دریکی از روزها که از مدرسه به خانه آمده بودم، مردی 50 ساله درحالی‌که شناسنامۀ من در دستش بودم به در خانه ما آمد و گفت که «دنبال زنم» آمده‌ام تا او را با خودم ببرم.

سلامت نیوز: دریکی از روزها که از مدرسه به خانه آمده بودم، مردی 50 ساله درحالی‌که شناسنامۀ من در دستش بودم به در خانه ما آمد و گفت که «دنبال زنم» آمده‌ام تا او را با خودم ببرم.

به گزارش سلامت نیوز، عصر ایران نوشت: دریکی از روزها که از مدرسه به خانه آمده بودم، مردی 50 ساله درحالی‌که شناسنامۀ من در دستش بودم به در خانه ما آمد و گفت که «دنبال زنم» آمده‌ام تا او را با خودم ببرم.

می‌توانست در 5 سالگی زیر آوار زلزله جزو 37 هزار کشته باشد اما نامش در میان 60 هزار زخمی گمنام زلزله رودبار ثبت شد و پس‌ از آن هم همراه مادر و برادرش در کنار 500 هزار بی‌خانمان زلزله سال 69 قرار گرفت تا 28 سال بعدازآن فاجعه، راوی یک داستان عاشقانۀ تکان‌دهنده باشد. قصۀ عشق و ایدز. آن‌هم ابتلای خودخواسته و سرخوشانه به ویروسی که همچنان نامش برای بسیاری مساوی با مرگ است.

طاهره به «عصر ایران» می‌گوید: 23 ساله بودم که با سهیل آشنا شدم. دختری که تا آن روز به دلیل اتفاقات تلخ زندگی از مردان فراری بود نتوانست نسبت به ابراز علاقه سهیل بی‌تفاوت بماند.

«وقتی به خودم آمدم دیدم عاشقش شده‌ام.» حتی وقتی فهمیدم او چند سال درگیر اعتیاد بوده و حالا ترک کرده، هم محبتم نسبت به او کم نشد. احساس عجیبی داشتم مخصوصاً برای من که از 5 سالگی به بعد کمتر روی خوش زندگی را دیده بودم.

از وقتی پدرم من و برادر و مادرم را ترک کرد و به دنبال زندگی در کنار زن دوم خود رفت روزگار ما سیاه شد. مانند تن کبود مادرم که بارها برای گرفتن خرجی به درِ خانه همسر دوم پدرم می‌رفت و به‌جای پول نان، تن کبود شده از کتک و اشک و آه بساط سفرۀ ما می‌شد.

او می‌گوید حضور سهیل دلگرم ام کرده بود آن‌هم برای من که شب‌های سرد زیادی را بدون بخاری کنار مادر و برادرم سر کرده بودم و برای در امان ماندن از سوز سرما تشک را روی سرمان می‌انداختیم.

پدری که دختر نوجوانش را مخفیانه به عقد مرد 50 ساله درآورد

طاهره از بی‌پولی شدید در دوران مدرسه می‌گوید و حسرت اردوهای مدرسه و گریه در دست‌شویی مدرسه بعد از پر شدن لیست دانش‌آموزانی که به اردوی تفریحی می‌رفتند تا جایی که یک سال به دلیل همین مشکلات ترک تحصیل کرد.

طاهره می‌گوید تصور می‌کردم با حضور سهیل رنج‌های من تمام‌شده است و از خاطرات رفتارهای عجیب پدر و همسر دومش نجات پیداکرده‌ام.

پدری که با همدستی همسر دومش شناسنامۀ دختر 16 ساله‌اش را بدون اطلاع او سرقت کرده بود و به دلیل یک معامله او را به عقد مردی 50 ساله‌ی پولدار درآورده بودند.

طاهره ماجرایی را که تا سال‌ها او را از مردان منزجر کرد این‌گونه تعریف کرد: دریکی از روزها که از مدرسه به خانه آمده بودم، مردی 50 ساله درحالی‌که شناسنامۀ من در دستش بودم به در خانه ما آمد و گفت که «دنبال زنم» آمده‌ام تا او را با خودم ببرم.

مادرم بعد از شنیدن این ماجرا از حال رفت و دایی و دیگر اقوامم با این مرد درگیر شدند.

ما از این مرد شکایت کردیم و متوجه شدیم با همکاری پدرم و همسر دومش بر سر یک معاملۀ اقتصادی ازدواج من را با مرد 50 ساله ثبت کرده بودند درنتیجۀ شکایت ما، پدرم 3 ماه زندانی شد و دفترخانه‌ای هم که به صورت غیرقانونی این ازدواج را ثبت کرده بود تعطیل شد و با دستور قاضی شناسنامه‌ای جدید برای من صادر شد.

بعد از این دوران من دچار افسردگی و اضطراب شدید شده بودم و سال‌ها از مردان هراس داشتم. رفتارهای پدرم اصلی‌ترین مسبب این نگاه بود.

مردی که سال‌ها بعد در بستر بیماری و در آخرین لحظات قبل از مرگ چند نفر را برای حلالیت طلبیدن از دخترش واسطه کرد و دخترش پدرش را بخشید.

مثبت شدن آزمایش اچ آی وی 10 روز قبل از عقد

طاهره که با یادآوری خاطرات گذشته بغض می‌کند در ادامه می‌گوید: حضور سهیل برایم باحال خوب و وصف‌ناپذیری همراه بود بااینکه ازنظر مالی مشکلات زیادی داشت اما صادق بود و پرتلاش.

چند ماه بعد از آشنایی من با سهیل و درحالی‌که ما قول و قرارهای ازدواج را باهم گذاشته بودیم با توصیه پزشکان و به دلیل چند سال درگیری سهیل با اعتیاد او آزمایش‌های دوره‌ای می‌داد. بعد از گذشت مدتی سهیل با چشم گریان به دیدنم آمد و گفت نمی‌توانیم باهم باشیم چون طبق آزمایش‌ها هم مبتلابه «اچ آی وی» هستم و هم هپاتیت.

لحظه‌ای که طاهره می‌گوید برایم شوک‌آور و بار دیگر دنیا بر سرم خراب شد. اما تلخی‌های زندگی، ‌بخش بزرگی از روزگارم را تشکیل داده بود. به خاطر همین به سهیل دلداری دادم و گفتم اشکالی ندارد. چون من خیلی دوستت دارم و کنارت می‌مانم.

سهیل به من گفت تو با اعتیاد و سابقه اعتیادم کنار آمدی، با بی‌پولی‌ام کنار آمده‌ای و گفتی که بدون تشریفات با هم زندگی مشترکمان را شروع کنیم اما این موضوعی نیست که بتوان راحت از آن گذشت.

حتی در این مرحله خانواده سهیل هم به من زنگ می‌زدند و می‌گفتند ممکن است سهیل زیاد زنده نماند و بهتر است من از او جدا شوم اما من آن‌قدر به او علاقه داشتم که می‌گفتم حتی اگر 5 سال هم با سهیل زیر یک سقف زندگی کنم برای من اتفاق خوشایندی است تا این‌که یک‌عمر حسرت بخورم.

طبق روایت طاهره حدود 10 روز بعد از مثبت اعلام شدن آزمایش «اچ آی وی» او هم در مراسم عقدی که به ساده‌ترین شکل ممکن برگزار شد جواب مثبتش را اعلام کرد.

کمی بعدازآن با وام ازدواج و کمک یک خَیر سوئیتی کوچک و لوازم اندکی برای زندگی فراهم شد.

«از قبل و بعد از ازدواج هنگام مراجعه به مرکز مشاوره بیماری‌های رفتاری برای گرفتن داروهای همسرم به من توصیه می‌کردند که چه روش‌هایی در زندگی زناشویی داشته باشم تا مبتلا نشوم.»

زن عاشقی که هم‌آغوش ایدز شد

اما طاهره حدود 6 ماه بعد از ازدواج و به ‌رغم مشکلات مالی فراوان تصمیم عجیبی می‌گیرد؛ می‌گوید تحمل دیدن غم همسرم را نداشتم که از بیماری‌اش می‌گفت و برای آینده من نگران بود.

من به توصیه‌های پزشکی هنگام رابطه زناشویی توجه نکردم تا به‌طور عمدی و بدون اطلاع سهیل به بیماری او مبتلا شوم. چون دوست نداشتم همسرم بیمار و نگران باشد و من سالم بمانم.

طاهره در ادامه توضیحاتش گفت: با خودم می‌گفتم اگر قرار بر مُردن باشد دوست دارم کنار کسی که عاشقانه دوستش دارم و با بیماری او بمیرم.

مدتی بعدازاین تصمیم و در جریان آزمایش‌های دوره‌ای که مرکز مشاوره بیماری‌های رفتاری از ما می‌گرفت، از آزمایشگاه با من تماس گرفتند.

او با لبخند ماجرا را این‌گونه تعریف می‌کند: خانم دکتر مستقر در مرکز در حال آماده‌سازی روحی من برای عنوان کردن ابتلای من به اچ آی وی بود. من‌بعد از مقدمه‌چینی او سؤال کردم با صراحت به من اعلام کنید آیا من هم به اچ آی وی مبتلا شده‌ام؟ گفتند بله. وقتی من گفتم خدا را شکر که جواب آزمایشم مثبت شده است. پزشک مستقر در مرکز با لفظ «دیوانه‌ شده‌ای؟!» به من اعتراض کرد و گفت: چرا با خودت این کار را کردی؟ گفتم من خوشحالم که بیماری یی مشابه همسرم دارم!

وقتی به خانه آمدم و به همسرم ماجرا را گفتم او شروع به گریه کرد و گفت من باعث بدبختی تو شدم و آینده‌ات را خراب کردم. به او گفتم هرگز چنین حرف‌هایی را تکرار نکند چون من خودخواسته چنین تصمیمی گرفتم.

به او گفتم که حالا مانند تو شده‌ام و دیگر غصه نبودن هرکدام مان آن دیگری را آزار نمی‌دهد.

روایت تکان‌دهنده زایمان یک مبتلابه ایدز در بیمارستان

طاهره توضیح داد مدتی بعد از ابتلا به اچ آی وی این بار اتفاقی برایش افتاد که با تصمیم او نبود چون به‌طور ناخواسته باردارشده بود؛ تصمیم گرفتم فرزندم را سقط نکنم. به رغم آنکه شدیداً درگیر مشکلات مالی بودیم اما به‌طور مرتب تحت مراقبت بودم تا فرزندم بدون ابتلا به این ویروس متولد شود.

او با اندوه می‌گوید با آن‌که در یک شرکت دارویی به‌عنوان کارگر بسته‌بندی مشغول کار بودم اما درآمدم کفاف زندگی و آزمایش‌های پزشکی و تغذیه را نمی‌داد و درزمانی که همسرم بیکار بود روزهای بسیار دشواری را گذراندم چون خانواده من که ازنظر مالی شرایط خوبی نداشتند و مادرم نیازمند کمک بود و خانواده همسرم هم باوجود شرایط مالی خوب به دلیل اختلافی که از گذشته با پسرشان داشتند از کمک به ما دریغ می‌کردند.

او داستان زایمانش در سال 89 را با اشک‌های سرازیر شده روی گونه هم تعریف کرد؛ماجرایی که بهمن ۱۳۹۲ همسرش سهیل هم در گفت‌وگو با نگارنده به تشریح آن پرداخته بود.

طاهره توضیح داد: در طول دوران بارداری تحت مراقبت دکتر «ر- ف» بودم که به من اطمینان داده بود روز زایمان به‌عنوان جراح من را سزارین می‌کند.

در موعد مقرر و به ‌رغم آنکه ما طبق دستورالعمل او لوازم بهداشتی و دستکش‌های مخصوص و گران‌قیمت برای استفاده در اتاق عمل را خریداری کرده بودیم اما نه‌تنها خبری از خودش نشد بلکه پزشکان دیگر هم می‌گفتند چون من بیمار آن‌ها نیستم و به خاطر ابتلا به بیماری خاص حاضر به حضور بالای سرم نیستند.

من بی‌پناه و طردشده در گوشه‌ای از بیمارستان درد می‌کشیدم و اشک می‌ریختم و با خودم فکر می کردم اگر وضعیت مالی خوبی داشتم و به بیمارستان خصوصی می‌رفتم وضعیتم این‌گونه نبود.

درنهایت وقتی سزارین شدم که از موعد زایمان گذشته بود و بند ناف دور گردن جنین پیچیده شده بود که باعث شد پسرم که طبق آزمایش‌های کاملاً سالم بود، مرده به دنیا بیاید. طاهره با گریه ادامه می‌دهد اگر پزشک تعهد کاری و اخلاقی داشت و اقدام به‌موقع صورت می‌گرفت فرزندم زنده می‌ماند.

این زن جوان از اطلاعات نادرست کادر درمان و پرستاری هم گله می‌کند و می‌گوید بعد از زایمان هم من را در اتاقی 6 تخته‌ای که سردر آن نوشته‌شده بود اتاق ایزوله، و بالای تختم کنار اسمم بزرگ نوشته بودند «اچ آی وی مثبت» تنها رها کردند.

مادرم و بقیه فامیل و اقوام ما تازه در این برهه متوجه بیماری من شدند چون من درباره بیماری همسرم و خودم چیزی به آن‌ها نگفته بودم.

طاهره می‌گوید حضورم در این مرکز آموزشی و درمانی برای زایمان یکی از تلخ‌ترین اتفاقات زندگی پررنج من است. چون علاوه بر آنکه خبری از پزشک من طی 4 روز بستری شدنم در بیمارستان نبود کادر مرکز هم رفتار بسیار نامناسبی با من داشتند و از خدمات تا پرستار و ماما مطلع بودند که من به اچ آی مبتلا هستم.

او می‌گوید که اطلاع داشتن آن‌ها غیرطبیعی نبود اما این‌که کادر درمان در یک بیمارستان اطلاعات کافی نسبت به این بیماری نداشته باشند و رفتاری آزاردهنده با بیمار انجام دهند واقعاً روحیه من را هنگام بستری بودن به‌شدت تضعیف کرد و قلبم به خاطر حرف‌های آن‌ها که مدام با سرزنش درباره چگونگی ابتلای من به ایدز داستان‌سرایی می‌کردند و از نزدیک شدن به من خودداری می‌کردند، به درد آمد.

در روز ترخیصم هم از قرار دادن یک ویلچر از من دریغ کردند و درحالی‌که من خونریزی داشتنم باروحیه‌ای تخریب‌شده از بیمارستان خارج شدم.

طاهره درباره عدم پیگیری شکایتش هم گفت درزمانی که ازنظر روحی شرایط بسیار بدی داشتم اعلام کردند برای اعلام نتیجه قطعی باید نوزاد کالبدشکافی شود. علاوه بر آن ما برای رسیدگی قضایی به ماجرا در ادامه‌ی مسیر هزینه‌ای برای پرداخت به وکیل را نداشتیم و درمجموع این‌ها باعث شد که شکایت اولیه ما به‌جایی نرسد.

دو بار خودکشی نتیجه اخراج از محل کار به دلیل اچ آی وی

او می‌گوید تلاش کردم روحیه‌ام را پیدا کنم و در کنار همسرم که او هم برای داشتن یک شغل با حداقل درآمد تلاش شبانه‌روزی داشت به آینده امیدوار بمانم. به محل کارم در شرکت دارویی بازگشتم اما چندی بعد از محل کارم به دلیل مشاهده نتیجه آزمایش دوره‌ای که من را مبتلابه اچ آی وی نشان می‌داد اخراج شدم.

درحالی‌که حضور و فعالیت شغلی من هیچ تهدیدی برای مجموعه نداشت و من در بخشی بودم که نمی‌توانست تهدیدی برای سلامت دارویی یا همکارانم باشد. هرچقدر التماس کردم اما کسی توجهی به گریه‌هایم نداشت.

طاهره می‌گوید این اتفاق برایم حکم تیر خلاص بود و شدیداً دچار افسردگی شدم و حتی مدتی بعد آن‌قدر ناامید شدم که رگ دستم را زدم تا با مرگ به آرامش برسم. اما همسرم متوجه موضوع شد و من را نجات داد.

این نجات اما تأثیر زیادی در افزایش امید به زندگی طاهره نداشت و به فاصله چند ماه بعد او بار دیگر و این بار با قرص دست به خودکشی زد که بازهم همسرش او را به بیمارستان رساند. با حاد شدن وضعیت روحی طاهره، پزشک معالج دستور بستری او را در یک بیمارستان درمان اختلالات روانی داد. می‌گوید قبل از بستری شدن در این بیمارستان سهیل کنارم زانو زد و گریه کرد و گفت؛به خانه برگرد و دوباره سرپا شو تا کنار هم با مشکلات بجنگیم.

نیروی عشق من را بار دیگر به زندگی برگرداند و همسرم هم تلاش زیادی کرد با گرفتن وام و شراکت کسب‌وکاری راه بیندازد و اوضاع مالی ما بهتر شود اما به دلیل بنیه مالی و جسمی ضعیفی داشت نتوانستیم ثباتی پیدا کنیم.

طاهره توضیح می‌دهد هرچند داروهای افراد مبتلابه ایدز در ایران رایگان است اما حدود سه ماه یک‌بار آزمایش‌های ما در آزمایشگاهای تهران حدود 500 هزار تومان هزینه دارد که با توجه به این‌که اکثر مبتلایان به این بیماری به دلیل سیستم ایمنی پایین توان کار مستمر ندارند شرایط بسیار دشواری پیدا می‌کنند و از خیر این آزمایش‌ها و مراقبت‌های ویژه‌ای که در دنیا رایج است و طول عمر بیماران مبتلابه ایدز را افزایش می‌دهد، می‌گذرند.

همسرش سهیل هم از این ماجرا مستثنا نبود مدتی دست‌فروشی کرد و از کمیته امداد وام ایجاد اشتغال گرفت. همسرش می‌گوید آن‌قدر پروسه گرفتن وام طولانی بود و بعدازآن هم مرحله‌به‌مرحله پرداخت کردند که نتوانستیم کار خاصی با آن پول انجام بدهیم و شراکت همسرم با دوستش هم نتوانست نجات‌بخش زندگی ما شود.

سهیل سال 94 بیمار شد. برای مبتلایان به ایدز تفاوت زیادی ندارد که درگیر سرماخوردگی می‌شوند یا نارسایی‌های دیگر چون سیستم ایمنی بدنشان به‌شدت ضعیف است. سهیل هم حدود سه هفته دست‌وپا زد اما به دلیل مشکلات کبدی و پایین بودن سیستم ایمنی بدن، قلبش از حرکت ایستاد.

طاهره می‌گوید؛ وقتی نفس‌هایش به شماره افتاده بود سرش در آغوش من بود و با تمام وجودم تقلایش برای زنده ماندن و نرفتنش را حس کردم. چون سهیل تلاش زیادی داشت تا درباره این بیماری اطلاع‌رسانی صحیح انجام شود. برای شکل‌گیری دوباره «باشگاه یاران مثبت» تلاش می‌کرد و به رغم مشکلات مالی ما برای بیماران درگیر با ایدز کمک‌های مالی جمع‌آوری می‌کرد.اما او رفت تا بازهم دنیا مقابل چشمانم تیره‌وتار شود.

طاهره با اندوه می‌گوید؛ فصل تازه‌ای از تنهایی در زندگی‌ام آغازشده بود این بار با یک بیماری که در ایران انگ است و ترسناک.

او به خاطر آورد که بعد از درگذشت همسرش امکان تحویل ‌خانه‌ی مشترکشان سر رسید . او به کمیته امداد مراجعه کرد و گفت که نه منزلی برای سکونت دارم و نه خانواده‌ای که حامی من باشد. اما آن‌ها کاری برایم انجام ندادند و گفتند نمی‌توانند بیشتر از مستمری مددجویی کمکم کنند. درنهایت برادرم که خودش وضعیت مالی خوبی ندارد برایم پولی قرض کرد و یک اتاق برایم اجاره کرد. اما به دلیل آنکه ودیعه مسکن من کم است باید ماهیانه 400 هزار تومان برای یک سوئیت کوچک پرداخت کنم که دیگر از توانم خارج است.

تنها آرزوی این زن بعد از مرگ شوهر و فرزندی که مرده به دنیا آمد سفر ابدی برای دیدن همسر و فرزندش در جهان دیگر است.

با گریه می‌گوید من در تمام زندگی‌ام عذاب کشیده‌ام. گاهی وقت‌ها با خودم فکر می‌کنم که معنی حکمت چیست و چرا مدام می‌گویند حکمت؟ چرا من از کودکی تا جوانی باید این‌همه رنج بکشم؟ با خودم می‌گویم آیا حقم نبود که حداقل همسرم بیشتر کنارم زنده می‌ماند یا فرزندم با بی‌مسئولیتی پزشک و کادر بیمارستانی مرده به دنیا نمی‌آمد؟

او البته انکار نمی‌کند که گاهی افکار دیگری هم به سویش هجوم می‌آورد مانند این سؤال که با شرایط موجود، اگر فرزندی هم وجود داشت بدون حضور پدر و مادری بیمار و بدون حامی خانوادگی و مالی روزگارش برایش چگونه می‌گذشت؟

ایدز در ایران همچنان انگ اجتماعی است

طاهره از معضلات بیماران ایدز می‌گوید و این‌که همچنان این بیماری در ایران یک «انگ اجتماعی» است. او توضیح داد که بعد از اتفاقاتی که در بیمارستان برایش رخ داد و کادر پزشکی و درمانی بدترین رفتار را با او داشتند تصمیم گرفت که هرگز درباره بیماری‌اش صداقت نداشته باشد.

او می‌گوید من از روی عشق و دوست داشتن خودم را فدای همسرم کردم و روا نیست با انگ‌های مختلف روبه‌رو شوم یا در مرکز درمانی که باید سطح آگاهی بیشتر از عموم مردم داشته باشند با رفتارهای نادرست مواجه شوم.

طاهره ادامه می‌دهد؛ من حتی به خانواده‌ام هم نگفته‌ام که چگونه به این ویروس مبتلا شدم و هنوز در آزمایشگاه یا جاهای دیگر هم وقتی از من سؤال می‌شود هرگز نمی‌گویم که از طریق همسرم مبتلا شده‌ام و می‌گویم ممکن است بعد از زلزله 69 رودبار که مجروح شده بودم به من خون ‌آلوده تزریق کرده باشند.

این زن برای آنکه هرگونه انگشت اتهامی را از طرف همسرش دور کند راهکار دیگری هم پیدا کرد؛ با گذشت مدتی از مرگ همسرم چند جای بدنم را خال‌کوبی کردم تا اگر مجبور شدم جایی پاسخی درباره علل ابتلا به ایدز بدهم بگویم که از این طریق آلوده ‌شده‌ام و همسرم متهم نشود. چون حتی یک درصد هم دوست ندارم که او متهم شود. من که باید با خودم صادق باشم و می‌دانم واقعیت موضوع چه بود و او از تصمیم من کاملاً بدون اطلاع بود.

مردانی که دوست دارند با یک زن مبتلابه اچ آی وی ارتباط داشته باشند

این زن جوان مشکل دیگرش را عدم امکان فعالیت جسمی زیاد به دلیل سیستم ایمنی پایین و کمبود انرژی بیان می‌کند و می‌گوید در معدود مشاغلی که فرصت امتحان کردن شانسم را داشتم کارفرمایان یا افراد بالادستی درصدد سوءاستفاده از تنهایی و مجرد بودنم بودند که اگر ذات بدی داشتم به‌راحتی می‌توانستم با برقراری ارتباط با این افراد باعث ابتلای آن‌ها به اچ آی وی شوم اما من در زندگی‌ام هیچ‌گاه به دنبال انتقام گرفتن نبودم و علی‌رغم دلگیری‌ از روزگار و جامعه، ملاکم در زندگی عشقم به سهیل و روح پاک او است و این‌که زیر دستان مادری بزرگ شدم که علی‌رغم مشکلات زیاد و گرسنگی هرگز به تن‌فروشی فکر نکرد.

من هم نمی‌خواهم روح فرزند و همسرم از من آزرده شود چون مطمئنم که بعد از مرگم با آن‌ها روبه‌رو می‌شوم.

طاهره از ناامیدی‌های گاه‌به‌گاهی می‌گوید که به سراغش می‌آید و او را از همه‌کس و همه‌چیز ناامید می‌کند.

روزگار زن جوانی که ایدز زندگی‌اش را سخت کرده است

این زن جوان در ارتباط با وضعیت جسمی‌اش پس از ابتلا به اچ آی وی گفت؛ بدن هر فرد مبتلابه این ویروس در واکنش به آن متفاوت عمل می‌کند. یعنی استفاده از داروهای کیفی، سبک زندگی و تغذیه می‌تواند این بیماران را سالیان طولانی مانند یک فرد با فعالیت‌های معمول تبدیل کند.اما بیماری من به دلیل شرایط خاص و روحی و جسمی و مشکلات مالی و عدم دسترسی به آزمایش‌های دوره‌ای و داروهای کیفی وارد مرحله حاد شده است و در حال مصرف داروهای بسیار زیاد بیماری ایدز هستم.

طاهره از حملات دوران سخت مقابله با این بیماری و از قند خون، فشار پایین و سیستم ایمنی تخریب‌شده‌اش به دست ویروس اچ آی وی می‌گوید؛ این‌که همیشه دچار نوعی خستگی مفرط است و ممکن است یک سرماخوردگی ساده پیوندش را با زندگی قطع کند. او توضیح داد که تمام تعطیلات نوروز 97 را در بیمارستان و منزل بستری بوده و در حال حاضر هم بدنش پر از زخم شده است. زخم‌هایی که نشانه‌ پایین آمدن سیستم ایمنی بدنش است.

می‌گوید با این وضعیت دیگر امکان فعالیت‌های موردی کاری هم ندارد و نمی‌تواند اجاره‌ی 400 هزارتومانی خانه‌اش را پرداخت کند به همین خاطر در آستانه سومین سالگرد درگذشت همسرش وسایل اندکش را جمع‌آوری کرده و مجبور است مدتی برای زندگی به خانه مادرش برود.

مادری که بعد از بی‌مهری همسر اول و مرگش، به خاطر بی‌خانمانی مجبور شد به عقد مردی درآید که 20 سال از خودش بزرگ‌تر است.

این زن جوان تاکید می‌کند که امکان زندگی طولانی را در آن خانه ندارد و باید در خانه خودش تنها زندگی کند. جایی که مجبور نباشد برای وضعیتش به اقوام و چشم‌های پرسشگر توضیح دهد. اما برای اجاره‌ی اتاق نه پول کافی دارد و نه حامی.

طاهره می‌گوید: می‌دانم بسیاری از مردم از شنیدن نام ایدز و مواجه‌شدن با بیمار مبتلابه «ایدز» تا سرحد مرگ می‌ترسند اما من ترسی از فرشته مرگ ندارم و آغوشم برایش باز است تا من را به سوی همسر و پسرم ببرد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • Kimiya ۰۷:۴۹ - ۱۳۹۷/۰۲/۲۶
    0 0
    باسلام پدر منم که همه چیزم بود در اواخر سال95 طور ناگهانی بیمار شد و به قدری بیماریش شدت گرفت که کم کم از پا در اومد و فلج شد...منو و خانواده کوچیکمون تو خونه ای که از خودمون نبود و فردی که کلاه پدمو برداشته بود اجازه داد از سر دلسوزی پدرم و من ومادرم توی اون خونه بمونیم پدرم هربار که بیدار میشد مقدار زیادی وزن کم میکرد و ساق پایش بطور کامل به طورکامل عفونت وضعیت فلج هم روبه پیشروی بود تا جایی که به گردن پدرم رسید و قتی نفس های اخرش رامیکشید برای اولین بار ازم با نگاه خواست تا اورابه به بیمارستان ببرم اخرین لحظه ای بود که توانستم عزیزترین موجود زندگی ام را ببینم و لمسش کنم...بعد از3روز ازمرگش در بیمارستان مطلع شدم باورم نمیشدو نمیخواستم باور کنم بعد از 8روز دوندگی بخاطر دو اسمه بودن پدرم و تغییرات ظاهری بالاخره اورا تخویل گرفته ودفن کردیم بعد از گواهی فوت فهمیدم پدرم به هپاتیت واچ ای وی مثبت مبتلاست. با این که شرایط خودمم سخته ولی اینومیدونم کمک به افرادی مثل پدرم به روحس ارامش میده من برای کمک به این خانم اماده ام....... v