در كانكسی خانه فرهنگ و هنر، ایجاد كرد. آنجا برایشان كتاب میخوانند و بچهها نقاشی میكشند و بازی میكنند. روز برای اهالی، با فاتحههای پی در پی، با آیهالكرسی تمام میشود. شب برای آنها، رنگی دیگر دارد، در گرگ و میش غروب، ترس است كه به دلهایشان مینشیند. شب حالا تنها برای مردهها، سوگواری نمیكند، برای ساكنان جدیدش هم، سوگ دارد.
نظر شما