آرزوهای زیادی داشت، می‌خواست درس بخواند و خلبان شود. همیشه خودش را در کابین خلبانی تصور می‌کرد اما وقتی ١٦ساله بود، اشتباه چند ثانیه‌ای تمام زندگی‌اش را نابود کرد.

زنده مانده‌ام ولی روزگارم سخت است

سلامت نیوز: آرزوهای زیادی داشت، می‌خواست درس بخواند و خلبان شود. همیشه خودش را در کابین خلبانی تصور می‌کرد اما وقتی ١٦ساله بود، اشتباه چند ثانیه‌ای تمام زندگی‌اش را نابود کرد.

به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه شهروند، کل‌کل بچگانه دست‌های او را برای همیشه آلوده کرد؛ آلوده به خون دوست صمیمی‌اش، درگیری با دوستش نام یک قاتل را بر پیشانی‌اش مهر کرد. در کانون اصلاح و تربیت حبس شد و ٨‌ سال تمام با کابوس مرگ زندگی کرد. هر ثانیه زندگی در زندان او را از هدف‌هایی که بیرون از زندان داشت، دورتر می‌کرد. خسته و بی‌حوصله پشت میله‌ها روزگار می‌گذراند و هر روز خودش را به طناب دار نزدیک‌تر می‌دید. تا این‌که یک معجزه در شعبه قتل دادگاه کیفری، او را از اعدام نجات داد. صحبت‌های قاضی عبداللهی، رئیس شعبه چهارم دادگاه کیفری استان تهران باعث شد تا خانواده مقتول پس از گذشت ٨‌ سال رضایت خود را اعلام کنند و در همان شعبه از خون پسرشان بگذرند. پس از آن بود که با کمک اعضای جمعیت امام علی (ع) پول دیه جور شد و نوید از مرگ نجات یافت و بعد از ٨‌ سال توانست دوباره به جامعه برگردد. توانست بار دیگر زندگی آن سوی میله‌های زندان را تجربه کند و در کنار خانواده‌اش باشد. حالا ٨ ماهی می‌شود که نوید زندگی آزادانه‌اش را می‌کند. منتظر است‌ سال تحصیلی جدید دوباره آغاز شود تا بتواند درسش را بخواند. به دنبال شغلی مناسب می‌گردد. خودش می‌گوید، مهر قاتل همیشه روی پیشانی من خواهد ماند و باید با نام آن زندگی کنم؛ اما همین که زنده مانده‌ام، خدا را شکر می‌کنم. نوید که حالا ٢٥‌ سال دارد، در گفت‌وگو با خبرنگار «شهروند» ماجرای زندگی‌اش را روایت می‌کند.


 چند ‌سال پیش بود که آن قتل را انجام دادی؟
دقیقا روز ٢٣ اسفندماه ‌سال ٨٨ بود که دوستم به نام مهدیار را به قتل رساندم؛ آن هم به خاطر یک اشتباه بچگانه.

 چرا او را کشتی؟
مهدیار دوست صمیمی‌ام بود. با او به مسافرت هم رفته بودم. همیشه با هم بودیم. تا این‌که یک روز یکی از دوستانم در محله‌مان به من گفت، مهدیار پشت سرم حرف‌ها بدی زده است. وقتی متوجه شدم مهدیار چه حرف‌هایی درباره من زده، بشدت عصبانی شدم؛ اصلا باورم نمی‌شد او پشت سرم اینها را گفته باشد. برای همین به سراغش رفتم؛ با همان دوستم و چند نفر دیگر رفتیم. می‌خواستم دوستم را با مهدیار رو در رو کنم تا متوجه شوم، این حرف‌ها درست است. وقتی مهدیار را دیدم و ماجرا را گفتم، اول انکار کرد، ولی بعد از آن خیلی راحت گفت که آن حرف‌ها را زده و خوب کاری کرده است. وقتی این را گفت، بشدت عصبانی شدم و درگیری‌مان فیزیکی شد. اول او را با لگد زدم، ولی وقتی مرا کتک زد، چاقو را درآوردم. او هم قصد داشت با تیغ موکت‌بری مرا بزند، برای همین دو ضربه به او زدم و فرار کردم.

 بعد چه شد؟
به خانه‌مان رفتم. مهدیار را هم به بیمارستان رساندند؛ زنده بود و نفس می‌کشید. من هم یک ماهی خودم را در خانه حبس کردم تا این‌که طاقت نیاوردم و با مراجعه به پلیس تسلیم شدم. مهدیار هنوز نمرده بود و در بیمارستان بستری بود. من هم موضوع را به پلیس گفتم و بعد از آن به کانون اصلاح و تربیت رفتم. ٥ ماه بعد بود که خبر رسید مهدیار جان باخته است؛ دیگر ماجرا عوض شد و من تبدیل به یک قاتل شدم.

 همیشه چاقو به همراه داشتی؟
بله؛ آن چاقو را یکی از دوستانم به من هدیه داده بود. همه دوستانم چاقو به همراه داشتند. برای همین دوستم می‌گفت تو هم باید داشته باشی؛ چند وقتی بود که چاقو همراهم داشتم.

 در آن درگیری خودت هم زخمی شدی؟
بله؛ مهدیار با تیغ موکت‌بری بازو و پشت گوشم را بریده بود.

 چند وقت پیش به قصاص محکوم شدی؟
دقیقا روز ١٢ مرداد ‌سال ٩٠ بود که از سوی شعبه ١١٣ سابق  دادگاه کیفری به قصاص محکوم شدم. خیلی حس بدی داشتم. دنیا برایم تمام شده بود. دیگر هیچ امیدی به زنده بودنم نداشتم. با توجه به این‌که خانواده مقتول اصلا حاضر به رضایت و گذشت نبودند، خیلی ترسیده بودم.

 چی شد که رضایت دادند؟
وقتی حکم اعدامم تأیید شد، خبر رسید که ممکن است بتوانم مشمول ماده ٩١ قانون مجازات اسلامی شوم. برای همین یک‌بار دیگر جلسه دادگاه برایم برگزار کردند. آن زمان شعبه ٧٤ سابق دادگاه کیفری پرونده‌ام را بررسی کرد. خانواده مقتول هم در جلسه حاضر شدند. قاضی عبداللهی در آن جلسه چند ساعتی با خانواده مقتول صحبت کرد؛ من بیرون شعبه بودم. او با خانواده مقتول صحبت کرد و در نهایت پیش از اعمال ماده ٩١ من از اعدام نجات یافتم. صحبت‌های قاضی باعث شد در همان جلسه خانواده مقتول که در این سال‌ها بشدت خواهان قصاص من بودند، رضایت خود را اعلام کنند.

 رضایت بدون هیچ قید و شرطی داده شد؟
نه؛ قرار شد پول دیه را پرداخت کنم. بعد از پرداخت دیه، از زندان آزاد شدم.

 پول دیه را از کجا جور کردی؟
ما که خودمان هیچ پولی نداشتیم؛ خانواده‌ام وضع مالی بدی دارند. این پول در طرح طفلان مسلم جمعیت امام علی(ع) و با کمک هزاران نفر از مردم جور شد و به خانواده مقتول پرداخت شد.

 در مدتی که زندان بودی، خانواده‌ات برای رضایت به سراغ اولیای دم نرفته بودند؟
خیلی به خانه آنها رفته بودند ولی هیچ‌کدام حاضر به صحبت‌کردن هم نمی‌شدند. می‌گفتند رضایت نمی‌دهند. می‌گفتند باید در زندان بماند تا بپوسد. من هم به آنها حق می‌دهم. اگر این اتفاق در خانواده ما هم رخ داده بود، شاید همین حس و حال را داشتیم. برای همین از آنها ممنونم که علی‌رغم حقی که داشتند، باز هم مرا بخشیدند و زندگی دوباره به من دادند.

 بعد از آزادی از زندان چکار کردی؟
می‌خواستم درس بخوانم اما چون اواسط‌ سال بود، نمی‌شد ثبت‌نام کنم. برای همین منتظرم که ‌سال جدید آغاز شود و درسم را ادامه بدهم. الان هم دنبال شغل می‌گردم؛ می‌خواهم زندگی مستقلی داشته باشم.

 ٨‌ سال زندان چقدر سخت گذشت؟
وحشتناک بود؛ به‌خصوص این‌که مرتب با کابوس اعدام زندگی کرده و هر لحظه به مرگ نزدیک‌تر می‌شدم. آن زمان که در کانون بودم، درس می‌خواندم و به کلاس قرآن می‌رفتم؛ ولی وقتی به زندان رجایی‌شهر منتقل شدم، دیگر نتوانستم درس بخوانم. زندگی در آن‌جا واقعا سخت بود. مرتب کابوس می‌دیدم و مقتول به خوابم می‌آمد.

 پیش از این‌که زندانی شوی، چه آرزوهایی داشتی؟
من همیشه از بچگی دلم می‌خواست خلبان شوم؛ برای همین دوست داشتم درس بخوانم تا واقعا خلبان شوم ولی این حادثه همه آرزوهایم را نابود کرد. الان هر جا می‌خواهم کار کنم از من سوء پیشینه می‌خواهند؛ نام قاتل همیشه روی پیشانی‌ام خواهد بود.

 حالا که بار دیگر به جامعه برگشتی، چقدر تغییر کردی؟
من کلا یک آدم دیگر شده‌ام. زندگی‌ام عوض شده و هدف‌های بزرگتری در سر دارم. آن زمان فقط به فکر رفیق‌بازی و سرگرمی بودم؛ اما الان می‌خواهم درس بخوانم، شغلی داشته باشم و پولدار شوم. می‌خواهم به خانواده و جامعه‌ام کمک کنم.

 چند برادر و خواهر داری؟
ما ٥ برادریم. من فرزند چهارم خانواده هستم. هیچ‌کدام هم ازدواج نکرده‌ایم. برادرهایم همه کار می‌کنند و خرج زندگی‌مان را تأمین می‌کنند؛ ولی من هنوز نتوانسته‌ام سر کار بروم.

 بعد از آزادی برخورد خانواده و دوستانت با تو چطور بود؟
من آن زمان هم دوستان زیادی نداشتم. همان تعداد کم هم برخورد خوبی با من داشتند و کلی از آزادی‌ام خوشحال شدند. خانواده‌ام هم همین‌طور؛ برادرهایم مرتب راهنمایی‌ام می‌کنند و اجازه نمی‌دهند زندگی سختی داشته باشم.

 دیگر به سراغ درگیری نمی‌روی؟
من آن زمان هم زیاد پسر خشنی نبودم؛ نمی‌دانم چطور شد که آن اشتباه را انجام دادم. شاید اگر چاقو همراهم نبود، این اتفاق نمی‌افتاد. الان هم خیلی پشیمانم و می‌خواهم جبران کنم. من پسر ساکت و آرامی بودم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha