معمای زندگی با یک میلیون تومان

سلامت نیوز: در طبقه سوم ساختمانی بدون آسانسور در خیابان قرنی،‌ دفتری هست که تابلوی «کانون بازنشستگان صندوق بازنشستگی کشوری» بر سردرش نصب شده است. دفتری که قرار است دست بازنشستگان را بگیرد اما آنچنان که از ظاهرش برمی‌آید، خودش هم حال خوشی ندارد.

به گزارش سلامت نیوز، روزنامه شرق نوشت: در راه‌پله از پیرزنی که برای نفس‌تازه‌کردن نشسته و کیسه پلاستیکی مدارکش را بین دو دست مچاله کرده می‌پرسم کانون بازنشستگان کجاست؟ همان‌طور که نفس‌نفس می‌زند، با دست دو بار به بالا اشاره می‌کند که حتما یعنی باید دو طبقه دیگر بالا بروم. دری چوبی که اگر تابلوی کوچک کنارش هویتش را فاش نکند،‌ به عنوان تنها درِ بازِ این ساختمان قدیمی، تنها انتخاب مراجعان برای ورود است. پشت این دیوارهای نم‌کشیده هشت کارمند هر روز با مراجعانی روبه‌رو هستند که 30 سال در ادارات دولتی کار کرده‌‌اند و امروز بازنشستگانی هستند در جست‌وجوی امکاناتی حداقلی برای زندگی. از یکی از کارمندان می‌پرسم «این ساختمان آسانسور ندارد؟» جواب می‌دهد «نه». می‌پرسم «برای بازنشسته‌ها سخت نیست سه طبقه از پله‌ها بالا بیایند؟» می‌گوید «چرا. سخت است». انگار متوجه می‌شود که جوابش کافی نیست و اضافه می‌کند: «جای بهتری نتوانستیم گیر بیاوریم. همین هم غنیمت است» و باز هم انگار که می‌فهمد هنوز راضی نشده‌ام، ادامه می‌دهد «البته ما تا جایی که بتوانیم تلفنی به سؤال‌ها جواب می‌دهیم و کارها را انجام می‌دهیم. اما خب گاهی لازم است حتما حضوری بیایند اینجا- برای اثبات زنده‌بودنشان-  بعضی وقت‌ها هم ما می‌رویم پایین و همان‌جا کارها را انجام می‌دهیم» و مشغول انجام کارهایش می‌شود. مراجعان این دفتر اما خسته‌اند، حتی اگر 30 سال کار خسته‌شان نکرده باشد، حتی اگر این پله‌ها نفسشان را نگرفته باشد، دخل و خرج این زندگی حتما خسته‌شان می‌کند. دخل و خرجی که جوردرآمدنش هم سؤال من است، هم سؤال کارمندان این دفتر.


معمای زندگی با یک میلیون تومان
بازنشستگان صندوق بازنشستگی کشوری چیزی بین یک  تا پنج میلیون تومان حقوق می‌گیرند اما اکثر آنها درآمدی زیر ۱.۵ میلیون تومان دارند. آنها که حقوق پنج‌میلیون‌تومانی یا بیشتر می‌گیرند، مدیرانی هستند که گذرشان به اینجا نمی‌افتد. به قول یکی از مراجعان، آنها با یک تلفن کارشان را انجام می‌دهند و لازم نیست این طرف‌ها پیدایشان شود اما آنها که گذرشان به اینجا می‌افتد اغلب درآمدی بین یک تا یک‌ونیم میلیون تومان دارند. از یکی از کارمندان می‌پرسم با این پول چطور زندگی می‌کنند؟ جواب می‌دهد «سؤال ما هم همین است. گاهی از خودمان می‌پرسیم با این پول چطور زندگی می‌کنند اما جوابش را نمی‌دانیم. خودتان ازشان بپرسید چطور زندگی می‌کنند». سمت پیرمردی که دفترچه بیمه‌اش را زیر بغل زده و آگهی‌های روی تابلوی اعلانات را می‌خواند می‌روم اما خجالت می‌کشم بپرسم چقدر حقوق می‌گیرد. می‌پرسم که کجا کار کرده و پاسخ می‌دهد که کارمند نخست‌وزیری بوده است. سازمانی که امروز دیگر وجود ندارد اما کارمندان سابقش هنوز زنده‌‌اند با ذهنی پر از خاطره و در تمنای گوشی برای شنیدن. این وجه مشترک مراجعان اینجاست. اگر فرصت کنی و از آنها بخواهی که برایت کمی از دوران کارشان بگویند، می‌توانی ساعت‌ها قسمتی از تاریخ شفاهی این کشور را بشنوی که در این ذهن‌ها محفوظ است و روزی همراه آنها از دسترس ما خارج می‌شوند. برایم از روزهایی می‌گوید که تهران این‌قدر بزرگ نبوده و از پسرش که دانشجوست. هر ترم پنج میلیون تومان شهریه می‌دهد تا ارشدش را بگیرد و کاری پیدا کند. دختری هم دارد که ازدواج کرده و رفته، اما مگر می‌شود سه نفر با یک میلیون تومان حقوق زندگی کنند؟ جواب این سؤال انگار مثبت است اما چطورش را تنها خدا می‌داند. یکی از کارمندان دفتر می‌گوید: «بعضی وقت‌ها می‌آیند و درخواست کمک می‌کنند. گاهی رقم‌ها خیلی کم است. درخواستشان را می‌نویسیم و سازمان کمک می‌کند. سالی یک بار هم وام می‌دهند. البته درخواست‌کننده‌ها خیلی زیادند و مجبوریم قرعه‌کشی کنیم. آنهایی که تا به حال وام نگرفته‌‌اند در اولویت هستند و بعد کسانی که وام گرفته‌‌اند و قسط‌هایش را کامل داده‌اند. به هر نفر که در قرعه‌کشی برنده شود، چهار میلیون تومان وام می‌دهند. اقساطش را هم باید سه‌ساله پرداخت کنند». این چهار میلیون تومان که برایش قرعه‌کشی می‌شود مهم‌ترین شانس این بازنشستگان برای دریافت مبلغی غیر از حقوق ماهانه‌شان است. وامی که چهار درصد سود دارد و البته همین هم غنیمت است برای بازنشستگانی که حالا حتی جایی در تهران ندارند.


فرار از تهران
با یک میلیون تومان اگرچه می‌توان زنده ماند، اما نمی‌توان در تهران زندگی کرد. این دلیلی است که بازنشستگان این صندوق را به حاشیه تهران رانده است. از روستاهای شمال تهران تا پاکدشت و ورامین، حالا محل زندگی بازنشستگانی است که سال‌های خدمتشان را در شهر تهران گذرانده‌اند. یکی از کارمندان می‌گوید: «کمتر ساکن تهران‌اند. آنها که بچه‌هایشان دستشان به دهانشان می‌رسد و هوای پدر و مادرشان را دارند مانده‌‌اند، اما اغلب مجبور شده‌‌اند بروند اطراف شهر. با این پول‌ها که نمی‌توانند تهران زندگی کنند. فقط برای کارهای اداری‌شان می‌آیند تهران. می‌آیند دفترچه‌هایشان را تمدید کنند یا اگر لازم است کارهای بانکی‌شان را انجام دهند. گاهی هم باید بیایند و اعلام حیات کنند». اعلام حیات، این کاری است که مستمری‌بگیران صندوق بازنشستگی کشوری باید هر سال انجام بدهند تا «حقوق» بگیرند.


هنوز زنده‌ام
مستمری‌بگیران هر سال یک بار در ابتدای سال باید به این دفتر یا دفتر دیگر صندوق بازنشستگی مراجعه کنند تا از زنده‌بودنشان اطمینان حاصل شود. بازنشستگان هم بعد از مدتی مشمول همین قانون می‌شوند و دریافت حقوقشان وابسته به اثبات زنده‌‌بودنشان است. یکی از کارمندان می‌گوید «بعضی‌ها سعی می‌کنند فوت والدینشان را گزارش نکنند تا همچنان حقوق بگیرند. البته سامانه ثبت احوال به سامانه ما متصل شده و تا حدود زیادی می‌توانیم این موارد را شناسایی کنیم، اما بالاخره قانون است. بعضی‌ها هم هستند که زنده‌‌اند، اما همراه بچه‌هایشان مهاجرت می‌کنند. برای همین قانون گذاشته‌‌اند که هر سال یک بار، حیات مستمری‌بگیران احراز شود». اگر کسی این فرایند را انجام ندهد و حیاتش را ثابت نکند، حقوقش را قطع می‌کنند و منتظر واکنش می‌مانند. بعضی وقت‌ها بالاخره بازنشسته یا مستمری‌بگیر پیدا می‌شود و حقوق عقب‌افتاده‌اش را می‌گیرد. آنها هم که سراغ حقوقشان نمی‌آیند، یعنی یا دیگر زنده نیستند یا نیازی به این حقوق ندارند. از یکی از کارمندان می‌پرسم «اگر مثلا پیرزن یا پیرمردی باشد که نداند باید پیگیری کند. اگر فراموشی داشته باشد. اگر نتواند خودش را معرفی کند؟ آن‌وقت چه؟»، جواب می‌دهد «بالاخره یکی پیدا می‌شود که بتواند کارش را پی بگیرد. خیلی وقت‌ها اقوام، فامیل یا همسایه‌ای این کار را انجام می‌دهد. ما سخت نمی‌گیریم تا بتوانند کارشان را انجام بدهند». اما اگر همسایه‌ای نباشد که این کار را بکند چه؟ سؤال ترسناکی است. اینجا وقتی از راهروی نمور ساختمان کانون بازنشستگان می‌گذری، وقتی پله‌ها را یکی‌یکی پایین می‌آیی می‌توانی به سرنوشت خودت هم فکر کنی. به سال‌هایی که بالاخره اگر خوش‌شانس باشی گذارت به یکی از این صندوق‌های بازنشستگی می‌افتد و اگر بیمه هم نباشی، آن‌وقت چه؟

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha